سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مدهامّتان: علوم و معارف قرآن و حدیث

نقد نظریه «زبان قرآن، عرفی-فراعرفی»(4)

این چهارمین قسمت نقد نظریه ای است که برادر گرامی جناب آقای دکتر محمد باقر سعیدی روشن با عنوان «منطق و زبان گفتمان قرآن: عرفی – فراعرفی» به «هیئت حمایت از کرسی های نظریه پردازی، نقد و مناظره» عرضه کرده و قرار است که پیش اجلاسیه آن برگزار شود و از اینجانب نیز به عنوان یکی از ناقدهای آن دعوت شده است. چنان که پیش تر گفته شد، اصل متن به ایشان تعلق دارد و فقط عناوین قرمزرنگ و متن آبی رنگ از آن اینجانب است:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

بررسی و نقد

ترکیبی دانستن زبان قرآن نیز سخن تمامی نیست زیرا اولا معیار روشنی وجود ندارد که بر اساس آن حوزه معارف قرآن را از حوزه تشریع متمایز و مرز بندی نماید. با مراجعه به متن قرآن کریم معلوم می شود نه حوزه معارف و بینشهای قرآن گسسته از آموزه های تشریعی، تربیتی، اخلاقی و انسانی است و نه حوزه آموزه های ارزشی و رفتاری قرآن بریده از باورهای معارفی است. اسلوب امتزاجی آیات قرآن که چهره های گوناگون معرفتی و آیینی را درهم تنیده دارد، مانع جدا سازی زبان های آنهاست.

نکته دیگری که نمی توان به سادگی از کنار آن گذشت این است که این دیدگاه باطن داشتن آیات را نادیده می گیرد. لازم به یاد کرد نیست که اعتقاد به معنای باطنی برای آیات افزون بر معنای ظاهری باوری تردید ناپذیر و بر خاسته از روایات متواتر فریقین و اشارات قرآن کریم است.

 

بطون داشتن قرآن

اولاً، باطن داشتن قرآن به چه معناست؟ اگر مراد لوازم عقلی و منطقی معانی عرفی آیات است، این اختصاص به قرآن ندارد. هر کلامی اعم از الهی و بشری از چنین لوازمی برخوردار است؛ لذا به موجب آن نمی توان، زبان قرآن را فراعرفی دانست.

اما اگر مراد از باطن داشتن قرآن، معانی بی ربط است، هرگز معانی بی ربط به کلام بشری هم روا نیست، نسبت بدهیم؛ چه رسد به کلام الهی که حرمت و قداست دارد و نسبت دادن معانی به ربط به قرآن تفسیر به رأی شمرده می شود که ممنوع و حرام است و مرتکب آن مستحق آتش.

ثانیاً، روایاتی که در زمینه بطون قرآن رسیده، مجمل اند و هیچ معنای مشخصی را نشان نمی دهند تا به موجب آن، معانی خاصی به عنوان بطون قرآن شناخته شود.

به علاوه برای معنای بطون قرآن در این روایات هر معنایی قایل بشویم، از دو حال بیرون نیست: یا ربط عقلی و منطقی به معانی عرفی آیات قرآن دارد و یا هیچ ربط عقلی و منطقی به معانی عرفی آیات قرآن ندارد و بنابراین بازگشت این بیان به همان بیان قبلی خواهد بود؛ لذا اختصاص معانی باطنی به قرآن و خالی دانستن کلام های بشری از بطون بی وجه است و به موجب بطون داشتن آیات قرآن نمی توان زبان قرآن را فراعرفی دانست.

نکته دیگر ابهام بیان معظًم له در معنای زبان ترکیبی است. در این بیان مسائل مختلف عرفی یا نمادین بودن یا حقیقی بودن یا عقلایی بودن، در هم آمیخته شده است، در حالی که این مسائل از هم متمایزند و عرفی بودن و حقیقی بودن و نمادین بودن مربوط به سه حیثیت جداگانه در اصطلاح زبان دین است و خلط اینها نارواست.

افزون بر آن چه گفته شد، دیدگاه فوق مسأله اعجاز قرآن را نیز نادیده می گیرد؛ در حالی که اعجاز قرآن اختصاص به ابعاد معارفی قرآن نداشته بلکه به تصریح محققان علوم قرآن شامل حوزه تشریعات قرآن نیز هست.

 

وجه اعجاز قرآن

اولاً، چنان که آمد، اعجاز قرآن به تصریح آیات خود قرآن، فقط مربوط به وحیانی بودن قرآن است که پیامبر(ص) قرآن را از سوی غیب دریافت کرده است؛ نه از راه تعلم از دیگران یا تأملات خودش و لذا اعجاز قرآن هرگز به محتوایش ربطی ندارد و ادعای معجزه بودن محتوای قرآن از سوی علمای ما صورت گرفته و اثبات این ادعا نیز مشکل است؛ لذا نمی توان ثابت کرد که معارف قرآن اعم از عقاید و تشریعات و سایر مطالبش اعجازآمیز است. در خود قرآن هرگز چنین ادعایی به چشم نمی خورد که گفته باشد، معارفش اعجاز دارد.

ثانیاً، تشریعات قرآن به اعتراف علمای اسلامی از 500 آیه در نمی گذرد که به صورتی بسیط و پراکنده در لا به لای آیات قرآن وجود دارند. به دشواری بتوان ادعا کرد که چند حکم شرعی پراکنده ای که در لا به لای آیات به چشم می خورد و یک صدم احکام شرعی هم نیست، اعجاز دارد؟ چگونه اگر کسی برای مثال عروة الوثقی را به لحاظ تشریعی برتر از قرآن بداند؛ به این دلیل که در همه موضوعات حکم شرعی را بیان کرده است، می توان سخن او را مردود شمرد؟ یا چگونه در حالی که می توان فقه نوشت، بدون این که به قرآن مراجعه کرد، می توان ادعا کرد،‌ قرآن به لحاظ تشریعی اعجاز دارد؟

شایسته آن است که ما به قرآن نسبت های خلاف واقع ندهیم و بدانیم که این کار حرمت نهادن به قرآن نیست؛ بلکه برای قرآن انتظارات بی جا آفریدن و قرآن را در آماج نقدها و اشکالات قرار دادن است؛ لذا باید به شدت از آن پرهیز کرد.

ثالثاً، به فرض این که معارف قرآن اعم از تشریعات و غیر تشریعاتش اعجاز داشته باشد، این مربوط به محتوای قرآن است و هیچ ربطی به زبان قرآن ندارد. زبان قرآن قالب بیان محتواست؛ نه خود محتوا. در این قالب می توان هم مطالب مبتذل ریخت و هم مطالب عالی و اعجازگونه.

 

3-2. عرف خاص

نظریه دیگری که در باب منطق و زبان قرآن قابل تصور و یا قابل برداشت است نظریه زبان خاص است. این نظریه تقریرهای گوناگونی را در بر میگیرد. نظریة     تأویلی محض و رویکردی که زبان قرآن را نوعی رمزآگین شمرده، ضرورت رمزگشایی آن را مورد تأکید قرار میدهد؛ همچون باطنیان سنتی، و برخی متجددان، به واقع زبان قرآن را زبانی ویژه و خاص میشمارد. همین طور دیدگاهی که خطاب قرآن را مخصوص مخاطبان خاص دانسته، شناخت قرآن را به آنان اختصاص میدهد، همچون اخباریان شیعه و دیگر کسانی (چون اصحاب مکتب تفکیک)  که تفسیر قرآن را برای غیرمعصوم نامیسور میدانند. نیز، دانسته یا ندانسته بر زبان خاص قرآن صحه میگذارند. این نظریه با انگشتگذاری بر بعد فراسوی فهم بشری بودن قرآن، متشابه بودن آیات و مانند آن، فهم آن را به راسخان در علم و معصومان اختصاص می دهد.

 

بررسی و نقد

یک؛این دیدگاه در اشکال مختلف خود فاقد یک رویکرد استدلالی قابل قبول در زبان قرآن و تفسیر آن است.

دو؛ قرآن ثقل اکبر الهی و وسیله اتمام  حجت خدا در دعوت همه مردم به سوی هدایت و توحید است. این رویکرد در حقیقت این خصوصیات ذاتی را از قرآن سلب می کند.

سه؛ دیدگاه فوق بر خلاف منطق قرآن در دعوت به تدبر و فهم قرآن و سیره علمی و عملی امامان معصوم (ع) در ارجاع مردم به قرآن است.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


  . نک: شاکر، روش های تأویل قرآن، فصل5، ص 205.

  . مجتهد شبستری، نقدی بر قرائت رسمی از دین، ص 368؛ فراستخواه، دین و جامعه، بخش 3، گفتار 22 و 23

  . ر. ک: استرآبادی، الفوائد المدینه، 28؛ جزائری، منبع الحیوة ،ص 44؛ حر عاملی، الفوائد الطوسیه، 411 ؛. آثار مکتب تفکیک.


نقد نظریه «زبان قرآن، عرفی-فراعرفی»(3)

این سومین قسمت از نقد نظریه ای است که برادر گرامی جناب آقای دکتر محمد باقر سعیدی روشن با عنوان «منطق و زبان گفتمان قرآن: عرفی – فراعرفی» به «هیئت حمایت از کرسی های نظریه پردازی، نقد و مناظره» عرضه کرده و قرار است که پیش اجلاسیه آن برگزار شود و از اینجانب نیز به عنوان یکی از ناقدهای آن دعوت شده است. چنان که پیش تر گفته شد، اصل متن به ایشان تعلق دارد و فقط عناوین قرمزرنگ و متن آبی رنگ از آن اینجانب است:

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

دو؛ در برخی از تعاریف یاد شده این دیدگاه دانسته یا نادانسته قرآن سخن بشر تلقی شده است ؛ منتها گفتار شخصی که ادیب و سخندان بوده است. اما این نظر از اساس ناصحیح است . قران از نظر محتوا و ساختار، معجزه نبوی است که با آمدن آن برترین نمونه های ادبی عرب معاصر نزول بی فروغ گردید و نام آوران هنری آن قوم در برابر قرآن ناگزیر به خضوع شدند. این ویژگی همان چیزی است که حتی در گفتار غیر قرآنی شخص پیامبر اکرم نیز وجود نداشت تا چه رسد به سخن دیگران.

 

وجه اعجاز قرآن

اولاً، قرآن از آن جهتی که خودش، خودش را معجزه معرفی می کند، معجزه است. قرآن طبق تصریح خودش از این جهت که بدون تعلیم و از طریق وحی فراگرفته شده، معجزه است. وجه اعجاز قرآن در خود قرآن چنین توصیف شده است:

·          وَ ما کُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ کِتابٍ وَ لا تَخُطُّهُ بِیَمینِکَ إِذاً لاَرْتابَ الْمُبْطِلُون (عنکبوت، 48)‏؛ و تو هیچ کتابى را پیش از این نمى‏خواندى و با دست خود [کتابى‏] نمى‏نوشتى، و گر نه باطل‏اندیشان قطعاً به شک مى‏افتادند.

·          وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما کُنْتَ تَدْری مَا الْکِتابُ وَ لاَ الْإیمانُ وَ لکِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدی بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا وَ إِنَّکَ لَتَهْدی إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقیم (شورى، 52)؛ و همین گونه، روحى از امر خودمان به سوى تو وحى کردیم. تو نمى‏دانستى کتاب چیست و نه ایمان [کدام است؟] ولى آن را نورى گردانیدیم که هر که از بندگان خود را بخواهیم به وسیله آن راه مى‏نماییم، و به راستى که تو به خوبى به راه راست هدایت مى‏کنى.‏

اما اثبات معجزه بودن قرآن، از آن جهاتی که دیگران ادعا می کنند، نظیر جهات ادبی، تشریعی، علمی و مانند آنها دشوار است و نمی توان اعجاز این جهات را برای قرآن ثابت کرد.

ثانیاً، معجزه بودن ساختار قرآن به چه معناست؟ آیا بشر نمی تواند به نظم سخن بگوید؟ آیا شعر یا نثر مسجع بشری نظم ندارد؟ چطور نظم داشتن قرآن معجزه است؛ اما نظم داشتن سخنان بشری معجزه نیست؟

ثالثاً، معجزه بودن محتوای قرآن به چه معناست؟ آیا افراد بشر نمی توانند قصه بگویند یا از عقاید و اخلاق سخن برانند؟ یا خبر غیبی بدهند؟

رابعاً، این که وقتی قرآن آمد، ادبیات جاهلی به کناری رفت، هیچ ملازمه ای با اعجاز ادبی قرآن ندارد. بسا بتوان گفت که بر اثر گرویدن مردم به قرآن، ادبیات جاهلی بی فروغ شد؛ نه نفس قرآن.

به علاوه، ادبی بودن قرآن به چه معناست؟ اگر مراد نظم داشتن است که ادبیات جاهلی هم نظم داشت و مراد از آن، جنبه خیالی و تصویری قرآن نظیر تشبیهات و استعارات و مانند آنهاست، این جنبه در ادبیات جاهلی هم به چشم می خورد.

علاوه بر این، به فرض که پذیرفته شود، سبک بیان قرآن جدید است؛ اما آیا جدید بودن یک سبک به معنای معجزه بودن آن است؟ اگر این طور باشد که سبک نو ایجاد کردن، معجزه به شمار آید، باید شعر نو را که نیما یوشیج ابداع کرد، معجزه تلقی کرد.

حاصل مطلب این که آن جهتی که خود قرآن بر معجزه بودنش تصریح دارد، اعجازش انکار ناپذیر است؛ اما آن جهاتی را که برخی از علمای اسلامی مدعی معجزه بودن آن هستند، برای قرآن قابل اثبات نیست و بهتر آن است که چنین نسبت هایی به قرآن داده نشود؛ چرا که توقعات بی جایی برای قرآن آفریده می شود و آنگاه وقتی مردم به قرآن مراجعه می کنند و خبری از آنها نمی یابند، موجب می شود که به کلی از قرآن اعراض کنند. قرآن را باید همان طور که خودش معرفی کرده است، معرفی کرد؛ نه آنچنان که ما انتظار داریم.

سه؛ ادعای قبح تکلم به زبان فراعرفی نیز حاکی از آن است که مفهوم زبان عرفی و فرا عرفی برای نویسنده محترم به طور دقیق روشن نبوده است.

 

تناقض آمیزی زبان فراعرفی

اولاً، چنان که گفته شد، زبان فراعرفی یک ترکیب تناقض آمیز است. زبان عرفی است و فراعرفی بودن آن یعنی یک چیز عرفی فراعرفی است و این تناقضی آشکار است.

ثانیاً، هیچکدام از ویژگی هایی که به عنوان ویژگی های فراعرفی به قرآن نسبت داده می شود، یا فراعرفی است و بلکه عرفی است و یا ربطی به زبان ندارد و ناظر به محتوای قرآن است و لذا فراعرفی بودن پاره ای از ویژگی های قرآن مردود دانسته می شود.

چهار؛ این ادعا که تمامی دشواری های تفسیر در پرتو آن بر طرف می شود سخن ناتمامی است. باید دید تفسیر چیست، آیا تفسیر صرف شناخت معنا و مفهوم الفاظ قرآن است یا بدست آوردن مقصود و مراد خداوند؟ 

در این صورت حد اقل باید سه مرتبه معنی شناسی واژگانی، گزاره ای و سیستمی در کل متن جست و جو شود.  افزون بر این قرآن داری سطوح گوناگون و معانی باطنی است. این نظریه نمی تواند به سادگی از کنار آن بگذرد و آن را نادیده بگیرد.

 

بایستگی تفسیر قرآن بر پایه قواعد عرفی

اولاً، اگر تفسیر به معنای بیان مراد الهی باشد، نیاز به آن، یک امر عارضی است؛ نه ذاتی قرآن. قرآن وقتی نازل شد، مخاطبانش مقاصد آن را باید درک کرده باشند و گرنه فصیح و بلیغ و هدایت کننده و آسان و عربی مبین بودن قرآن، مخدوش شمرده خواهد شد.

ثانیاً، قرآن بر اثر گذشت زمان و منسی شدن مقتضیات و اسباب نزول و تطور لغات و ضمیمه شدن اطلاعات بعدی به قرآن، دچار ابهام و نیازمند تفسیر شد؛ بنابراین روش صحیح تفسیر قرآن این است که همان مقتضیات و اسباب نزول و همان معانی رایج لغات در عصر نزول جستجو و بازسازی شود.

ثالثاً، یک متکلم برای القای مقصود باید همان معنای رایج میان اهل زبان را مراد کند و لذا وجهی ندارد که خداوند برای القای مقصود جز همان معنای رایج میان اهل زبان را اراده کرده باشد؛ بنابراین تفکیک میان معنای لفظ و معنای مقصود بی وجه است.

رابعاً، در القای مقصود حتی اگر یک لفظ به کار برده شود، بدون قرائنی که مقصود را مشخص کند، همراه نیست. برای مثال،‌ اگر کسی در حالی که تشنه است، بگوید، «آب»؛ یعنی من تشنه ام و آب خوردن می خواهم؛ لذا تفکیک میان واژه و گزاره و متن بی وجه است و یک تفکیک ذهنی محض است و با زبان طبیعی که با آن القای مقصود صورت می گیرد، تفاوت دارد.

خامساً، به هنگام القای مقصود هرگز معانی باطنی که به واقع همان لوازم کلام است، مراد نمی شود؛ لذا مراد خداوند جز همان معنای ظاهری که اهل زبان به آن آشنایی دارند، نمی تواند باشد و تفسیر هم جز همان معنای مراد نیست.

سادساً، هیچ اشکالی ندارد که ما تفسیر را چنان گسترده بگیریم که لوازم مراد را هم در بر بگیرد؛ اما لوازم مراد برای هر کلامی هست و به کلام الهی اختصاص ندارد.

پنج؛ ناصواب بودن دیدگاهی که عرفی بودن زبان قرآن را همسویی با فرهنگ زمان نزول می پندارد با توجه به مبانی مربوط به قرآن، رسالت و اهداف آن، روشن می گردد.

 

زبان محصول فرهنگ

اولاً، این که زبان یک محصول فرهنگی است و از معهودات و تصورات اهل زبان یعنی فرهنگ آنان بر می خیزد، قابل انکار نیست. ای بسا آن تصورات و معهوداتی که یک قوم از جهان دارند، مطابق واقع نباشد و لذا واژگانی که به ازای آنها وضع و استعمال می شود، نمی تواند مفید معنای واقعی و مطابق واقع باشد. مثل لفظ مجنون برای کسی که جن در او نفوذ کرده است یا تعبیر سبع سموات برای مجرای هفت جرم سماوی ماه، عطارد، زهره، خورشید، مریخ، مشتری و زحل، با این تلقی که این اجرام به صورت طبقاتی بر روی هم قرار دارند.

ثانیاً، این هم انکار نمی شود که زبان وسیله ای برای القای مقاصد است که این مقاصد می تواند حق یا باطل باشد و آنچه قرآن در مقام بیان آنهاست، مقاصد حقی است؛ اما آنچه در مقام بیان آنها نیست و قالب بیان مقاصد تلقی می شود، لزوماً حق نیست.

به این ترتیب، اگر از قرآن انتظار داشته باشیم که دانش های بشری را که مدخلیتی در هدایت انسان ها و اخلاقی شدن آنها ندارد، تصحیح کرده باشد، نابجاست و باید گفت که قرآن در قالب دانش های بشری عصر پیامبر(ص) سخن گفته است که ای بسا با واقع هم مطابق نباشد.

 

    2-2- زبان ترکیبی

نظریه دیگری در شیوه زبان قرآن مطرح است که آن را آمیزهای از شیوههای گوناگون میداند. البته این دیدگاه توضیح مبسوطی از ارکان دیدگاه خود ارائه نداده است، لکن موجه ترین احتمال در مفهوم زبان ترکیبی آن است که مقصود کاربرد شیوههای گوناگون به تناسب موضوعات مختلف باشد. یعنی وقتی سخن از احکام و دستورات عبادی و رفتاری است زبان قران را عرفی بدانیم و آنجا که سخن از حقائق ماوراء طبیعی و معارف حوزه مبدأ ومعاد و جز آن می رود زبان فراعرفی یا عرف خاص مورد نظر باشد.

 

تناقض آمیز بودن زبان فراعرفی

چنانکه پیش تر گفته شد:

اولاً، زبان فراعرفی یک ترکیب پارادودکسیکال و تناقض آمیز است. زبان عرفی است و زبان فراعرفی از قبیل کوسه ریش پهن است. زبان یعنی همین الفاظ متعارف و شناخته شده و معهود بشر که برای القای مقاصد به همدیگر به کار می رود.

ثانیاً، عرف خاص خطاب به گروه خاصی از اهل زبان است و در آن مصطلحات خاص آن گروه به کار می رود؛ حال آن که این درباره قرآن صادق نیست؛ نه قرآن خطاب به گروه های خاصی مثل فلاسفه یا عرفا و یا حتی تجار و شاعران است و نه در قرآن مصطلحاتی وجود دارد که خاص آن گروه ها باشد و سایر مردم از معنای آنها بی خبر باشند.

ثالثاً، سخن گفتن از ماوراء طبیعت و مبدأ و معاد هرگز ملازمه ندارد با این که با زبان فلسفی و عرفانی باشد و می تواند با زبان عرفی هم بیان شود. در صورتی می توان گفت که قرآن در چنین موضوعاتی به زبان فلسفی یا عرفانی سخن گفته است که خطاب به فلاسفه یا عرفا باشد و یا در آیات قرآن، مصطلحات فلسفی و عرفانی ملاحظه شود؛ حال آن که هیچ یک از این دو در قرآن مشاهده نمی شود.

این دیدگاه از سخن برخی از مفسران معاصر استفاده می شود. ایشان می گویند: نظریه زبان ترکیبی، نظریهای قوی است؛ یعنی اگر زبان دین را به طور مطلق عرفی بدانیم که هیچ جنبه نمادین در آن نیست یا برعکس اگر بگوییم کلیه مفاهیم دینی نمادینند و هیچ مفهومی حقیقی یا عرفی نداریم، هیچکدام از آن دو نظر درست نیست؛ بلکه باید نوعی تفصیل قائل شد. . . زبان دینی در واقع همان زبان عقلایی است که مردم به کار میبرند و شامل استعاره، تشبیه، تمثیل و مانند آنها است؛ همان گونه که مشتمل بر مفاهیمی نمادین است.

 

غیر واقعی بودن زبان ترکیبی

اولاً، چنان که گفته شد، زبان عقلایی چیزی اعم از زبان فارسی و عربی و مانند آنهاست و نیز چیزی اعم از زبان های یک قوم در زمان ها و مکان های مختلف است. عقلا که زبان واحدی ندارند. در میان عقلای عالم علاوه بر این که زبان های مختلفی به عرف عام هست، نظیر فارسی و عربی و انگلیسی، زبان های مختلفی هم به عرف خاص در میان هر اهل زبانی هست، نظیر فلسفی و عرفانی و علمی. برای تعیین زبان یک متن باید بگوییم که به کدامیک از زبان های معهود است و آن در چه زمان و مکانی از اهل زبان صدور یافته است؛ بنابراین برای تعیین زبان قرآن کافی نیست که گفته شود، آن به زبان عقلاست؛ بلکه باید بگویم، قرآن به زبان عرف عام عقلای عرب حجاز عصر پیامبر(ص) است.

ثانیاً، هر زبان عرفی شامل استعاره و تشبیه و استعاره و مانند آنهاست و لذا به صرف وجود آنها در یک زبانی دلیل نمی شود که آن را زبان دیگری مثل ادبی و مانند آن بدانیم.

ثالثاً، مقصود از مفاهیم نمادین چیست؟ اگر مقصود، همان تمثیلات و تشبیهات و مانند آنها باشد که این هم در هر زبان عرفی هست و اگر مقصود، رموزی باشد که گاهی با مقاصدی چون پنهان بودن مقاصد برای دشمن یا عوام و یا القای تاریخ به کار برده می شود و برای مثال در ارتش و میدان جنگ به کار می رود تا دشمن از اسرار نظامی آگاهی نیابد، باید گفت که چنین زبانی در قرآن نیست.

ثالثاً، زبان هایی که به طور طبیعی ملاحظه می شود، یا به عرف عام است و تمام اهل زبان به آن آشنایی دارند و آن را برای القای مقاصد خود به کار می برند و یا به عرف خاص یک گروهی است و فقط آن گروه خاص به مصطلحات آن شناخت دارند و آنها را برای القای مقاصد خود به کار می برند؛ اما این که یک زبانی ترکیبی از عرف عام و عرف های خاص اعم از فلسفی و عرفانی و علمی باشد، وجود خارجی ندارد.به علاوه، لااقل برای اثبات وجود ترکیبی از زبان های مختلف در قرآن باید شواهدی از آنها در قرآن باشد. این در حالی است که هیچیک از واژگان قرآن، فلسفی یا عرفانی یا علمی و مانند آنها نیست و چنان نیست که فقط فلاسفه یا عرفا یا عالمان تجربی و مانند ایشان به واژگانی از قرآن آشنایی داشته باشند. این سخن ناصحیح است که خداوند به طور تکلف آمیزی یک شماری از واژگانی فلسفی و یک شماری از واژگان عرفانی و نیز یک شماری از واژگان علمی را در قرآن آورده باشد. این در حالی است که اساساً، در عصر نزول قرآن هیچیک از این گروه ها در میان عرب حجاز وجود نداشتند.  

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

  . ر. ک. زبان قرآن و مسائل آن فصل آخر و مقاله قرآن نزول تاریخی ، حضور فراتاریخی ، پژوهشهای فلسفی کلامی ش

  .  مصباح یزدی، میزگرد زبان دین، مجله معرفت، ش19،ص 16 و 18


نقد نظریه «زبان قرآن، عرفی-فراعرفی»(2)

این دومین قسمت از نقد نظریه ای است که برادر گرامی جناب آقای دکتر محمد باقر سعیدی روشن با عنوان «منطق و زبان گفتمان قرآن: عرفی – فراعرفی» به «هیئت حمایت از کرسی های نظریه پردازی، نقد و مناظره» عرضه کرده و قرار است که پیش اجلاسیه آن برگزار شود و از اینجانب نیز به عنوان یکی از ناقدهای آن دعوت شده است. چنان که پیش تر گفته شد، اصل متن به ایشان تعلق دارد و فقط عناوین قرمزرنگ و متن آبی رنگ از آن اینجانب است:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

2. دیدگاهها در زبان قرآن

در خصوص این پرسش که منطق و زبان قرآن چه نوع منطق و زبانی است؟ چند فرض کلی قابل تصور است.

یک فرض آن است که زبان قرآن همان منطق و زبان عموم عقلا در تفهیم و تفاهم دانسته شود نه چیزی بیش از آن یا متفاوت با آن.

 

تعدد زبان عرف عقلاء

اولاً، اگر مراد از منطق همان زبان است، عطف آن بر زبان در عبارت «منطق و زبان عموم عقلا» حشو است و اگر میان آن دو تفاوت است، این تفاوت چیست؟

ثانیاً، عموم عقلا یک زبان ندارند. زبان برخی از آنان فارسی است و بعضی از آنها عربی و برخی از آنها به زبان های دیگر. نیز زبان عقلا از زمانی به زمان دیگر و از محیطی به محیط دیگر تفاوت دارد. زبان عربی عصر پیامبر(ص) غیر از زبان عربی معاصر است و نیز زبان عربی حجاز متفاوت از زبان عربی یمن و حیره و غسان بوده است.

بنابراین در تعیین زبان قرآن هرگز کافی نیست که آن به زبان عرف همه عقلاء دانسته شود؛ بلکه باید مشخص شود، عقلای کدام قوم در کدام زمان.

فرض دیگر آن است که منطق گفتمان قرآن منطق خاصی همانند منطق و متد گفتمان های خاص از قبیل گفتمان فلاسفه، عرفا، عالمان در رشته های علمی خاص بشمار آید.

فرض سوم آن است که با توجه به گستره فراگیر موضوعات و معارف قرآن در قلمرو طبیعت و ماوراء طبیعت، و همین طور آموزه های گوناگون رفتاری نسبت به زوایای گوناگون زندگی فردی و اجتماعی انسان، به تناسب این عرض عریض، شیوه گفتمان قرآن را برخوردار از زبان های گوناگون یا ترکیبی بدانیم و سر انجام آن که با توجه به ویژگی های محتوایی و ساختاری قرآن، مدل گفتمان آن را از هر دو منطق عام و خاص برخوردار دانسته، زبان آن را عرفی فراعرفی بشمار آوریم.

 

بی دلیل بودن وجود عرف خاص در قرآن

اولاً،‌ تعدد موضوعات مطرح در یک متن هرگز دلیل بر این نمی شود که در آن از زبان های تخصصی متعددی استفاده شده است. مگر یک گوینده عامی و عادی که هیچ تخصصی در فلسفه و متافیزیک ندارد، نمی تواند درباره ماوراء طبیعت نظیر خدا و قیامت و فرشتگان سخن بگوید؟

ثانیاً، در صورتی می توان گفت که در یک متن از زبان های مختلف بهره گرفته شده است که در آن، اصطلاحاتی به کار رفته باشد که در میان عامه اهل زبان، نامأنوس و نامفهوم باشد و گروه خاصی از اهل زبان آنها را به کار ببرند و با آنها آشنا باشند.

این در حالی است که هیچ شاهدی در آیات قرآن وجود ندارد که وجود مصطلحات گروه های خاصی مثل فلاسفه و عرفا را در قرآن تأیید کند؛ بلکه شواهدی خلاف آن وجود دارد.

اولاً، مخاطبان قرآن گروه خاصی مثل فلاسفه و عرفا نبودند؛ بلکه عامه اهل زبان بودند؛

ثانیاً، در زمان نزول قرآن، عرف های خاصی مثل فلاسفه و عرفا و فقهاء و مانند آنها وجود نداشتند و لذا تکلم قرآن به زبان های فلسفی و عرفانی و علمی و مانند آنها بی وجه دانسته می شود.

ثالثاً، در قرآن هیچ مصطلح خاصی یافت نمی شود که به گروه خاصی از اهل زبان اختصاص داشته باشد و با استناد به آن بتوان ادعا کرد که در قرآن از عرف های خاص بهره برداری شده است.

 

تناقض آمیز بودن «زبان فراعرفی»

زبان فراعرفی ترکیب تناقض آمیزی است؛ زیرا زبان فقط عرفی است؛ چرا که زبان را بشر وضع کرده است؛ نه خدا یا اجنه یا فرشتگان. زبان فراعرفی یعنی زبان غیر عرفی و زبان غیر عرفی یعنی زبان اجنه و فرشتگان که هیچ وجود خارجی ندارد.

 

1-2. عرف عام

یکی از قدیمی ترین دیدگاهها در شیوه و منطق زبان قرآن این بوده است که زبان قرآن، همان اسلوب تفهیم و تفاهم عقلا و عرف عمومی مردم در انتقال معناست و ماتن قرآن نیز سبک جدیدی برای ابلاغ پیام خود ابداع نکرده است. عرفی بودن شیوه زبان قرآن بدین معناست که نازلکنندة قرآن نیز در راستای تفهیم مقاصد خود از الفاظ و معانی متعارف در میان بشر و چارچوب جملهبندی و نظام زبانی رایج در گفتمان روزمره و عمومی مردم، سود برده است. حاصل این نظر آن است که قرآن در ابلاغ پیام خود سبک و عرف خاصی همچون عرف فلاسفه،  متکلمان، عرفا، منطق دانان، ادیبان و هنرمندان و و امثال  آنها را ندارد.

اولاً، وجهی ندارد در حالی که در میان مخاطبان قرآن، فلاسفه و متکلمان و عرفا و منطق دانان وجود نداشتند، زبان قرآن، فلسفی، کلامی، عرفانی و منطقی باشد.

ثانیاً، حتی گروه هایی چون شاعران و سخنوران و تاجرانی هم که در میان مخاطبان قرآن بودند، دلیلی وجود ندارد که عرف آنها خاص بوده باشد و مصطلحات ویژه ای را که توده مردم با آنها ناآشنا بوده باشند، به کار برده باشند.

آنان نه نظیر حافظ عارف بوده و نه نظیر ملاهادی سبزواری فیلسوف بوده اند که در شعر خود، مصلطلحات عرفانی یا فلسفی به کار برده باشند.

آن چه بیان شد، گویا ترین تعریف از دیدگاه زبان عرفی را منعکس می نماید. اما در معرفی زبان عرفی قرآن تعبیرهای دیگری نیز گفته شده است. یکی از پژوهشگران مراد از عرفی بودن زبان قرآن را به این معنا می گیرد که: زبان قرآن همان زبان عرب حجاز عهد رسول خدا ص است، لکن زبان داناترین و تواناترین خطیبی که در موقعیت های گوناگونی، خطاب به عرب آن عهد خطابه هایی کمابیش موزون و در کمال صحت و اتقان را به قصد هدایت آنان ایراد کرده است. وی بر آن است که تنها نظریه صحیح در باره زبان قرآن، همین نظریه عرفی بودن است و در پرتو این نظریه، می توان تمام مشکلات تفسیری قرآن را بر طرف ساخت، با این وصف اذعان می نماید که تا کنون این نظریه صورت منقح و منسجمی به خود نگرفته است.

آنچه از اینجانب نقل شده، به حدود 15 سال پیش تعلق دارد (نک:  نظریه عرفی بودن زبان قرآن، معرفت، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، شمارة 24، بهار 77)؛ اما اکنون نظریه اینجانب به صورت منقح و منسجم درآمده و همه ابعاد و زوایای آن بررسی شده است. به تمام سئوالات پاسخ داده شده و حجمی حدود 370 صفحه را به خود اختصاص داده است.

برخی نزول قرآن به زبان عرفی(زبان قوم) را به معنای سخن گفتن وحی با واژگان گویشی قوم آن پیامبر و ویژگی ها وبایسته های آن دانسته اند.

اصل این سخن به آقای ایازی اختصاص دارد و ناهید دامن پاک دانشجوی کارشناسی ارشد بوده و مطلب آقای ایازی را در پایان نامه اش آورده است (نک: بررسی نظریه عرفی بودن زبان قرآن. نویسنده: دامن پاک مقدم، ناهید. استاد راهنما: نکونام، جعفر. نام دانشگاه: دانشکده اصول دین تهران. سال دفاع: 1378)

سخن آقای ایازی در این لینک دیده می شود:

http://www.hawzah.net/fa/Article/View/79628

برخی نیز عرفی بودن زبان قرآن را معادل با فرهنگ قوم و همسویی با آن تلقی کرده اند.

 

دلایل دیدگاه عرفی

همگانی بودن خطاب‌ها و هدایت‌های قرآن و قابل فهم بودن ظواهر الفاظ قرآن برای عموم عقلا، اصلی‌ترین مستندات عرفی بودن زبان قرآن شمرده شده است.

برخی از پژوهشگران همچنین، آیات گوناگون مربوط به هدایت و فرقان، دعوت و تدبر، تحدی، لسان عربی، وبرخی احادیث چون حدیث ثقلین و جز آن را به عنوان دلایل نقلی و قبح تکلم با زبان فراعرفی را به عنوان دلیل عقلی بر استواری دیدگاه زبان عرفی برای قرآن ذکر کرده اند.

 

بررسی و نقد

یک؛ دلائل نامبرده هیچ یک تمام نبوده، بلکه نشان دهنده آن است که قرآن باید به گونه ای باشد که قابل فهم برای آشنا به زبان و ادبیات عربی باشد، اما اثبات نمی کند معانی و مقاصد قرآن محدود به همان سطحی است که عموم مردم می فهمند.  

اولاً،‌ زبان که مراتب ندارد. زبان عبارت از الفاظی است که اهل زبان برای معانی متعارف خود به کار می برند. استعمال الفاظ از سوی اهل زبان برای القای مقاصدشان به همدیگر تابع قراردادی است که میان اهل زبان است و هرگز چنین نیست که آنان الفاظ را برای مراتب مختلف معانی قرارداده باشند. برای مثال، حجر، حجر است و شجر، شجر و این ها یک معنای مشخص یعنی سنگ و درخت دارند و اگر هم آنها را با قرینه صارفه برای معانی مجازی به کار ببرند، هرگز معانی مجازی مرتبه دیگری از معانی سنگ و درخت نیست؛ بلکه معانی متفاوتی از آنها هستند. برای مثال، هرگز نمی توان گفت که درخت سرو به معنای شخص بلندقامت، یک مرتبه بالاتری از معنای درخت سرو به معنای حقیقی است.

ثانیاً، البته گزاره های هر زبانی دارای لوازم عقلی و منطقی هم هست و اگر این لوازم، سطوح معانی زبان دانسته شود، آن اختصاص به قرآن ندارد. هر کلامی دارای لوازم عقلی و منطقی است؛ لذا به موجب آن نمی توان زبان قرآن فراعرفی تلقی کرد؛ اما اگر مراد از سطوح معانی، چیز دیگری است، قابل اثبات دانسته نمی شود.

به تعبیر دیگر این دلایل همه نشان می دهد که قرآن در سطحی بسیط برای همه انسان ها قابل فهم است، اما نافی سطوح متعالی قرآن نیست. قرآن از این نظر مانند عالم طبیعت است که عموم مردم در سطحی بسیار بسیط از آن بهره می برند و به همان سطح قانعند و فکر می کنند تمام حظ طبیعت همان است در حالی که دانشمندان علوم مختلف از همین طبیعت رازهای بیشمار و آثار پایان ناپذیری را جستجو می کنند.  بدین رو اگر قرآن نیز برای همه مردم تا روز قیامت راهنماست، باید ساختار و مضمون آن به گونه ای باشد که برای همه سطوح انسانی، عموم و خواص پیام آور و الهام بخش باشد.

اولاً، قرآن هرگز مانند طبیعت نیست؛ چون زبان قرارداد بشری است؛ حال آن که طبیعت تکوینی است. قراردادهای بشر مبتنی بر معهودات بشری است؛ اما طبیعت در چارچوب معهودات بشری محصور نیست.

ثانیاً، زبان قرآن همان زبان کلام های بشری است. به لحاظ زبان شناختی هیچ تفاوتی میان قرآن و متون بشری نظیر نهج البلاغه وجود ندارد.

البته، قرآن سخن بشر نیست؛ اما به زبان بشر است و لذا از قواعد حاکم بر زبان بشر پیروی می کند.

ثالثاً، یک متن اخلاقی می تواند برای همه عصرها و تمام طبقات مردم، سودمند و تذکر و موعظه باشد و این هیچ ملازمه ای با غیربشری و فراعرفی بودن ندارد.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

  . جعفر نکونام، نطریه عرفی بودن زبان قرآن، مجله معرفت شماره 24ص43.

  . ناهید دامن پاک مقدم، رساله ارشد، دانشکده اصول دین، ص97

  . هدایت جلیلی، وحی در همزبانی با بشر و هم لسانی با قوم، مجله کیان شماره 23 ص 40 سال 1373؛ علیرضا قراگزلو، زبان قرآن، بینات شماره 4 ص 77سال1373.

  . بقره/182

  . آیت الله خویی، البیان فی تفسیرالقرآن، 263، 270؛ العک، عبدالرحمن، اصول التفسیر وقواعده، 138؛ جوادی آملی، تفسیر تسنیم، ج1، 32

  . ناهید دامن پاک مقدم، بررسی نظریه عرفی بودن زبان قرآن، رساله ارشد دانشکده اصول الدین، ص107، 116.