سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مدهامّتان: علوم و معارف قرآن و حدیث

نقد پاپان نامه: عوامل فهم های متعدد قرآن(1)

بررسی عوامل پیدایش فهم های متعدد از متن قرآن کریم در بستر تاریخی، سعیده کریمی، کارشناسی ارشد علوم قرآن و حدیث، استاد راهنما: دکتر محمد تقی دیاری، استاد مشاور: دکتر سید رضا مؤدب. دانشگاه قم، 1388

این پایان نامه شنبه 17 بهمن 88 ساعت 8 صبح در دانشگاه ان شاء‏الله دفاع خواهد شد.

گزارش پایان­نامه

این پایان نامه مشتمل بر فصل به این قرار است:

فصل اول، کلیات: طرح تحقیق، تعاریف مفاهیم(فهم، تفسیر، تأویل، هرمنوتیک، تقسیم بندی عوامل پیدایش فهم های متعدد از متن قرآن) 1-36

فصل دوم، قرآن و فهم های متعدد: تعدد فهم ها به لحاظ خود قرآن یا چند معنایی بودن قرآن (معانی طولی یا ظهر و بطن، معانی عرضی یا استعمال لفظ در بیش از یک معنا)؛ تعدد فهم به لحاظ مفسران( اختلاف در سطح درک افراد، اختلاف در روش، اختلاف در گرایش، اختلاف در مبانی)، بررسی مبانی اختلافی در فهم قرآن( قرائت قرآن، حجیت ظواهر قرآن، زبان قرآن، ثبات و تغییر در احکام الهی)، بررسی دیدگاه ها در مواجهه با فهم های متعدد(تکثرگرایی، تحوّل و تنوّع فهم ها، ضابطه مندی فهم قرآن). 36-90

فصل سوم، بررسی عوامل داخلی در بستر تاریخی:  اختلاف قرائات(زمینه های پیدایش اختلاف قرائات)، پدیده وضع و جعل حدیث(تاریخ جعل حدیث، گسترش جعل حدیث، دامنه جعل روایات در تفسیر)، پراکندگی مکاتب تفسیری، پیدایش فرق و مذاهب، جریان های تأویلی (باطنیه، متصوفه)، حدیث گرایی(انکار حجیت ظواهر قرآن، نقش غالیان در اندیشه های اخباریون، آفات تفاسیر روایی محض)، جنبش های اصلاحی در دوران معاصر(عوامل و زمینه های شکل گیری: استعمار غرب، جریان اصلاح طلبی، اصالح فکر دینی؛ بازتاب تفکر اصلاحی در تفسیر قرآن) 90-191

فصل چهارم، بررسی عوامل خارجی در بستر تاریخی: نفوذ اسرائیلیات، ترجمه های قرآن به زبان های دیگر، نهضت ترجمه، انحرافات القایی مستشرفان، اثرپذیری از فرهنگ غرب: اثرپذیری از فرهنگ غرب: عوامل و زمینه ها(پیروزی تفکر اصالت حس در اروپا، تعارض علم و دین، مدرنیسم، هماهنگی اسلام با علم، رشد افکار التقاطی و انحرافی، سلطه تفکر غرب بر جهان اسلام، ضعف علوم انسانی)، گرایش های تفسیری متأثر از غرب(علم گرایی، مادی گرایی، نگاه کارکردگرایانه به قصص قرآن، نمادانگاری زبان دینی و قرآن، عصری نگری مفاهیم قرآن(معنای تفسیر عصری، ضرورت گرایش به تفسیر عصری، افق ها و فرایند فهم متن، امتزاج افق معنایی متن و مفسر، ابوزید و نظریه افق تاریخی متن). 191-270

نقد پایان نامه

* برخی از مهم ترین مشکلات این پایان نامه از این قرار است:

اولاً، علیرغم این که عنوان اصلی و حتی عناوین دو فصل اخیر پایان نامه بررسی عوامل تعدد فهم قرآن در بستر تاریخی است، سیر بحث ها چنین نیست و به طور کلی مشخص نشده است که کدام عوامل ابتدا و کدام بعد پدید آمدند و علل پیدایش آنها چه بوده و چه تطوراتی در طول تاریخ پدید آمده است. به خاطر می آورم که ابتدا موضوعی که برای این پایان نامه پیشنهاد شده بود، تعدد فهم های قرآن بود و نظر کمیته تحصیلات تکمیلی گروه این بود که این موضوع کار شده و پیشنهاد موضوع جاری را داد. منتها نویسنده فقط شکل و ظاهر کار را تغییر داده است، بدون این که محتوای آن را تغییر داده باشد.

ثانیاً، وقتی نویسنده وارد بحث شده، هرچه اطلاعات راجع به موضوع بوده، گردآوری و گزارش کرده است. غافل از این که لازم است، تنها به مطالبی بپرازد که علل تعدد فهم قرآن را در بستر تاریخی آشکار می کند.

ثالثاً، فصل دوم که به حجم 54 صفحه نوشته شده، بیش از اندازه تفصیل داده شده است. ذکر انواع تعدد فهم و علل آن در همان فصل اول در حد لازم بیان شده و لذا لزومی نداشت، این مقدار حاشیه روی صورت بگیرد. این در حالی است که فصل اول 36 صفحه است و در قیاس با فصول دیگر به لحاظ حجمی متوازن نیست.

رابعاً، تعدد فهم به معانی عرضی انصراف دارد؛ نه معانی طولی. پدید آمدن معانی طولی را باید تعمیق معانی نامید و نه تعدد. تعدد فهم حاکی از این است که یکی از فهم ها درست و بقیه نادرست است. با فرض این که خداوند قرآن را به قصد هدایت نازل کرده است، باید مخاطبان قرآن یعنی عرب عصر نزول مقصود الهی را می فهمیدند و حال باید سئوال این بوده باشد که چطور شد، فهم های نادرست از قرآن پیدا شد؟ پاسخ صحیحی که می توان به این سئوال داد، این است که بی توجهی به قرائن فهم صحیح قرآن بر اثر گذشت زمان و نسیان و فقد قرائن از یک سو و ضمیمه کردن ذهنیت های مستحدث کلامی و فلسفی و عرفانی و فقهی و اصولی و علمی عوامل پیدایش تعددهای فهم قرآن را تشکیل می دهد. نویسنده لازم بود، نخست قرن به قرن یا دوره به دوره گزارش می کرد که چه تحولات علمی و فرهنگی و سیاسی در طول تاریخ پیش آمده و چگونه این تحولات در پیدایش تعدد فهم ها تأثیر گذاشته است؛ اما چنین نکرده است. به علاوه اساساً ذات قرآن را یکی از عوامل تعدد فهم برشمرده است که اتهام نادرستی به قرآن است. معنا ندارد، قرآنی که برای هدایت و به زبان عربی مبین نازل شده، به گونه ای باشد که مخاطبان نتوانند به فهم صحیح مرادات الهی پی ببرند. دو پهلو و چندمعنا خواندن اصل قرآن خلاف فصاحت و بلاغت قرآن است؛ چرا که در فصاحت هر کلامی شرط است که اگر لفظی چندمعنا در آن به کار می رود، همراه با قرینه ای باشد که معنایش را معین کند.

* در بخش تعاریف بیش از اندازه قلم فرسایی شده است و هرچه مطلب راجع به موضوعات مورد تعریف بوده، آمده است؛ حال آن که غرض از تعریف در مبادی بحث، تنها روشن کردن مراد نویسنده است. البته باید به اصطلاحات رایج مراجعه کرد و آنها را توضیح داد. منتها باید تمام آنها در جهت روشن کردن مقصود خود نویسنده از آنها باشد و در نهایت نیز باید مراد خود را مشخص کند؛ نه این که تنها به نقل تعاریف بپردازد؛ بدون این که مرادش را مشخص کرده باشد. تعریف «فهم» از آن جمله است.

* ذیل انواع فهم از انواع دلالت بحث کرده و آن را به تصوری و تصدیقی تقسیم کرده و در تعریف دلالت تصوری گفته است که معنای خود الفاظ است که به مجرد تصور لفظ، به ذهن متبادر می شود و مراد از دلالت تصوری مراد متکلم است(ص10 به نقل از محمد باقر صدر، دروس فی علم الاصول، ترجمه و شرح رضا اسلامی، قم، دفتر تبلیغات حوزه علمیه قم، 1375، ص212).

اما به نظر می رسد، علمای اصول میان مراد متکلم و مدلول تصدیقی که عبارت از دلالت جمله است، فرق نهاده اند و گفته اند که بسا مدلول یک جمله مراد متکلم نباشد، مثل وقتی کسی در حال خواب آن جمله را بر زبان آورد که هرگز متکلم به معنای جمله توجه ندارد تا مراد او تلقی شود. خود نویسنده نیز در ادامه از جمله ای را یاد کرده است که در آن لفظ مشترک است و مشخص نیست که مراد متکلم کدام یک از معانی آن را اراده کرده است. پس در دو صورت مدلول تصدیقی نمی تواند مراد متکلم باشد: یکی آن که کسی جمله ای را در حال خواب بگوید و معنای تصدیقی آن مراد متکلم نباشد. دوم آن که جمله ای چند پهلو بگوید و قرینه ای برای تعیین معنا قرار نداده باشد و مفید دو یا چند معنا باشد و مراد را مشخص نکرده باشد که کدام یک را اراده کرده است.

* در ادامه دلالت را به سه قسم مطابقی، تضمنی و التزامی تقسیم کرده و برای دلالت التزامی مثال دلالت لفظ حاتم طایی بر بخشندگی را مثال زده است(ص11 به نقل از اصول مظفر، 1/37) و در ادامه افزوده است، گاهی کلام دلالت التزامی بر این دارد که لفظ یا معنایی محذوف و در تقدیر است که بدون آن، معنا ناتمام است؛ اما این ملازمت «بیّن به معنای اخص» نیست تا داخل در مفهوم باشد؛ لذا سزاوار است، نام آن دلالت را سیاقی یعنی دلالت اسلوب و مجرای کلام بگذاریم.

سئوالی که اینجا مطرح است، این است که آیا مراد از «مفهوم» در اینجا همان مفهوم اصولی است که عبارت از دلالت التزامی منطوق است یا مقصود از آن همان معنای منطوقی است. یادآور می شویم که علمای اصول لازم بیّن به معنای اخص را داخل در منطوق دانسته اند، نه در مفهوم. بالاخره وی مشخص نکرده است که دلالت سیاقی داخل در مفهوم نیست، به چه معناست؟

* آنگاه دلالت سیاقی را دلالت کلام بر لفظ یا معنای مقدر چه مفرد یا جمله نامیده است و آن را به سه نوع دلالت اقتضاء، دلالت تنبیه و دلالت اشاره تقسیم کرده است.

وی دلالت اقتضاء را دلالتی خوانده است که هم مراد متکلم است و هم صدق یا صحت کلام بر آن متوقف است، مثل «واسئل القریة» که لفظ یا معنای اهل در این جمله در تقدیر است.(ص11). یا «فتحریر رقبة مؤمنة»(نساء، 92) که مملوکه در تقدیر است.

آنگاه دلالت تنبیه را دلالتی خوانده است که (مراد متکلم است؛ اما) صدق یا صحت کلام بر آن متوقف نیست؛ مثل دلالت عبارت «نمازت را اعاده کن» بر این که نمازت باطل است. نویسنده در اینجا مشخص نکرده است که چگونه صدق یا صحت نمازت باطل است، بر نمازت را اعاده کن، متوقف نیست.

نیز دلالت اشاره را دلالتی نامیده است که نه اصل دلالت مقصود متکلم است و نه صحت یا صدق کلام بر آن متوقف است. مثل دلالت «ربّ العالمین» بر توحید ربوبی. یا دلالت مجموع دو کلام مثل «حمله و فصاله ثلاثون شهرا»(احقاف، 15) و «و الوالدات یرضعن اولادهن حولین کاملین» (بقره، 223).

آنگاه افزوده است: با توجه به آنچه درباره انواع دلالت ها گفته شد، فهم متن می تواند دومراتب باشد؛ زیرا هر متنی دارای مدلول مطابقی و مدلول های التزامی است و همیشه باید مدلول های التزامی در طول مدلول مطابقی باشد و نزاعی میان آنها نباشد.(ص13).

به نظر می رسد، در اینجا میان دو نوع دلالت التزامی خلط صورت گرفته است: یکی دلالت التزامی عرفی که از نوع مجاز است و مراد متکلم است؛ مثل دلالت حاتم طایی بر شخص سخی یا قریه بر اهل القریه، و دیگر دلالت التزامی عقلی که مراد متکلم نیست؛ بلکه با مراد متکلم ملازمه دارد، مثل حمل دو آیه مذکور بر این که اقل حمل شش ماه است. آری اقل حمل شش ماه است، در طول دو آیه مذکور است، اما دلالت حاتم طایی بر شخص سخی در طول حاتم طایی نیست. همان طور که نویسنده اشاره کرده است، در طول بودن به این معناست که هر دو درست باشد. معنای حقیقی حاتم طایی عبارت از شخصی است که در دوره جاهلی بسیار سخی بوده است؛ اما وقتی می گوییم، فلانی حاتم طایی است، دیگر هرگز آن شخص خاص را مقصود نمی کنیم. نمی توان گفت: در جمله فلانی حاتم طایی است، هم مقصود این است که فلانی آن شخص خاصل است و هم فلانی سخی است. بی تردید یکی از دو معنا صحیح و دیگری غلط است. نتیجه آن که کلام می تواند ذو مراتب باشد؛ یعنی هم بر معنای مراد متکل دلالت داشته باشد و هم لوازم منطقی و عقلی داشته باشد و هر دو صحیح باشد. نیز کلام می تواند ذو وجوه باشد؛ یعنی هم بر معنای حقیقی دلالت داشته باشد و هم بر معنای مجازی، و یا این که مشترک لفظی باشد و یا این که مشترک معنوی باشد و بر مصادیق متعددی دلالت داشته باشد؛ اما نمی تواند همه وجوه مراد متکلم باشد و صحیح به شمار آید. تنها یکی از معانی مراد متکلم است و صحیح، و سایر معانی مراد متکلم نیست و ناصحیح است.

* نویسنده نوشته است، قرآن کریم کتابی است که ظواهر آن قابل فهم برای همگان است؛ از این رو هرکسی که آشنا به زبان عربی است، با کمترین تلاش به فهم ظاهری آیات نایل می شود؛ چنان که رسول خدا(ص) آیات را بر مردم می خواند، بدون این که شرح و تفسیر کند و مردم آن را می فهمیدند و آنگاه سخن علامه طباطبایی را نقل کرده است که: در میان آیات قرآن که چند هزار آیه است، آیه ای را نمی توان یافت که مفهوم آن پیچیده باشد، به گونه ای که ذهن در فهم معنای آن سرگردان شود؟ چگونه چنین باشد، در حالی که قرآن فصیح ترین سخن است و از شروط فصاحت، پیچیدگی نداشتن است تا آنجا که آیات متشابه و منسوخ نیز در غایت وضوح است(ص24 به نقل از المیزان، ج1، ص9).

نویسنده مشخص نکرده است که مرادش از ظواهر قرآن چیست و مقصودش از همگان چه کسانی اند. نقل او از علامه هم ناقص است. علامه طباطبای بعد از ذکر اختلاف مفسران در تفسیر آیات قرآن می نویسد: «به هر حال، این اختلاف ناشی از اختلاف نظر در مفهوم کلمات یا آیات بر حسب لغت و عرف عربی نیست؛ بلکه قرآن کلامی است عربی مبین که در فهم آن هیچ عرب یا غیر عربی که آشنای به لغت و اسلوب های کلام عربی باشد، درنگ نمی کند و میان آیات قرآن که چند هزار آیه است، حتی یک آیه ای نیست که ذهن در فهم معنایش اغلاق و تعقید در مفهومش باشد؛ به گونه این ذهن در فهم معنایش سرگردان باشد. چگونه چنین باشد؛ در حالی که آن فصیح ترین کلام است و از شروط فصاحت این است که کلام از اغلاق و تعقید خالی باشد؛ حتی آیات معدد متشابه القرآن مانند آیات منسوخ و غیر آیات منسوخ در نهایت وضوح از جهت مفهوم است. تشابه تنها در مراد از آنهاست و این روشن است. تمام اختلاف در مصداقی است که آن مفاهیم لفظی اعم از مفرد و مرکبش بر آن منطبق می شود و در مدلول تصوری و تصدیقی».(المیران، ج1، ص9)

علامه طباطبایی میان معنای لفظی و معنای مراد فرق قائل می شود. او می گوید: معنای لفظی آیات قرآن را اعم از معنای تصوری و تصدیقی هر آشنای به زبان عربی می فهمد؛ اما در تشخیص مراد متکلم و مصداقی که معنای لفظی بر آن انطباق می یابد، اشتباه و خطا می کنند و سبب آن این است که ما الفاظ را برای معانی مادی وضع کرده ایم و استعمال می کنیم؛ اما خدا آنها را برای معانی غیر مادی به کار می برد. او می نویسد: توضیح آن این که انس و عادت ما را وا می دارد که وقتی الفاظ را می شنویم، معانی مادی اشان یا آنچه که با ماده متعلق است، به ذهنمان سبقت بجوید؛ زیرا مادامی که در زندگی دنیا هستیم، بدن های و قوای متعلق به آن با ماده سر و کار دارد؛ از این رو هرگاه الفاظ حیات و علم و قدرت و سمع و بصر و کلام و اراده و رضا و غضب و خلق و امر بشنویم، وجودات مادی مفاهیم آنها به ذهنمان سبقت می جوید. همین طور وقتی که الفاظ سماء و ارض و لوح و قلم و عرش و کرسی و ملک و اجنحه و شیطان و قبیله او و جز اینها را می شنویم، مصادیق طبیعی آنها به فهم های ما متبادر می شود.( المیزان، ج1، ص10).

چنان به نظر می رسد، به نظر علامه در خصوص آیاتی راجع به مغیبات است و علمای علوم قرآنی آنها را متشابهات می نامند، چنین خطا و اشتباه در فهم مراد پیش می آید؛ اما در سایر آیات چنین نیست. البته او قائل نیست که در خصوص این آیات نیز هیچ راهی به کشف مراد نیست؛ او در جای دیگر می نویسد: بنابراین در قرآن مجید آیه ای که هیچ گونه دسترسی به مراد واقعی اش نباشد، نداریم. آیات قرآن یا بی واسطه محکم اند؛ مانند خود محکمات و یا با واسطه محکم اند؛ مانند متشابهات و اما حروف مقطعه فواتح سور اصلاً مدلول لفظی لغوی ندارند.(قرآن در اسلام، ص23).

به هر حال، اگر مراد نویسنده از ظواهر قرآن از ظاهر بدوی است، این به باور علامه طباطبایی قابل درک برای همگان به محض قرائت آیات نیست؛ زیرا گاهی آن آیات متشابه است و لازم است، برای فهم مراد آنها به آیات دیگری مراجعه کرد؛ اما اگر از ظواهر قرآن ظاهر نهایی یعنی بعد از فحص قرائن و به تعبیر علامه ارجاع به محکمات باشد، صحیح است.

البته من بر این نظرم که برای مخاطب قرآن هیچ آیه ای ولو آنچه که متشابه خوانده می شود، وجود نداشته است، که به محض شنیدنش از پیامبر اسلام(ص) مراد واقعی اش را درک نکند؛ چون این خلاف فصاحت و بلاغت است. در فصاحت و بلاغت شرط است که اگر سخن دو پهلوی گفته شد، باید همراه سخن قرینه ای اعم از حالیه یا مقالیه آورد که مراد را مشخص کند. هرگز معنا ندارد، خداوند سخنی را بگوید و مخاطبش را در سرگردانی بگذارد تا او مجبور به فحص قرائن شود و این قرائن هم در سوره ای باشد که مدت درازی در قبل گفته شده یا در بعد گفته خواهد شد. در علوم بلاغت گفته شده است، شرط فصاحت کلام آن است که لفظ مألوف و مأنوس و با معنای مشخص در کلام به کار برده شود و مخاطب ناگزیر نباشد، برای یافتن معنای آن به جستجو بپردازد. اما اگر در کلامی لفظ نامأنوسی مثل تکأکأتم یا لفظ چند معنایی مثل «فعلتم» به کار برده شود و مخاطب مجبور باشد، برای فهم معنای به جستجو دست بزند و مثلاً به کتب لغت مراجعه کند، آن کلام غیر فصیح است؛ بنابراین اگر فهمیدن معنای سخنی مستلزم فحص قرائن باشد، آن سخن فصیح دانسته نمی شود.

آری برای کسانی که مخاطب قرآن نبودند و در امصار و اعصار دیگری زندگی می کنند، لازم است، به فحص قرائن بپردازد؛ چون در وقت نزول قرآن وجود نداشته و بر اثر گذشت زمان، قرائن کلام مفقود یا منسی گردیده است.

ما اگر مراد از ظاهر بدوی را فهم بدون فحص قرائن بنامیم، باید گفت: مخاطب قرآن فهم ظاهری بدوی اش با مراد واقعی الهی مطابق بوده است؛ اما برای کسانی که مخاطب قرآن نبودند و شاهد قرائن آیات نبودند، ظاهر بدوی آیات با مراد الهی لزوماً منطبق نیست؛ بلکه باید نخست به فحص قرائن بپردازد و آنگاه است که به فهم مراد واقعی الهی پی می برد؛ بنابراین برای او ظاهر نهایی با مراد الهی منطبق است.


نقد پایان نامه:‏ «إِیَّاکِ أَعْنِی وَ اسْمَعِی یَا جَارَةُ»(3)

* نویسنده گفته است، ظاهر آیه «أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلى‏ غَسَقِ اللَّیلِ وَ قرآن الْفَجْرِ إِنَّ قرآن الْفَجْرِ کانَ مَشْهُوداً» با اجماع مسلمین که آیه را مختص پیامبر نمی شمارند، مخالف است» حال آن که چطور در حالی که هم پیامبرو هم اصحاب او نمازهای پنج گانه را در اوقات خود برگزار می کردند، اجماع مسلمین از آیه خلاف آن را می فهمیدند؟ آیه را باید با قرائنش فهمید، نه مجرد از قرائنش. قرائن آیه هم فقط لفظی نیست.

یکی از قرائنی که نشان می دهد، مسلمین در وقت نزول آیه هرگز آیه را به درستی فهمیدند و ظاهر آیه نیز خلاف اجماع مسلمین نبود، این است که ملاحظه می شود، در سوره هایی که قبل از سوره اسراء اوقات نماز بیان شده است. بالاخره به فرض این که مسلمین از ظاهر آیه اول مراد الهی را نفهمیدند، معنا ندارد که این عدم فهم همچنان ادامه پیدا کند. اساساً چه وجهی دارد، خدایی که فصیح و بلیغ است، به گونه ای سخن بگوید که مردم خلافش را بفهمند؟ مگر خداوند قصد القای مقصود نداشته است؟

جالب آن که حتی سوره مزمل که تلقی مفسران این است که آن خطاب به خصوص پیامبر است، ملاحظه می شود، مسلمین با پیامبر همراهی می کردند و آنان نیز در شب نماز به پا می داشتند. چنان که در اوایل سوره خطاب به شخص پیامبر اسلام(ص) آمده است:

مزمل 4: قُمِ اللَّیْلَ إِلاَّ قَلیلاً (2) نِصْفَهُ أَوِ انْقُصْ مِنْهُ قَلیلاً (3) أَوْ زِدْ عَلَیْهِ وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتیلاً (4) إِنَّا سَنُلْقی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقیلاً (5) إِنَّ ناشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْئاً وَ أَقْوَمُ قیلاً (6) إِنَّ لَکَ فِی النَّهارِ سَبْحاً طَویلاً (7) وَ اذْکُرِ اسْمَ رَبِّکَ وَ تَبَتَّلْ إِلَیْهِ تَبْتیلاً (8)

اما در آیه پایانی ملاحظه می شود که مسلمین نیز از آن حضرت تبعیت کرده اند:

إِنَّ رَبَّکَ یَعْلَمُ أَنَّکَ تَقُومُ أَدْنى مِنْ ثُلُثَیِ اللَّیْلِ وَ نِصْفَهُ وَ ثُلُثَهُ وَ طائِفَةٌ مِنَ الَّذینَ مَعَکَ وَ اللَّهُ یُقَدِّرُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ عَلِمَ أَنْ لَنْ تُحْصُوهُ فَتابَ عَلَیْکُمْ فَاقْرَؤُا ما تَیَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ عَلِمَ أَنْ سَیَکُونُ مِنْکُمْ مَرْضى وَ آخَرُونَ یَضْرِبُونَ فِی اْلأَرْضِ یَبْتَغُونَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ وَ آخَرُونَ یُقاتِلُونَ فی سَبیلِ اللَّهِ فَاقْرَؤُا ما تَیَسَّرَ مِنْهُ وَ أَقیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ وَ أَقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً وَ ما تُقَدِّمُوا ِلأَنْفُسِکُمْ مِنْ خَیْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ هُوَ خَیْراً وَ أَعْظَمَ أَجْراً وَ اسْتَغْفِرُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ (20).

از این هم که بگذریم، در دو سوره ق و طه که قبل از سوره اسراء نازل شده، از اوقات نماز سخن رفته است:

ق 34: فَاصْبِرْ عَلى ما یَقُولُونَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ الْغُرُوبِ (39) وَ مِنَ اللَّیْلِ فَسَبِّحْهُ وَ أَدْبارَ السُّجُودِ (40)

طه 45: فَاصْبِرْ عَلى ما یَقُولُونَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ غُرُوبِها وَ مِنْ آناءِ اللَّیْلِ فَسَبِّحْ وَ أَطْرافَ النَّهارِ لَعَلَّکَ تَرْضى (130) وَ لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلى ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا لِنَفْتِنَهُمْ فیهِ وَ رِزْقُ رَبِّکَ خَیْرٌ وَ أَبْقى (131)

اسراء 50: أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلى غَسَقِ اللَّیْلِ وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کانَ مَشْهُوداً (78) وَ مِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَکَ عَسى أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً (79) وَ قُلْ رَبِّ أَدْخِلْنی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنی مُخْرَجَ صِدْقٍ وَ اجْعَلْ لی مِنْ لَدُنْکَ سُلْطاناً نَصیراً (80)

هود 52: وَ أَقِمِ الصَّلاةَ طَرَفَیِ النَّهارِ وَ زُلَفاً مِنَ اللَّیْلِ إِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ ذلِکَ ذِکْرى لِلذَّاکِرینَ (114)

طور 76: وَ اصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ فَإِنَّکَ بِأَعْیُنِنا وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ حینَ تَقُومُ (48) وَ مِنَ اللَّیْلِ فَسَبِّحْهُ وَ إِدْبارَ النُّجُومِ (49)

انسان 98: وَ اذْکُرِ اسْمَ رَبِّکَ بُکْرَةً وَ أَصیلاً (25) وَ مِنَ اللَّیْلِ فَاسْجُدْ لَهُ وَ سَبِّحْهُ لَیْلاً طَویلاً (26)

بنابراین اساساً بیان این که ظاهر قرآن خلاف عقل و اجماع مسلمین است، نقصی برای قرآن به شمار می رود. شگفت است که نخست نقصی برای قرآن تراشیده می شود و آنگاه برای رفع آن به قواعدی بی اساس، تمسک می شود.

در این آیات نظر به این که ناظر به موضوعی عمومی یعنی نماز است، وجهی ندارد که فقط به شخص رسول خدا(ص) اختصاص داشته باشد. اگر خطاب به رسول خدا شده است، از باب این است که او رسول و پیامبر خداست.

به علاوه این آیات هرگز شخص پیامبر را از شمول آیه خارج نمی کند تا مشمول قاعده ایاک اعنی و اسمعی یا جارة شود. موارد مشمول این قاعده آنهایی است که خظاب به کسی است، اما مراد کس دیگر است.

* ذکر این امثله از سوی نویسنده ملهم این معناست که خود ضرب المثل ایاک اعنی و اسمعی یا جارة را دارای چند معنا دانسته است؛ آن هم چند معنای غیر قابل جمع.

یکی این که طرف خطاب هرگز مراد نیست و مثال هایش آنهایی است که گناه و شک و مانند آنها را به پیامبر نسبت می دهند.

دوم این که هم طرف خطاب مراد است و هم غیر او، مثل همین آیاتی که راجع به نماز است.

* نویسنده مؤسس قاعده ایاک اعنی و اسمعی یا جارة را پیامبر اسلام دانتسه است: اما اولاً، سبک بیان ایاک اعنی و اسمعی یا جارة سبک رایج در تمام زبان هاست و اختصاص به زبان عربی ندارد که پیامبر(ص) مؤسس آن تلقی شود.

ثانیاً، وقتی که به اعتراف نویسنده قبل از پیامبر هم کاربرد داشته است، بی وجه است که مؤسس آن را پیامبر بدانیم.

ثالثاً، وظیفه پیامبر وضع قاعده زبانی نیست و توقع این که پیامبر باید چنین کار بکند تا مشروع باشد، بی جاست. نکند از پیامبر توقع داریم، دستور پخت عذا و ساخت بنا و نظایر آنها را هم از او بگیریم.

* نویسنده یکی از روایاتی را که آورده است، عبارت است از: روی عنه(صلی الله علیه و اله و سلم) أنه قال: " ان القرآن نزل جمیعه على معنى أیاک أعنی واسمعی یا جاره(عوالی اللالی، ج5، ص115)

حال آن که چنین روایتی مخالف قرآن است و مردود. چگونه می توان پذیرفت که هرچه در قرآن به کسی خطاب شده، خود او مراد نیست؛ بلکه غیر او مراد است؟

موارد معدود و انگشت شماری در قرآن پیدا می شود؛ اما همراه با قرائنی است که ذهن مخاطب را به وضوح منصرف به کسانی که مرادند، می کرده است و اکنون نیز با توجه به آنها مشخص می شود که مراد چه کسانی بوده اند.

این روایت در صورت صحت سند باید به گونه ای توجیه شود که با واقعیت قرآن مطابقت پیدا کند. احتمالاً همراه روایت قرائنی بوده و حذف شده است.

* نویسنده آورده است که امام رضا(ع) درباره آیه «عفا الله عنک لم أذنت لهم » فرمود: هذا مما نزل: إیاک أعنی واسمعی یا جارة، خاطب الله تعالى بذلک نبیه وأراد به أمته.

اما در این آیه مراد شخص پیامبر است. به هر حال پیامبر به منافقان اذن داد که به جنگ تبوک نیایند و این مورد اعتراض خداوند واقع شده است: لَوْ کانَ عَرَضاً قَریباً وَ سَفَراً قاصِداً لاَتَّبَعُوکَ وَ لکِنْ بَعُدَتْ عَلَیْهِمُ الشُّقَّةُ وَ سَیَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَوِ اسْتَطَعْنا لَخَرَجْنا مَعَکُمْ یُهْلِکُونَ أَنْفُسَهُمْ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ * عَفَا اللَّهُ عَنْکَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَکَ الَّذینَ صَدَقُوا وَ تَعْلَمَ الْکاذِبینَ (توبه، 42-43)

عفو هم در مواردی به کار می رود که خطایی سرزنده باشد. چنان که در دیگر مواضع قرآن اینگونه آمده است:

أُحِلَّ لَکُمْ لَیْلَةَ الصِّیامِ الرَّفَثُ إِلى نِسائِکُمْ هُنَّ لِباسٌ لَکُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ عَلِمَ اللَّهُ أَنَّکُمْ کُنْتُمْ تَخْتانُونَ أَنْفُسَکُمْ فَتابَ عَلَیْکُمْ وَ عَفا عَنْکُمْ فَالْآنَ بَاشِرُوهُنَّ وَ ابْتَغُوا ما کَتَبَ اللَّهُ لَکُمْ وَ کُلُوا وَ اشْرَبُوا حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَکُمُ الْخَیْطُ اْلأَبْیَضُ مِنَ الْخَیْطِ اْلأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّیامَ إِلَى اللَّیْلِ وَ لا تُبَاشِرُوهُنَّ وَ أَنْتُمْ عاکِفُونَ فِی الْمَساجِدِ تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ فَلا تَقْرَبُوها کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ آیاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ (بقره،187)

وَ لَقَدْ صَدَقَکُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُمْ بِإِذْنِهِ حَتَّى إِذا فَشِلْتُمْ وَ تَنازَعْتُمْ فِی اْلأَمْرِ وَ عَصَیْتُمْ مِنْ بَعْدِ ما أَراکُمْ ما تُحِبُّونَ مِنْکُمْ مَنْ یُریدُ الدُّنْیا وَ مِنْکُمْ مَنْ یُریدُ الْآخِرَةَ ثُمَّ صَرَفَکُمْ عَنْهُمْ لِیَبْتَلِیَکُمْ وَ لَقَدْ عَفا عَنْکُمْ وَ اللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْمُؤْمِنینَ (آل عمران، 152)

إِنَّ الَّذینَ تَوَلَّوْا مِنْکُمْ یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّیْطانُ بِبَعْضِ ما کَسَبُوا وَ لَقَدْ عَفَا اللَّهُ عَنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ حَلیمٌ (آل عمران، 155)

یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَقْتُلُوا الصَّیْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ وَ مَنْ قَتَلَهُ مِنْکُمْ مُتَعَمِّداً فَجَزاءٌ مِثْلُ ما قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ یَحْکُمُ بِهِ ذَوا عَدْلٍ مِنْکُمْ هَدْیاً بالِغَ الْکَعْبَةِ أَوْ کَفَّارَةٌ طَعامُ مَساکینَ أَوْ عَدْلُ ذلِکَ صِیاماً لِیَذُوقَ وَبالَ أَمْرِهِ عَفَا اللَّهُ عَمَّا سَلَفَ وَ مَنْ عادَ فَیَنْتَقِمُ اللَّهُ مِنْهُ وَ اللَّهُ عَزیزٌ ذُو انْتِقامٍ (مائده،95)

یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ وَ إِنْ تَسْئَلُوا عَنْها حینَ یُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَکُمْ عَفَا اللَّهُ عَنْها وَ اللَّهُ غَفُورٌ حَلیمٌ (مائده،101).

معنایش این است که این بار این خطا از تو سر زد و خدا از تو بخشید؛ اما دیگر بار چنین مکن.

* در روایت منسوب به امام رضا(ع) آمده است: « قال الرضا علیه السلام: هذا مما نزل: إیاک أعنی واسمعی یا جارة، خاطب الله تعالى بذلک نبیه وأراد به أمته». این توضیح درباره ضرب المثل به وضوح معنای آن را روشن می کند؛ بنابراین آن شامل مواردی که آیه شخص مخاطب را دربر می گیرد، نمی شود.

* از سیاق خود آیه «لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیحْبَطَنَّ عَمَلُکَ وَ لَتَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ » مشخص است که خطاب عام است: وَ لَقَدْ أُوحِیَ إِلَیْکَ وَ إِلَى الَّذینَ مِنْ قَبْلِکَ لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ وَ لَتَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرینَ (زمر،65)

در سیاق آیه نیز قرینه ای که نشان بدهد، ناظر به شخص پیامبر است، به چشم نمی خورد. بلکه سخن از این است که مشرکان مکه شرک می ورزند؛ نظیر: إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ فَاعْبُدِ اللَّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ (2) أَلا لِلَّهِ الدِّینُ الْخالِصُ وَ الَّذینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءَ ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى إِنَّ اللَّهَ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ فی ما هُمْ فیهِ یَخْتَلِفُونَ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدی مَنْ هُوَ کاذِبٌ کَفَّارٌ (3) لَوْ أَرادَ اللَّهُ أَنْ یَتَّخِذَ وَلَداً لاَصْطَفى مِمَّا یَخْلُقُ ما یَشاءُ سُبْحانَهُ هُوَ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ (4)

نیز مانند: قُلْ إِنّی أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ (11) وَ أُمِرْتُ ِلأَنْ أَکُونَ أَوَّلَ الْمُسْلِمینَ (12) قُلْ إِنّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبّی عَذابَ یَوْمٍ عَظیمٍ (13) قُلِ اللَّهَ أَعْبُدُ مُخْلِصاً لَهُ دینی (14) فَاعْبُدُوا ما شِئْتُمْ مِنْ دُونِهِ قُلْ إِنَّ الْخاسِرینَ الَّذینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْلیهِمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ أَلا ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبینُ (15)

و مانند: وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ قُلْ أَ فَرَأَیْتُمْ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ أَرادَنِیَ اللَّهُ بِضُرٍّ هَلْ هُنَّ کاشِفاتُ ضُرِّهِ أَوْ أَرادَنی بِرَحْمَةٍ هَلْ هُنَّ مُمْسِکاتُ رَحْمَتِهِ قُلْ حَسْبِیَ اللَّهُ عَلَیْهِ یَتَوَکَّلُ الْمُتَوَکِّلُونَ ( 38)

و مانند: أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ شُفَعاءَ قُلْ أَ وَ لَوْ کانُوا لا یَمْلِکُونَ شَیْئاً وَ لا یَعْقِلُونَ (43) قُلْ لِلَّهِ الشَّفاعَةُ جَمیعاً لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (44) وَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ إِذا ذُکِرَ الَّذینَ مِنْ دُونِهِ إِذا هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ ( 45)

با توجه به این قرائن روشن می شود که آیه ناظر به مشرکان مکه است و نه شخص پیامبر(ص)

* اما آیه «وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناکَ لَقَدْ کِدْتَ تَرْکَنُ إِلَیهِمْ شَیئاً قَلِیلًا » ناظر به شخص پیامبر است و مراد هموست و هیچ قرینه ای هم در سیاق آیه نیست که آن را به غیر پیامبر منصرف کند.

* نویسنده آورده است: « در این آیه شریفه تثاقل و کند بودن در جهاد به همه مسلمانان نسبت داده شده است و تثاقل در جهاد معصیت است. بنابر این دلالت می کند که تمام امت معصیت کردند و این مساله با حجیت اجماع امت منافات دارد. پاسخ این اشکال این است که خطاب به کل افراد و اراده بعض آنها از مجاز های مشهور در قرآن و غیر آن است همچون مثال «إِیاکِ أَعْنِی وَ اسْمَعِی یا جَارَةُ»

اما آیا عرب این ضرب المثل را در جایی به کار می برد که کلام خطاب به کل است، ولی بعض مرادند؟

تردیدی نیست در این که مراد آیه مورد بحث، بعضی از مسلمانان بودند؛ اما در کاربرد این ضرب المثل برای این مورد تردید هست.


نقد پایان نامه:‏ «إِیَّاکِ أَعْنِی وَ اسْمَعِی یَا جَارَةُ»(4)

* نویسنده آورده است که در خصوص آیه « یا أَیهَا النَّاسُ إِنْ کُنْتُمْ فِی شَکٍّ مِنْ دِینِی » مراد از سئوال از اهل کتاب یهودیان و مسیحیان نیستند؛ چون اکثر آنان کافر بودند؛ حال آن که صریح قرآن است که اهل کتاب پیامبر را مانند فرزند خودشان می شناختند:

الَّذینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ اْلأُمِّیَّ الَّذی یَجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِنْدَهُمْ فِی التَّوْراةِ وَ اْلإِنْجیلِ یَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ یُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّباتِ وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبائِثَ وَ یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ اْلأَغْلالَ الَّتی کانَتْ عَلَیْهِمْ فَالَّذینَ آمَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذی أُنْزِلَ مَعَهُ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (اعراف، 157)

الَّذینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ وَ إِنَّ فَریقاً مِنْهُمْ لَیَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ (آل عمران، 146)

وَ إِذْ قالَ عیسَى ابْنُ مَرْیَمَ یا بَنی إِسْرائیلَ إِنّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ یَأْتی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ فَلَمَّا جاءَهُمْ بِالْبَیِّناتِ قالُوا هذا سِحْرٌ مُبینٌ (صف،6)

مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ تَراهُمْ رُکَّعاً سُجَّداً یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً سیماهُمْ فی وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْراةِ وَ مَثَلُهُمْ فِی اْلإِنْجیلِ کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوى عَلى سُوقِهِ یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِیَغیظَ بِهِمُ الْکُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظیماً (فتح،29) 

و خطاب به مشرکان مکه آمده است که اگر در نبوت پیامبر اسلام شک دارید، از اهل کتاب بپرسید:

وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ إِلاَّ رِجالاً نُوحی إِلَیْهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ * بِالْبَیِّناتِ وَ الزُّبُرِ (نحل، 43-44)

وَ ما أَرْسَلْنا قَبْلَکَ إِلاَّ رِجالاً نُوحی إِلَیْهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ * وَ ما جَعَلْناهُمْ جَسَداً لا یَأْکُلُونَ الطَّعامَ وَ ما کانُوا خالِدینَ (انبیاء، 7-8)

* نیز گفته است که مراد آیه مورد بحث از اهل کتاب نمی تواند کتاب های تورات و انجیل موجود باشد؛ چون آنها تحریف شده اند؛ حال آن که تورات و انجیل قرن قبل از بعثت پیامبر اسلام(ص) نوشته شده بود و اگر تحریفی هم صورت گرفته، در همان زمان بوده است. قرآن همین تورات و انجیلی را که در میان یهودیان و مسیحیان زمان پیامبر اسلام(ص) بوده است، حجت و قابل عمل شمرده است:

کُلُّ الطَّعامِ کانَ حِلاًّ لِبَنی إِسْرائیلَ إِلاَّ ما حَرَّمَ إِسْرائیلُ عَلى نَفْسِهِ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُنَزَّلَ التَّوْراةُ قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ (آل عمران، 93)

مَثَلُ الَّذینَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوها کَمَثَلِ الْحِمارِ یَحْمِلُ أَسْفاراً بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذینَ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمینَ (جمعه،5)

وَ کَیْفَ یُحَکِّمُونَکَ وَ عِنْدَهُمُ التَّوْراةُ فیها حُکْمُ اللَّهِ ثُمَّ یَتَوَلَّوْنَ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ وَ ما أُولئِکَ بِالْمُؤْمِنینَ * إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فیها هُدًى وَ نُورٌ یَحْکُمُ بِهَا النَّبِیُّونَ الَّذینَ أَسْلَمُوا لِلَّذینَ هادُوا وَ الرَّبَّانِیُّونَ وَ اْلأَحْبارُ بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ کِتابِ اللَّهِ وَ کانُوا عَلَیْهِ شُهَداءَ فَلا تَخْشَوُا النَّاسَ وَ اخْشَوْنِ وَ لا تَشْتَرُوا بِآیاتی ثَمَناً قَلیلاً وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ * وَ کَتَبْنا عَلَیْهِمْ فیها أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَ الْعَیْنَ بِالْعَیْنِ وَ اْلأَنْفَ بِاْلأَنْفِ وَ اْلأُذُنَ بِاْلأُذُنِ وَ السِّنَّ بِالسِّنِّ وَ الْجُرُوحَ قِصاصٌ فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ کَفَّارَةٌ لَهُ وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ * وَ قَفَّیْنا عَلى آثارِهِمْ بِعیسَى ابْنِ مَرْیَمَ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ التَّوْراةِ وَ آتَیْناهُ اْلإِنْجیلَ فیهِ هُدًى وَ نُورٌ وَ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ التَّوْراةِ وَ هُدًى وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقینَ * وَ لْیَحْکُمْ أَهْلُ اْلإِنْجیلِ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فیهِ وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ (مائده، 43-47)

 وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْراةَ وَ اْلإِنْجیلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ َلأَکَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ وَ کَثیرٌ مِنْهُمْ ساءَ ما یَعْمَلُونَ (مائده،66)

قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ لَسْتُمْ عَلى شَیْ‏ءٍ حَتَّى تُقیمُوا التَّوْراةَ وَ اْلإِنْجیلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ وَ لَیَزیدَنَّ کَثیراً مِنْهُمْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ طُغْیاناً وَ کُفْراً فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْکافِرینَ (مائده،68)

* نویسنده آیات نخست سوره عبس را نیز از قبیل ایاک اعنی و اسمعی یا جارة دانتسه است؛ حال آن که در آیات سوره عبس هیچ قرینه ای نیست که مراد کسی غیر از پیامبر باشد. بلکه بر عکس قرائن فراوانی هست که مراد شخص پیامبر است: ‏عَبَسَ وَ تَوَلَّى (1) أَنْ جاءَهُ اْلأَعْمى (2) وَ ما یُدْریکَ لَعَلَّهُ یَزَّکَّى (3) أَوْ یَذَّکَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّکْرى (4) أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى (5) فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى (6) وَ ما عَلَیْکَ أَلاَّ یَزَّکَّى (7) وَ أَمَّا مَنْ جاءَکَ یَسْعى (8) وَ هُوَ یَخْشى (9) فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى (10)

تردیدی نمی توان داشت که این شأن پیامبر است که عهده دار دعوت مردم به اسلام باشد و در دوره هیچ کسی نبوده است که در حکم قائم مقام پیامبر بوده باشد و کسی اگر بخواهد اسلام بیاورد و به تعبیر آیه تزکیه شود، نزد او بیاید.

ما می خواهیم برای پیامبر فضیلت بتراشیم؛ اما ناخواسته شخصی غیر پیامبر را هم شأن او به شمار می آوریم و از این طرق مقام پیامبر را پایین می آوریم.

* نویسنده آیه ذیل را نیز مشمول قاعده ایاک اعنی و اسعی یا جارة دانسته است؛ حال آن که این مشمول قاعده نمی شود؛ چون آیه شامل شخص پیامبر هم هست.

قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَیّاً ما تَدْعُوا فَلَهُ اْلأَسْماءُ الْحُسْنى وَ لا تَجْهَرْ بِصَلاتِکَ وَ لا تُخافِتْ بِها وَ ابْتَغِ بَیْنَ ذلِکَ سَبیلاً (اسراء،110)

حال آن که طبق قاعده باید کسی که کلام خطاب به اوست مراد نباشد.

* در پایان نامه تکرار زیاد صورت گرفته است. حال آن که شایسته بود، در بررسی تاریخی به ذکر کسی که اولین بار مطلبی را یاد کرده، بسنده می شد و از کسان بعدی مطالبی یاد می شد که گذشتگان نگفته اند.

ذیل همان اولین بار افزوده می شد که برخی از مفسران بعدی نیز ذیل این آیه همین ضرب المثل را آورده اند و به ذکر آدرس بسنده می شد.

* نویسنده آیه ذیل را نیز مشمول ایاک اعنی و اسمعی یا جارة تلقی کرده است: وَ إِذا رَأَیتَ الَّذینَ یخُوضُونَ فی‏ آیاتِنا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّى یخُوضُوا فی‏ حَدیثٍ غَیرِهِ وَ إِمَّا ینْسِینَّکَ الشَّیطانُ فَلا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّکْرى‏ مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمینَ

در حالی که این که شیطان در انبیاء وسوسه ایجاد می کند و حتی از آن تأثیر می پذیرند، در قرآن در مواضع متعددی آمده است؛ از جمله:

وَ اذْکُرْ عَبْدَنا أَیُّوبَ إِذْ نادى رَبَّهُ أَنّی مَسَّنِیَ الشَّیْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ (ص،41)

وَ یا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ فَکُلا مِنْ حَیْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونا مِنَ الظَّالِمینَ (19) فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّیْطانُ لِیُبْدِیَ لَهُما ما وُورِیَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما وَ قالَ ما نَهاکُما رَبُّکُما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلاَّ أَنْ تَکُونا مَلَکَیْنِ أَوْ تَکُونا مِنَ الْخالِدینَ (20) وَ قاسَمَهُما إِنّی لَکُما لَمِنَ النَّاصِحینَ (21) فَدَلاَّهُما بِغُرُورٍ فَلَمَّا ذاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما وَ طَفِقا یَخْصِفانِ عَلَیْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ وَ ناداهُما رَبُّهُما أَ لَمْ أَنْهَکُما عَنْ تِلْکُمَا الشَّجَرَةِ وَ أَقُلْ لَکُما إِنَّ الشَّیْطانَ لَکُما عَدُوٌّ مُبینٌ (22) قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرینَ (اعراف،23)

یا بَنی آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَیْکُمْ لِباساً یُواری سَوْآتِکُمْ وَ ریشاً وَ لِباسُ التَّقْوى ذلِکَ خَیْرٌ ذلِکَ مِنْ آیاتِ اللَّهِ لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ (26) یا بَنی آدَمَ لا یَفْتِنَنَّکُمُ الشَّیْطانُ کَما أَخْرَجَ أَبَوَیْکُمْ مِنَ الْجَنَّةِ یَنْزِعُ عَنْهُما لِباسَهُما لِیُرِیَهُما سَوْآتِهِما إِنَّهُ یَراکُمْ هُوَ وَ قَبیلُهُ مِنْ حَیْثُ لا تَرَوْنَهُمْ إِنَّا جَعَلْنَا الشَّیاطینَ أَوْلِیاءَ لِلَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ (اعراف،27)

وَ إِمَّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ سَمیعٌ عَلیمٌ (200) إِنَّ الَّذینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ (اعراف،201)

وَ دَخَلَ الْمَدینَةَ عَلى حینِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِها فَوَجَدَ فیها رَجُلَیْنِ یَقْتَتِلانِ هذا مِنْ شیعَتِهِ وَ هذا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغاثَهُ الَّذی مِنْ شیعَتِهِ عَلَى الَّذی مِنْ عَدُوِّهِ فَوَکَزَهُ مُوسى فَقَضى عَلَیْهِ قالَ هذا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبینٌ (15) قالَ رَبِّ إِنّی ظَلَمْتُ نَفْسی فَاغْفِرْ لی فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحیمُ (16) قالَ رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَیَّ فَلَنْ أَکُونَ ظَهیراً لِلْمُجْرِمینَ (قصص،17)

وَ إِذا رَأَیْتَ الَّذینَ یَخُوضُونَ فی آیاتِنا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّى یَخُوضُوا فی حَدیثٍ غَیْرِهِ وَ إِمَّا یُنْسِیَنَّکَ الشَّیْطانُ فَلا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّکْرى مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمینَ (انعام،68)

فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجیمِ (98) إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذینَ آمَنُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ (99) إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذینَ هُمْ بِهِ مُشْرِکُونَ (نحل،100)

وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِیٍّ إِلاَّ إِذا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّیْطانُ فی أُمْنِیَّتِهِ فَیَنْسَخُ اللَّهُ ما یُلْقِی الشَّیْطانُ ثُمَّ یُحْکِمُ اللَّهُ آیاتِهِ وَ اللَّهُ عَلیمٌ حَکیمٌ (52) لِیَجْعَلَ ما یُلْقِی الشَّیْطانُ فِتْنَةً لِلَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْقاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ وَ إِنَّ الظَّالِمینَ لَفی شِقاقٍ بَعیدٍ (53) وَ لِیَعْلَمَ الَّذینَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَیُؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ وَ إِنَّ اللَّهَ لَهادِ الَّذینَ آمَنُوا إِلى صِراطٍ مُسْتَقیمٍ (حج،54)

در این آیات آمده است که شیطان در تمام رسولان و انبیاء الهی القای وسوسه می کرده است و در مواردی مثل آدم و موسی مؤثر واقع شده است. منتها گفته شده است که اگر به خدا پناه برده شود و خدا را به یاد داشته باشند، اثر وسوسه شیطان بی تأثیر خواهد بود. در مورد انبیاء آمده است که بعد از تأثیرپذیری از وسوسه شیطان توبه کرده اند و توبه آنان از سوی خداوند پذیرفته شده است. بنابراین دلیلی ندارد که این آیات را علیرغم صراحت آیات بدون هیچ قرینه ای که آن را به غیر انبیاء منصرف کند، بر قاعده ایاک اعنی و اسمعی یا جاره حمل کنیم.

* نویسنده در آیه ذیل حضرت موسی را مراد ندانسته و مشمول قاعده شمرده است: وَ لَمَّا رَجَعَ مُوسى‏ إِلى‏ قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً قالَ بِئْسَما خَلَفْتُمُونی‏ مِنْ بَعْدی أَ عَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّکُمْ وَ أَلْقَى الْأَلْواحَ وَ أَخَذَ بِرَأْسِ أَخیهِ یجُرُّهُ إِلَیهِ قالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونی‏ وَ کادُوا یقْتُلُونَنی‏ فَلا تُشْمِتْ بِی الْأَعْداءَ وَ لا تَجْعَلْنی‏ مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمینَ

حال آن که معنا ندارد که مراد از این آیه شخصی جز حضرت موسی باشد. تصور می کنید، چه کسی جز حضرت موسی معنا دارد که بر قوم فاسقش متأسف باشد؟

یعنی مراد این آیه چه کسی جز حضرت موسی است؟ مگر هارون جز حضرت موسی را مراد کرده است؟

* نویسنده آیه ذیل را ناظر به پیامبر اسلام ندانسته است: وَ اتَّبِعْ ما یوحى‏ إِلَیکَ مِنْ رَبِّکَ إِنَّ اللَّهَ کانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبیرا

اما این که تصور شود، هر امر و نهی خطاب به انبیاء اثبات کننده، عیب و نقصی بر ایشان است، نادرست است. اساساً امر یا نهی که اخبار از واقع نیست.

در اینجا به چه دلیل مراد از امر به اتباع از وحی پیامبر نباشد؟ مگر این که گفته شود، علاوه بر پیامبر(ص)، اصحاب نیز مراد هستند، صحیح است؛ اما دیگر مشمول قاعده ایاک اعنی و اسمعی یا جارة نخواهد شد؛ چون در آن طرف خطاب مراد نیست؛ بلکه غیر او مراد است.

* نویسنده آیه ذیل را هم ناظر به پیامبر اسلام ندانسته است: وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَینا بَعْضَ الْأَقاوِیلِ لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْیمِینِ ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِینَ

حال آن که در اینجا مراد کسی جز پیامبر نمی تواند باشد؛ چون مشرکان مکه به او اتهام می زدند که قرآن را خودش بر بافته است و چنین آیاتی در رد این اتهام نازل شده است. سیاقش هم مؤید این معناست: فَلا أُقْسِمُ بِما تُبْصِرُونَ (38) وَ ما لا تُبْصِرُونَ (39) إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَریمٍ (40) وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شاعِرٍ قَلیلاً ما تُؤْمِنُونَ (41) وَ لا بِقَوْلِ کاهِنٍ قَلیلاً ما تَذَکَّرُونَ (42) تَنْزیلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمینَ (43) وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنا بَعْضَ اْلأَقاویلِ (44) لأَخَذْنا مِنْهُ بِالْیَمینِ (45) ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتینَ (46)

لحن این آیه هم انشائی است؛ نه اخباری. در آن گفته نشده است که پیامبر نسبت دروغی به خدا داده است که عیبی بر او باشد.

* نویسنده آیه ذیل را هم درباره پیامبر اسلام ندانتسه است: نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِما أَوْحَینا إِلَیکَ هذَا الْقُرْآنَ وَ إِنْ کُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغافِلینَ

حال آن که اولاً هیچ قرینه ای در آیه نیست که مراد آیه شخص پیامبر(ص) نباشد. البته انکار نمی توان کرد که قومش نیز چندان از کتب آسمانی خبری نداشتند؛ چنان که آمده است:

وَ هذا کِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَکٌ فَاتَّبِعُوهُ وَ اتَّقُوا لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ (155) أَنْ تَقُولُوا إِنَّما أُنْزِلَ الْکِتابُ عَلى طائِفَتَیْنِ مِنْ قَبْلِنا وَ إِنْ کُنَّا عَنْ دِراسَتِهِمْ لَغافِلینَ (156) أَوْ تَقُولُوا لَوْ أَنَّا أُنْزِلَ عَلَیْنَا الْکِتابُ لَکُنَّا أَهْدى مِنْهُمْ فَقَدْ جاءَکُمْ بَیِّنَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ هُدًى وَ رَحْمَةٌ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَذَّبَ بِآیاتِ اللَّهِ وَ صَدَفَ عَنْها سَنَجْزِی الَّذینَ یَصْدِفُونَ عَنْ آیاتِنا سُوءَ الْعَذابِ بِما کانُوا یَصْدِفُونَ (انعام،157)

یا آمده است: کَما أَرْسَلْنا فیکُمْ رَسُولاً مِنْکُمْ یَتْلُوا عَلَیْکُمْ آیاتِنا وَ یُزَکِّیکُمْ وَ یُعَلِّمُکُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ یُعَلِّمُکُمْ ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ (بقره،151)

یا آمده است: فَإِنْ خِفْتُمْ فَرِجالاً أَوْ رُکْباناً فَإِذا أَمِنْتُمْ فَاذْکُرُوا اللَّهَ کَما عَلَّمَکُمْ ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ (بقره،239)

یا آمده است: یَسْئَلُونَکَ ما ذا أُحِلَّ لَهُمْ قُلْ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّباتُ وَ ما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ مُکَلِّبینَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَکُمُ اللَّهُ فَکُلُوا مِمَّا أَمْسَکْنَ عَلَیْکُمْ وَ اذْکُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَریعُ الْحِسابِ (مائده،4)

اما به هر حال، خود پیامبر هم از آن بی خبر بوده است. حتی در آیه تصریح شده است که علاوه قر قوم او خودش هم بی خبر بوده است:

قیلَ یا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلامٍ مِنَّا وَ بَرَکاتٍ عَلَیْکَ وَ عَلى أُمَمٍ مِمَّنْ مَعَکَ وَ أُمَمٌ سَنُمَتِّعُهُمْ ثُمَّ یَمَسُّهُمْ مِنَّا عَذابٌ أَلیمٌ ( 48) تِلْکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ نُوحیها إِلَیْکَ ما کُنْتَ تَعْلَمُها أَنْتَ وَ لا قَوْمُکَ مِنْ قَبْلِ هذا فَاصْبِرْ إِنَّ الْعاقِبَةَ لِلْمُتَّقینَ (هود، 49)

ثانیاً غافل یعنی بی خبر، و این که پیامبر اسلام(ص) با اهل کتاب سر و کار نداشته و از کتب آسمانی آنان بی خبر بوده است، چیزی نیست که بتوان آن را علیرغم تصریح آیات قرآن انکار کرد؛ نظیر:

وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما کُنْتَ تَدْری مَا الْکِتابُ وَ لاَ الْإیمانُ وَ لکِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدی بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا وَ إِنَّکَ لَتَهْدی إِلى صِراطٍ مُسْتَقیمٍ (شوری،52)

وَ ما کُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ کِتابٍ وَ لا تَخُطُّهُ بِیَمینِکَ إِذاً لاَرْتابَ الْمُبْطِلُونَ (عنکبوت،48)

ثالثاً پیامبر(ص) از بسیاری چیزهای دیگر نیز بی خبر بود و خداوند به او آگاهند و ای در بسیاری از آیات قرآن تصریح شده است؛ نظیر:

وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکَ وَ رَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ أَنْ یُضِلُّوکَ وَ ما یُضِلُّونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما یَضُرُّونَکَ مِنْ شَیْ‏ءٍ وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَیْکَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ عَلَّمَکَ ما لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ وَ کانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکَ عَظیماً (نساء،113)

وَ مِمَّنْ حَوْلَکُمْ مِنَ اْلأَعْرابِ مُنافِقُونَ وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدینَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفاقِ لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَیْنِ ثُمَّ یُرَدُّونَ إِلى عَذابٍ عَظیمٍ (توبه،101)