سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مدهامّتان: علوم و معارف قرآن و حدیث

نقد پایان نامه:‏ قرآن و حدیث در نظریه انسان کامل(2)

4. نویسنده عنوان «حدیث از نظر عرفا» را ذیل عنوان «تعریف مفاهیم آورده و چنین تلقی را ایجاد کرده است که می خواهد حدیث را تعریف کند؛ اما ذیل آن اعتبار حدیث نزد آنان بحث کرده است. او گفته است، حدیث معتبر نزد عرفا آنی است که کشف عرفانی آن را تأیید کرده باشد و لذا حتی به حدیثی که سند یا دلالت آن تضعیف شده، استناد کرده اند.

5. جالب است که حدیث صورت نخست در تورات مطرح می شود و بعد به عنوان حدیث از پیامبر اسلام نقل می گردد.

در این سیاق سخن از این نیست که آدمی به لحاظ خلق مانند خدا باشد؛ بلکه با حیوانات مقایسه شده است که یا در آب شنا می کنند یا بر روی زمین می خزند. چنان می نماید که صورت ظاهری انسان مراد است. گویا خداوند بسان آدمی است که راست قامت است و این را مایه برتری آدمی شمرده است.

تأویلاتی که دیگران درباره این عبارت کرده اند، شاید با شواهدی که از انسان گونه بودن خداوند در کتب مقدس به چشم می خورد، مؤید همین معنای ظاهر باشد؛ نظیر آنچه درباره کشتی گرفتن حضرت یعقوب با خدا در تورات یاد شده است.

این تعبیر که مسیحیان نیز درباره خداوند به کار می برند و او را پدر آسمانی می خوانند، می تواند در همین زمینه دانسته شود.

روایاتی که حاوی همین متن در مجامع حدیثی اسلامی به چشم می خورد شواهد دیگری است؛ نظیر این عبارت: خدا آدم را بر صورت خود آفرید درحالی که طول وی شصت ذراع بود. پس هنگامی که او را آفرید، گفت: برو و به ملایکه ای که نشسته اند، سلام کن.

6. نویسنده با استناد به آیه «إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى النَّبِی » گفته است که آن درود بر پیامبر( صلّی الله علیه وآله وسلّم) را منحصر به زمان خاصی نکرده است و لذا درود خدا بر پیامبر( ص) و سلام فرشتگان الهی بر او در هیچ زمانی منقطع نمی شود.

اما به نظر می رسد، با توجه به این که این آیه در سوره احزاب است که در زمان خاصی یعنی سال پنجم هجرت نازل شده است، هرگز نمی تواند دلالت داشته باشد که قبل یا بعد از آن هم بر پیامبر اسلام(ص) درود می فرستند. سیاق آیه هم به گونه ای نیست که ناظر به همه زمان ها داشته باشد: إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى النَّبِیِّ یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلیماً (56) إِنَّ الَّذینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهیناً (57)

در این سیاق سخن از مقطعی است که منافقان خدا و رسولش را می آزردند؛ به علاوه خطاب به مسلمانان مدینه گفته شده است، بر پیامبر درود بفرستید، لذا نفس عبارت آیه هرگز بر دوام درود و در نتیجه دوام وجود پیامبر دلالت ندارد.

 7. نویسنده از ابن عربی نقل کرده است: «بسم» را عبارت از حضرت آدم و «الرحیم» را عبارت از پیامبراسلام (صلّی الله علیه وآله وسلّم) می داند»؛ بدون این که آن را نقد کند؛ حال آن که هیچ دلیلی بر آن نیست و این تطبیقی ذوقی و غیر علمی و غیر قابل قبول است.

نیز از ابن عربی نقل کرده است: «در ظاهر هم بنا بر اینکه وصف «رحیم» در واقع صفت اوست و با «الرحیم» آیه ی «بسمله» پایان می پذیرد، مسئله ی رسالت و نبوت الهی نیز با پیامبراسلام ختم می گردد.»؛ حال آن که هیچ ربطی میان «الرحیم» در بسمله با ختم نبوت وجود ندارد. رحیم صفت خداست و ربطی به پیامبر اسلام ندارد.

8. نویسنده آورده است که عرفا «العالمین» را در آیه «وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ » تمام موجودات می دانند؛ بدون آن که آن را نقد کند؛ حال آن که عالمین را به معنای تمام موجودات عالم از ابتدا تا انتهای خلقت گرفتن خلاف ظاهر آیه است.

اولاً، مراد از عالمین انسان هایند؛ نه سایر موجودات.

ثانیاً، مراد از عالمین لااقل انسان هایی نیستند که قبل از بعثت پیامبر اسلام(ص) مرده اند.

ثالثاً، رحمت را مترادف مطلق فیض گرفتن خلاف ظاهر است.

رحمت به دلیل سیاق و آیات متحدالموضوع به معنای هدایت است. در سیاق آیه هرگز از مطلق فیض به مطلق موجودات سخن نرفته است:

وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاَّ رَحْمَةً لِلْعالَمینَ (107) قُلْ إِنَّما یُوحى إِلَیَّ أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (108) انبیاء

نیز در سیاق تمام آیاتی که پیامبر اسلام یا سایر انبیاء و یا کتب آسمانی رحمت خوانده شده، سخن از هدایت انسان هاست؛ نه سایر امور؛ از این رو اغلب به لفظ «هدی» عطف شده است؛ نظیر:

 وَ لَمَّا سَکَتَ عَنْ مُوسَى الْغَضَبُ أَخَذَ اْلأَلْواحَ وَ فی نُسْخَتِها هُدًى وَ رَحْمَةٌ لِلَّذینَ هُمْ لِرَبِّهِمْ یَرْهَبُونَ (اعراف، 154)

إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَقُصُّ عَلى بَنی إِسْرائیلَ أَکْثَرَ الَّذی هُمْ فیهِ یَخْتَلِفُونَ (76) وَ إِنَّهُ لَهُدًى وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنینَ (نمل،77)

یا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَتْکُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ شِفاءٌ لِما فِی الصُّدُورِ وَ هُدًى وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنینَ (یونس،57)

تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ الْحَکیمِ (2) هُدًى وَ رَحْمَةً لِلْمُحْسِنینَ (3) لقمان

9. نویسنده به نقل از عرفا آورده است که منظور از «نفس واحدة» در آیه «یا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُمْ من نَفْسٍ واحِدَةٍ » نوع بشر است، نه آدم ابوالبشر که بر اساس آن یک مصداقش پیامبر اسلام(ص) می تواند باشد. اما سیاق آیه هرگز بر این معنا دلالت ندارد:

‏یا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ الَّذی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالاً کَثیراً وَ نِساءً وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذی تَسائَلُونَ بِهِ وَ اْلأَرْحامَ إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلَیْکُمْ رَقیباً (نساء، 1)

هُوَ الَّذی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها لِیَسْکُنَ إِلَیْها فَلَمَّا تَغَشَّاها حَمَلَتْ حَمْلاً خَفیفاً فَمَرَّتْ بِهِ فَلَمَّا أَثْقَلَتْ دَعَوَا اللَّهَ رَبَّهُما لَئ( نْ آتَیْتَنا صالِحاً لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرینَ (اعراف، 189)


نقد پایان نامه: قرآن و حدیث در نظریه انسان کامل(1)

این پایان نامه روز پنج شنبه هفته جاری در دانشگاه قم دفاع می شود.

فاطمه سادات موسوی. جایگاه قرآن و روایات در نظریه انسان کامل. پایان نامه کارشناسی ارشد رشته علوم قرآن و حدیث. استاد راهنما: دکتر محمد کاظم شاکر. استاد مشاور: دکتر محمد فنایی. دانشگاه قم. بهار 1389

این پایان نامه در چهار فصل به این قرار تدوین شده است: فصل اول، کلیات: مقدمه، بیان مسئله، تعریف مفاهیم(کمال، انسان کامل، حدیث از نظر عرفا)، سئوالات اصلی، سئوالات فرعی، ضرورت انجام تحقیق، روش تحقیق، پیشینه تحقیق.

فصل دوم، انسان کامل در مکاتب فکری و دینی: 1. بررسی ویژگی های انسان کامل در مکاتب فکری: انسان و کمال انسانی درمکاتب مهم یونان باستان (کمال انسان از دیدگاه سقراط، کمال انسان از دیدگاه ارسطو، کمال انسانی از دیدگاه فلوطین)، کمال انسانی در اندیشه ایران باستان (انسان کامل در آیین زرتشت، آیین مانی)، کمال انسانی در اندیشه چین باستان (انسان کامل از دیدگاه کنفوسیوس، انسان کامل از دیدگاه لائوتسه)، کمال انسانی در اندیشه هند (آیین هندو، آیین بودا)؛ 2. بررسی ویژگی های انسان کامل در مکاتب ابراهیمی (یهودیت، مسیحیت، عرفان اسلامی)، تاریخچه کاربرد اصطلاح « انسان کامل» در عرفان اسلامی (سیر تکوین و شکل گیری نظریه انسان کامل در عرفان اسلامی، انسان در اندیشه ابن عربی، انسان کامل در اندیشه نسفی، انسان کامل در اندیشه عبدالکریم جیلی).

فصل سوم، انســـان وکمــــال: 1. خلقت انسان کامل: انسان کامل اولین مخلوق الهی (بازتاب اندیشه ی حقیقت محمدیه در متون عرفانی، بررسی روایات)، انسان کامل جامع ترین مخلوق الهی؛ 2. خلافت انسان کامل: (فلسفه خلافت انسان در عرفان اسلامی، ترسیم منصب جانشینی انسان کامل در متون عرفانی، آیه خلافت، حکمت و علت استحقاق انسان برای تصدی مقام خلافت، تبیین دلالی آیه ی خلافت /تفاسیر غیرعرفانی )، آیه ی امانت (منظور از امانت، مقصود از ظلوم و جهول در متون عرفانی، تبیین دلالی آیه امانت)؛ 3. جامعیت انسان کامل.

فصل چهارم، دایـره ارتباط در انسـان کامل: 1. انسان کامل و خداوند: دیدگاه عرفا در بیان معنای حدیث « انّ الله خلق آدم علی صورته»، پیشینیه ایی از کاربرد مفهوم حدیث « انّ الله خلق آدم علی صورته» در متون یهودی - مسیحی، بررسی صحت صدور حدیث « انّ الله خلق آدم علی صورته»، بیان معنا و مدلول الفاظ حدیث؛ 2. انسان کامل و جهان هستی: انسان کامل، غایت ایجادی عالم، انسان کامل علت بقای عالم (بررسی روایات مورد استناد در بیان علیت انسان کامل بر بقای عالم)؛ 3. نسبت انسان کامل و انسان های دیگر.

1. فصل بندی پایان نامه مشکلاتی دارد:

اولاً، حجم فصول متوازن نیست: فصل اول، 8 صففحه؛ فصل دوم، 8-50= 42 صفحه؛ فصل سوم، 50-103=53 صفحه؛ فصل چهارم، 103-132=29 صفحه.

حجم هشت صفحه برای فصل اول، بسیار کم است و با حجم فصول دیگر هم متوازن نیست. مناسب بود، آن به عنوان پیش گفتار یا مقدمه می آمد. این در حالی است که پایان نامه هرگز مقدمه ندارد و این نقص است.

ثانیاً، فصل دوم که 42 صفحه حجم دارد، ربط مستقیمی به موضوع پایان نامه ندارد. موضوع پایان نامه بررسی دلالت آیات و روایات مورد استناد عرفا بر نظریه انسان کامل است؛ حال آن که محتوای این فصل نظریه انسان کامل درباره عرفاست. مباحث فصول دیگر هرگز مرتب بر فصل دوم نیست و در هیچ موردی بر آن مترتب نشده است. چنان که خود تصریح کرده است، تعبیر «انسان کامل» که موضوع پایان نامه است، برای نخستین بار از سوی ابن عربی مطرح شده است. بنابراین لزوم بحث راجع به مکاتب بشری در این پایان نامه هرگز روشن نیست و به نظر نمی رسد، فایده بر آن مترتب باشد.

2. نویسنده در بیان مسئله اصلی نوشته است: «مسئله ی اصلی این تحقیق بررسی نحوه ی استناد عرفا به آیات قرآن و احادیث و میزان دلالت آنها بر نظریه ی انسان کامل و ارکان این نظریه است. »

تلقی من این است که مسئله با موضوع فرق دارد. در مسئله به بیان سئوال علمی تحقیق پرداخته می شود؛ اما در موضوع از سئوالی سخن نمی رود. به باور من اگر این تحقیق مسئله محور است، باید گفته می شد: مسئله اصلی این تحقیق این است که میزان دلالت آیات و روایات استنادی عرفا بر مدعایشان چقدر است.

به علاوه چنین بیانی با موضوع پایان نامه همخوانی ندارد. موضوع مناسب برای آنچه که مسئله تحقیق معرفی شده است، عبارت است از: «میزان دلالت آیات و روایات بر نظریه انسان کامل»

به نظر می رسد، این تحقیق موضوع محور است، نه مسئله محور. جهت آن این است که در آن یک سئوال محل نزاع مطرح نشده و علاوه بر آن نویسنده فرضیه ای به دست نداده است. این سئوالات جنبه آموزشی دارد، نه پژوهشی.

3. نویسنده به نقل از شهید مطهری میان کمال و تمام تفاوت قائل شده و نوشته است: «در اصطلاح، میان کمال و تمام تفاوت وجود دارد؛ «تمام» برای یک شیئ در جایی گفته می شود که همه ی آنچه برای اصل وجود آن لازم است، به وجود آمده باشد. یعنی اگر بعضی از آنها به وجود نیامده باشد، این شیئ در ماهیّت خودش ناقص است. اما کمال در جایی است که یک شیئ بعد از آن که «تمام» هست، باز درجه بالاتری هم می تواند داشته باشد.»

آنچه آمد، در اصطلاح شهید مطهری است؛ چون تنها به سخن وی مستند شده است. در این صورت بایست گفته می شد، شهید مطهری میان تمام و کمال چنین تفاوتی را قائل شده است.

البته آنچه از مطهری نقل شد، صرف تلقی و تذوق ایشان است و بر استمعالات اهل زبان چه فارسی یا عربی متکی نیست و لذا اعتباری ندارد. حداقل در پاره ای موارد تمام و کامل با هم تمایزی ندارند و مترادف به کار گرفته می شوند. برای مثال به خانه ای که ساخت آن پایان پذیرفته است، هم می توان گفت که ساخت آن تمام شده است و هم می توان گفت: ساخت آن کامل شده است.

اساساً استناد شهید مطهری به استعمال فارسی در خصوص انسان کامل نادرست است؛ زیرا این تعبیری عربی است و لذا لازم بود، شاهدی عربی برای آن ذکر می کرد.


نقد پایان نامه:‏ عوامل فهم های متعدد قرآن(5)

* نویسنده نظریه ای را با نام «نظریه افق تاریخی متن» مطرح کرده است؛ به این معنا که قرآن در عین وحیانی بودن متنی تاریخی و محصول فرهنگ عرب حجاز عصر پیامبر اسلام(ص) است. به موجب این نظریه در قرآن ویژگی های فرهنگی عرب عصر نزول انعکاس یافته است. این ویژگی ها عبارت اند از:

الف. واژگان و تعابیر زبانی قوم عرب؛ مثل خطوات الشیطان، رؤوس الشیاطین، عصم الکوافر.

ب. عقاید عصر نزول؛ مانند جن و شیطان، سحر.

ج. مقرارت حقوقی و سیاسی و آداب و رسوم اجتماعی؛ مثل احکام معاملات، ازدواج، طلاق، ارث، حجّ

د. توصیفات مربوط به بهشت و جهنم؛ مثل میوه ها و دیگر خوردنی ها(ص 262-264 به نقل از نصر حامد ابوزید، نقد الخطاب الدینی، ص210-214؛ بهاء الدین خرمشاهی، بازتاب فرهنگ زمانه در قرآن کریم، بینات، ش5، بهار 74، ص95؛ هدایت جلیلی، وحی در همراهی با بشر و هم لسانی با قوم، کیان، ش23، بهمن و اسفند 73، ص42)

آنگاه در نقد آن گفته است:

اولاً، بی تردید قرآن ناظر به برخی از موضوعات خاص عصر نزول مثل ظهار و لعان سخن گفته است؛ اما بسیاری از موضوعات قرآنی خاص آن زمان نیست. (ص264 به نقل از رضائی اصفهانی، منطق تفسیر قرآن، ص375) منتها این نقد هرگز ناظر به نظریه مورد بحث نیست؛ چون در این نظریه گفته نشده است که هرچه در قرآن آمده است، مخصوص عصر نزول بوده و در اعصار دیگر وجود ندارد.

ثانیاً، قرآن بسیاری از باورها و رسوم جاهلی را تأیید نکرده و بلکه مورد سرزنش قرار داده است؛ مثل شرک، شرابخواری، زنا، برخی از اقسام طلاق، دخترکشی. به همین رو اگر باور به جن و شیطان و سحر هم خرافی و خلاف واقع بود، قرآن آنها را رد می کرد. منتها نویسنده در اینجا روشن نکرده است که آیا اگر هرچه که در قرآن آمده است، در اعصار دیگر هم لازم الاجراست؟ برای مثال آیا باید برای جنگ با دشمن اسب تهیه کرد و آیا باید همچنان به احکام برده داری عمل نمود؟ نیز روشن نکرده است که آیا مراد از سبع سموات چیست؟ آیا عرب عصر نزول در عین حالی که چنین تعبیری قبل از نزول قرآن هم کاربرد داشت، معنایش را نمی دانست؟ اگر معنایش را می دانست، به چه معنا بود؟

ثالثاً، کاربرد الفاظ و تعابیر جاهلی در قرآن به معنای تأیید آنها از سوی قرآن نیست. در آنها معنای باطلی اراده نشده است تا کاربرد آنها در قرآن به معنای مماشات به عقاید جاهلی و باطل باشد.(ص254 به نقل از عبد الله نصری، ص104) البته این سخن حقی است. منتها به چه دلیل فهم غیر علمی و ظاهری عرب عصر نزول باطل تلقی شود تا این که اگر گفته می شود، مراد از هفت آسمان همان اجرام سماوی هفتگانه است یا اگر مراد از حرکت خورشید همان حرکت خورشید از شرق به غرب آسمان است، در قرآن باطل راه پیدا کرده باشد. تردیدی نیست، در این که آنان هفت جرم متحرک را در آسمان مشاهده می کردند و نیز به وضوح مشاهده می کردند که خورشید از شرق به غرب آسمان حرکت می کند. چرا این فهم باطل دانسته شود تا حمل آن بر مماشات با باورهای جاهلی در زمینه این آیات به معنای راه یافتن باطل در قرآن تلقی شود؟

رابعاً، پذیرش این نظریه مستلزم این است که برخی از احکام قرآنی دائمی و ابدی نباشد؛ حال آن که قرآن کتابی جاودانه است. منتها نویسنده راجع به احکامی که خاص عصر نزول بوده و دیگر قابلیت اجرا ندارد، مثل ظهار و لعان و برده داری و تهیه اسب برای جنگ سخنی نگفته است. آیا این احکام هم جاودانه است؟ البته ممکن است، بگوید: آری این احکام هم جاودانه است. منتها چون موضوعاتشان از بین رفته است، احکامش اجرا نمی شود. در اینجا باید پرسید که آیا واقعاً اگر در این دوره جنگی با غیر مسلمانان پیش آید و موضوع برده داری که اسرای جنگ است، وجود پیدا کرد، باید به احکام برده داری را احیاء کرد؟ آیا در شرایط امروزی دیگر امکان برده داری وجود دارد؟ و آیا اگر عمل به برخی از احکام اسلام در دوره معاصر با عسر و حرج همراه بود، باید علیرغم آن به آنها عمل کرد؟

نویسنده تاریخی شمردن این احکام و غیر قابل اجرا دانستن آنها را در دوره معاصر مستلزم راه یافتن باطل در قرآن دانسته است. حال آن که چنین ملازمه ای وجود ندارد. بی تردید برخی از موضوعات خاص عصر نزول بوده و احکامی هم که برای آنها امضاء یا تأسیس شده، مختص آن عصر بوده است. در خصوص اینها بگویید، موضوعاتشان از بین رفته است تا مشکلی پیش نیاید. دیگران هم بگویند: این احکام برای شرایط عصر نزول حق بوده است؛ اما برای شرایط دیگر حق نیست و این به معنای راه یافتن باطل در قرآن نیست. آن احکام برای آن شرایط همیشه حق است؛ آن شرایط همیشه نیست.  

البته نویسنده در ادامه احکام شریعت را به دو دسته ثابت و متغیر تقسیم کرده و حدیث «حلال محمد حلال ابدا الی یوم القیامة و حرامه حرام ابدا الی یوم القیامة» را ناظر به احکام ثابت دانسته است. او احکام ثابت را احکامی شمرده است که تابع مصالح همیشگی و لایتغیر است؛ اما احکام متغیر را تابع مصالح موقت و محدود به شرایط موجود دانسته است. او از احکام متغیر به احکام حکومتی تغبیر کرده است. نیز افزوده است که تشخیص این که کدامیک از احکام ثابت و کدامیک متغیر است، به عهده فقهاست (ص266 به نقل از معرفت، تفسیر و مفسران، ج2، ص466). منتها نویسنده هیچ مشخص نکرده است که چگونه مصالح ثابت از مصالح موقت بازشناخته می شود و آیا نصف بودن دیه و ارث زن تابع مصالح ثابت است یا متغیر؟ آیا قصاص و اعدام و قطع دست دزد و تازیانه و سنگسار و دیگر مواردی که امروزه مخالف حقوق بشر خوانده می شود، تابع مصالح ثابت است یا متغیر؟ حال اگر کسانی در این دوره مدعی بشوند که این احکام تابع مصالح متغیر است، به چه دلیل مستلزم راه یافتن باطل در قرآن است؟