راز بیگانگی جوانان نسبت به آموزههای قرآن
متنی که اینک ملاحظه می کنید، بهمن ماه سال 81 در شماره 140 مجله گلستان قرآن صفحات18-21 منتشر شده و در سایت های متعددی نظیر فرهنگ و معارف قرآن، پایگاه مجلات تخصصی نورمگ، پایگاه تبیان، بانک جامع اطلاعات قرآن کریم باز نشر گردیده است. مع الوصف، اکنون مناسب می دانم، در وبلاک خودم نیز البته با اندکی ویرایش بازنشر کنم.
بیشک جوانان به برکت انقلاب اسلامی اقبال زایدالوصفی به قرآن کریم کردهاند و از قرائت و تجوید و حفظ گرفته تا ترجمه و تفسیر به ابعاد گوناگون قرآن توجه شایانی به این مائده آسمانی نمودهاند. معالوصف احساس میشود، جوانان در مواجهه با قرآن نوعی بیگانگی نسبت به آموزههای آن در خود احساس میکنند. گویا قرآن در فضای دیگری متفاوت از خواستهها و نیازهای آنان سخن میگوید و لذا رشته ارتباط آن را با گرایشها و انتظارات خود گسیخته مییابند؛ از اینرو به روشنی نمیتوانند با آن گفتمانی نزدیک برقرار کنند. از مطالعه آیات چندان لذت نمیبرند. قرآن برای آنان خشک جلوه میکند؛ چنان نیست که چون آن را بخوانند، دلشان بلرزد؛ چنان که درباره مردمانی از عصر نزول آمده است: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ زادَتْهُمْ إیماناً وَ عَلى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُون (انفال،2)؛ مؤمنان، همان کسانىاند که چون خدا یاد شود دلهایشان بترسد، و چون آیات او بر آنان خوانده شود بر ایمانشان بیفزاید، و بر پروردگار خود توکّل مىکنند.»
اما امروزه قرآن برای جوانان ما چندان ساحری نمیکند و به دل آنان چنگ نمیزند. قرآن در زمان نزولش چنان بود که مشرکان دزدانه به آن گوش میسپردند و مفتون آن میشدند و دل از دست میدادند و قرآن چنان آنان را به خود جذب میکرد که آن را سحر میخواندند و چنان جاذبه داشت که مشرکان سر و صدا میکردند تا مبادا تازهواردان به مکه آیات قرآن را از پیامبر اسلام بشنوند و مفتون آن گردند و مشرکان آنان را از شنیدن قرآن برحذر میداشتند که مبادا قرآن را بشنوید که شما را مفتون خواهد ساخت: «وَ قالَ الَّذینَ کَفَرُوا لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فیهِ لَعَلَّکُمْ تَغْلِبُونَ (26)؛ و کسانى که کافر شدند گفتند: به این قرآن گوش مدهید و سخن لغو در آن اندازید، شاید شما پیروز شوید.»
واقعاً باید بررسی کرد چه شده است که قرآن در عصر نزولش چنان دلانگیز و دلربا بود و اکنون اینگونه نیست. آیا طبایع شنوندگان قرآن در این عصر تفاوت پیدا کرده و قساوت در دلهایشان پدید آمده است؟ آیا این بیتفاوتی و بیتأثیری در میان کسانی است که با زبان عربی آشنایی ندارند یا عربزبانها نیز اینچنیناند؟ آیا صوت خوانندگان قرآن در این عصر افت پیدا کرده است؟ آنهمه جاذبه از نفس گرم پیامبر اسلام بود یا از رهگذر آموزههای قرآن؟
به نظر میرسد، پاسخ این سئوالات روشن است و یکچیز بیش نیست و آن این است که قرآن کریم حسب حاجات و مقتضیات مردم عرب عصر رسول خدا(ص) نازل شده است و راز ساحری و جذبهاش برای مؤمن و مشرک آن عصر همین پیوند نزدیک و رابطه تنگاتنگ قرآن با حالات و مقتضیات آنان بوده است. دلیل آنکه قرآن به زبان عربی نازل شد، جز همین نبود که مخاطبان قرآن عربزبان بودند: «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ بِلِسانِ قَوْمِهِ لِیُبَیِّنَ (ابراهیم/ 4)؛ و ما هیچ پیامبرى را جز به زبان قومش نفرستادیم، تا [حقایق را] براى آنان بیان کند».
علت آنکه به تدریج نازل شده، جز این نبود که خدایتعالی خواسته بود حالات و نیازها و ظرفیتهای آن مردم رعایت گردد: « وَ قالَ الَّذینَ کَفَرُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَیْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً واحِدَةً کَذلِکَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَکَ وَ رَتَّلْناهُ تَرْتیلاً * وَ لا یَأْتُونَکَ بِمَثَلٍ إِلاَّ جِئْناکَ بِالْحَقِّ وَ أَحْسَنَ تَفْسیراً (فرقان، 32-33)؛ و کسانى که کافر شدند، گفتند: «چرا قرآن یک جا بر او نازل نشده است؟» این گونه [ما آن را به تدریج نازل کردیم] تا قلبت را به وسیله آن استوار گردانیم، و آن را به آرامى [بر تو] خواندیم و براى تو مَثَلى نیاوردند، مگر آنکه [ما] حق را با نیکوترین بیان براى تو آوردیم».
قرآن از شرک سخن گفته است؛ چون مخاطبان قرآن مشرک بودند و در کنار خدای یگانه بت میپرستیدند و اگر فرموده است به شتر بنگرید، چون با شتر زندگی میگذراندند. اگر آنان را از قمار و باده و ربا نهی کرده است، به این جهت بوده که آنان قماربازی و بادهنوشی و رباخواری میکردند. اگر در خصوص برده سخن گفته است چون در میانشان بردهبرداری رواج داشته است. آن هنگام که مخاطبان مشرکان بودند، آیاتی متناسب عقاید و اعمال آنان نازل میشد و آنگاه که مسلمانان و اهل کتاب نیز به مخاطبان قرآن پیوستند، مناسب آنان نیز آیات نازل گردید آن زمان که مسلمانان در مکه به سر میبردند و قدرت نداشتند، به صبر و هجرت خوانده میشدند و آن هنگام که به مدینه آمدند و قدرت نیافتند به جهاد و قتال امر شدند.
این نمونهها همه حاکی از آن است که قرآن به تناسب شرایط متفاوت و متغیر زمانی و مکانی متعلق به عصر و مصر رسول خدا(ص) نزول یافته است؛ لذا مخاطبان قرآن آیات قرآن را با رگ و پوست خودشان احساس میکردند و با شنیدن آیات موهای بدنشان برمیخواست و دلشان میلرزید.
این سخن بدین معنا نیست که بنابراین قرآن به عرب عصر نزولش تعلق دارد و برای مردمان دیگر اعصار و امصار کارآمد نیست؛ چون گوهر دین اسلام فطری است: «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّم (روم، 30)؛ پس روى خود را با گرایش تمام به حقّ، به سوى این دین کن، با همان سرشتى که خدا مردم را بر آن سرشته است. آفرینش خداى تغییرپذیر نیست. این است همان دین پایدار».
لذا آموزههای اساسی اسلام، متناسب نیازهای فطری نازل شده است و بیتردید نیازهای فطری نیز از عصر و مصری به عصر و مصری دیگر تغییر نمییابد؛ مگر نیازها و مقتضیات غیرفطری و محیطی که از زمان و مکانی به زمان و مکانی دیگر متفاوت میشود. آن دسته از آموزههای قرآنی که ناظر به فطریات است، برای هر عصر و نسلی کارآمدی دارد؛ اما آن دسته از آموزههایی که به اقتضای شرایط محیطی و مقطعی القا شده است، بیشک برای مکان و زمانهایی که آن شرایط در آن حاکم نیست، نمیتواند کارآمد باشد. برای مثال احکام مربوط به بردهداری و نهی از ورود به خانه از پشتخانه (بقره، 180) تنها ویژه عصر رسول خدا(ص) بوده و لذا برای اعصار و امصار دیگر بیاستفاده است؛ اما این موارد، بسیار ناچیز و نادر است و قریب به اتفاق آموزههای قرآن به اقتضای فطریات مردم عصر و مصر رسول خدا(ص) نازل شده که تغییرناپذیر است و یا اگر غیر فطری است، همچنان قابلیت اجرا و عمل دارد.
غرض سخن ما از اینکه قرآن خطاب به مردم عصر و مصر رسول خدا(ص) نازل شده و آنان مخاطبان قرآن را تشکیل میدادند، این است که اگر ما نیز بخواهیم همان احساسی را که آنان از قرآن داشتند و با شنیدن آیاتش مسحور و مفتون میشدند و دل از کف میدادند، باید ما نیز چون یکی از آنان شویم؛ چنانکه گویا با آنان زندگی میکنیم و همچون آنان میاندیشیم و همان ذهنیت و شرایطی را برای خود تصور و ترسیم کنیم که آنان داشتهاند، همزمان و همشهری آنان بشویم، فرهنگ و جهانبینی آنان را درک کنیم.
قرآن چون درختی است که در عصر و مصر نزولش ریشه دوانده است؛ باید آن را چنان که در جای خودش هست به نظاره نشست و به مطالعهاش پرداخت؛ نه آنکه آن را از جایش برکنیم و به عصر و مصر خود بیاوریم و آنگاه آن را بخوانیم و بفهمیم. که این کار نه فهم صحیح از اهداف الهی را به دست خواهد داد و نه آن تأثیر و جاذبه را که در زمان نزولش داشت به ما خواهد بخشید.
اگر ما توجه نداشته باشیم که مخاطبان قرآن مردم عصر و مصر رسول خدا(ص) بوده و آیات قرآن به تناسب مقتضیات و حالات آنان نازل شده است و اگر ما بر این پندار باشیم که «یا ایها الناس» و «یا ایها الکافرون» و «یا ایها الذین آمنوا»ی قرآن همه مردم و کافران و مؤمنان را در هر عصر و مصر دربرمیگیرد و به اصطلاح چنین تعابیری عام و مطلق است، گرفتار تفسیر به رأی، تناقض فهمی و توجیهات غیرعقلایی و تکلفآمیز خواهیم شد؛ نه قرآن را درست خواهیم فهمید و نه از آیاتش تأثیر خواهیم پذیرفت.
برای مثال ما وقتی سوره اخلاص را با چنین ذهنیتی میخوانیم، خواهیم گفت: آیا این سخن ارزش گفتن دارد که خدا پدر و مادر و زن و فرزند ندارد؛ اما اگر واقف باشیم که این سوره در مکه و خطاب به مشرکان نازل شده است که میاندیشیدند خدا دختر دارد و فرشتگان دختران خدایند و لزوماً همسر دارد و این دختران از این رهگذر حاصل شدهاند و طبیعتاً چون تولید نسل دارد، خود نیز از پدر و مادری زاده شده است؛ آنگاه این را بر زبان جاری نمیساختیم که این سخن ارزش گفتن ندارد.
مثال دیگر آنکه اگر تلقی ما این باشد که عامها و مطلقهای قرآن عموم و اطلاق دارند و شامل همه افراد در هر عصر و نسل میشوند، با مطالعه سوره کافران خواهیم گفت: اگر بنا بر این است که دین رسول خدا(ص) برای خود او و دین کافران برای کافران باشد « لَکُمْ دینُکُمْ وَ لِیَ دین»، چه لزومی داشت که پیامبر اسلام(ص) مشرکان را به دین اسلام دعوت کند و نیز چه لزومی دارد که با ائمه کفر قتال شود: «وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَکُونَ فِتْنَةٌ وَ یَکُونَ الدِّینُ لِلَّهِ (بقره/ 193)؛ اما اگر آگاه باشیم که سوره کافرون خطاب به گروه خاصی از کافران است و آن عبارت از همان سران مشرک مکه در عصر رسول خدا(ص) و آن هم پس از دعوت پیامبر(ص) از آنان به پذیرش اسلام و عدمپذیرش دعوت آن حضرت از سوی مشرکان و حتی مخالفت و مقابله آنان با آن حضرت بوده است و آن پیرو تقاضای سران مشرک مکه از پیامبر(ص) مبنی بر پرستش بتان در ازای پذیرش اسلام بوده است، دیگر چنان سئوالی در ذهنمان راه نمییابد و سوره کافرون را با آیات دیگر قرآن معارض نمییابیم.
مثال دیگر آنکه اگر غفلت ورزیم، از اینکه قرآن خطاب به مردم عصر و مصر رسول خدا(ص) نازل شده است تا آنان را هدایت کند و لذا لزوماً به زبان و در سطح فهم آنان نزول یافته است، تصور خواهیم کرد قرآن اعجاز علمی دارد؛ یعنی در قرآن پارهای از آیات هست که مردم عصر نزول نمیفهمیدند و مردمان این عصر از رهگذر رشد علوم جدید به شناخت آن حقایق نایل آمدند. مثلاً حرکت خورشید را در آیه «وَ الشَّمْسُ تَجْری لِمُسْتَقَرٍّ لَها» (یس، 38) حمل بر حرکت خورشید در کهکشان راه شیری خواهیم کرد؛ حال آنکه مردم عصر نزول هرگز چنین معنایی را از این آیه نمیفهمیدند و این درحالی است که معتقدیم قرآن بلاغت معجزهآسایی داشته است و بلاغت را نیز معنا میکنیم به اینکه کلام خالی از غرابت لفظی و تعقید معنوی باشد و به اقتضای حال مخاطب ایراد شود. درست همان تناقضگویی که از آن سخن رفت. از طرفی میگوییم در قرآن فصاحت و بلاغت هست و بنابراین در سطح فهم مخاطبانش نازل شده است؛ اما از طرف دیگر میگوییم در قران آیاتی هست که در سطح فهم مخاطبانش نیست.
حمل آیه مذکور بر حرکت خورشید در کهکشان راه شیری نهتنها با فصاحت و بلاغت قرآن ناسازگار میافتد که با سیاق آن نیز ناسازگاری دارد؛ چون آیه بعد نیز ناظر به همین حرکت ظاهری ماه و خورشید است و حتی در آن از پدیدآمدن شب و روز سخن رفته است: وَ الْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ حَتَّى عادَ کَالْعُرْجُونِ الْقَدیمِ * لاَ الشَّمْسُ یَنْبَغی لَها أَنْ تُدْرِکَ الْقَمَرَ وَ لاَ اللَّیْلُ سابِقُ النَّهارِ وَ کُلٌّ فی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ» (یس، 39-40)؛ حال آن روشن است که پدید شب و روز از رهگذر حرکت خورشید در کهکشان راه شیری حاصل نمیشود؛ بلکه از رهگذر همین حرکت ظاهری خورشید که معهود مردم عصر نزول بوده است و دانشمندان این عصر آن را به حرکت زمین به دور خود تأویل میبرند، حاصل میگردد.
متأسفانه قرآنی را که خداوند از آسمان به زمین آورده است تا مخاطبانش بفهمند، ما با ماورائی ساختن قرآن و اعجازتراشیهای بیجا از زمین به آسمانش میبریم و از دسترس بشر خارجش میکنیم.
درست است که قرآن کلام الهی است و گوینده آن خدای عالم مطلق است؛ اما باید به خاطر داشت که مخاطب کلام الهی بشر عادی است که جز دانش اندکی ندارد: «وَ ما أُوتیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلیلا» (اسرا، 85). به همین روی خدای تعالی سطح آن را به اندازه سطح فهم مخاطبش پایین آورده است؛ چون غرض خدای بزرگ این بوده است که مرادش را مخاطبش بفهمد؛ نه آن که او را به گیجی و سرگردانی بیندازد: لذا برای او لغز و معما نگفته است، بلکه به لسان قوم و زبان قابل فهم مخاطب و به منظور فهم و هدایت او سخن گفته است.
پنهان نماند که نزول قرآن در سطح فهم عرب عصر نزول هرگز به این معنا نیست که معانی قرآن قابل توسعه و تعمیق نیست. اما به هر حال این توسعه و تعمیق نیز باید از دریچه همین معانی معهود و مفهوم عرب عصر نزول بگذرد؛ نه آنکه معانی را باطل سازد و یا دور بزند. ما تنها مفاهیمی را - ولو بهعنوان بطون قرآن - میتوانیم به قرآن نسبت بدهیم که با معانی متفاهم و متعارف عرب عصر نزول ملازمه منطقی داشته باشد؛ طوریکه هر عاقلی بتواند ربط و ملازمه میان آن معانی و معانی متعارف عرب عصر نزول را درک کند نه آن که اگر آن معانی را به هر عاقلی عرضه کردیم، نتواند از دریچه معانی معهود عرب عصر نزول به آنها برسد. برای مثال اینکه آوردهاند در آیات « مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ یَلْتَقِیانِ * بَیْنَهُما بَرْزَخٌ لا یَبْغِیانِ * ... یَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ» (رحمن، 19-20 و22) مراد از بحرین، علی(ع) و فاطمه(س) و مقصود از برزخ، رسول خدا(ص) و منظور از لؤلؤ و مرجان، حسن و حسین(ع) است، اگر این آیات را به هر عربزبانی عرضه کنیم، اگر او پتک هم بر سر خود بکوبد، نخواهد توانست، این معانی را از این آیات به دست آورد، لذا ما نمیتوانیم این معانی را - ولو بهعنوان باطن - به قرآن نسبت دهیم.
اگر روا باشد هر چیز بیربطی مانند آسمان و ریسمان را به قرآن نسبت دهیم، باید به خیالبافی و افسانهسرایی و خرافهپروری رو بیاوریم و از غرض نزول قرآن که هدایت آدمی است، فاصله بگیریم. اگر ما توجه داشته باشیم که بشر عادی مخاطب قرآن بوده است، دیگر در برابر این توجیه سر تسلیم فرود نخواهیم آورد که بسا ما رابطه این معانی و آیات قرآن را نفهمیم، ائمه(ع) که میفهمیدند؛ لذا اگر آنان چنین معانی به ظاهر بیربطی را به قران نسبت دادند، ما نباید آنها را رد کنیم؛ بلکه باید ما نیز آنها را بپذیریم ولو آنکه رابطه آن معانی با آیات قرآن را نفهمیم، چون ما تلقیمان از قرآن و معانی آن این نیست که آن چون انسانی گنگ (کر و لال) است و خود نمیتواند مقاصدش را تفهیم کند؛ بلکه باید کسی که زبان کر و لالها را میداند مقاصد او را برای ما بیان کند؛ بهویژه آنکه ائمه(ع) خود فرمودهاند که احادیث ما را بر قرآن عرضه کنید و اگر مخالفت داشت، آنها را دور بیندازید. لازمه این سخن این است که همین بشر عادی قرآن و مدالیل آن را میفهمد و لذا میتواند حتی احادیث ائمه(ع) را با محک قرآن ارزیابی کند.
برخی توجه نکردهاند که این سخن که قرآن برای بشر عادی قابلفهم نیست و یا احادیث ائمه(ع) صعب و دشوار فهم است، جعل غلات است و هیچ توجیه عقلایی ندارد. مگر خداوند و ائمه قصد لغز و معماگویی داشتهاند و خواستهاند که مخاطبان خود را در گیجی بیندازند و گمراه کنند که سخن خود را دشوار و غیرقابل فهم بشر عادی گفته باشند. مگر آنان جز هدایت و راهنمایی بشر مقصدی داشتهاند و آیا از رهگذر لغز و معماگویی بشر هدایت مییابد یا به گیجی و گمراهی مبتلا میشود؟
بنابراین باید آیات قرآن چه ظاهر و چه باطنش برای بشر عادی قابل درک باشد و آنان بتوانند همانگونه که سخن خود را میفهمند، سخن خدا را نیز بفهمند و حتی ربط و ملازمه میان معانی باطنی و معانی ظاهری آیات قرآن را درک کنند. اگر هم افراد عادی نمیتوانند بواطن قرآن را از دل آیات بیرون بکشند؛ اما آنگاه که برون کشیده شد، باید ربط آنها را با ظواهر قرآن قابل درک کنند وگرنه اگر این حصار ملازمه منطقی شکسته شود و به این مرز تجاوز گردد، دیگر نمیتوان از ورود هر معنای بیربطی به حوزه قرآن جلوگیری کرد و از این پس باید تمام اباطیل و خرافهها و افسانهها و مطالب خلاف واقع را قرآنی دانست. ممکن است عوام در برابر خرافهها سر تسلیم فرود آورند؛ اما جوانان روشنبین و روشنفکر آنها را برنخواهند تابید.
مثال باطنی که ملازمه منطقی با معنای ظاهری دارد، در خصوص آیه «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّکُم» (توبه، 60) این است که گفته شود بر امت اسلامی واجب است هرگونه وسیله جنگی از قبیل توپ، تانک و موشک تا اندازهای که بتوان برای دشمن بیم ایجاد کرد و آنان را از تصمیم ضربهزدن به مسلمین بازداشت، تهیه کرد.
مراد ظاهری آیه چنانکه در عصر نزول متفاهم مخاطبان قرآن بود عبارت از تهیه ابزاری مانند اسب، شتر، تیر، کمان، نیزه، شمشیر و منجنیق و نظایر آنها بود؛ اما در این عصر دیگر این وسایل برای دشمن بیم نمیآفریند؛ لذا باید آن را بر مصادیقی تطبیق کرد که تأمینکننده غرض از فرمان الهی باشد.
چنانکه ملاحظه شد این ظاهر و باطنی که یاد شد و ربط منطقی میان آن دو برای هر عاقلی قابلفهم است؛ از اینرو میتوان این معانی را به قرآن نسبت داد.
بنابراین استنباط روزآمد از قرآن نیز باید از مجرای معنای کهن و اصلی قرآن بگذرد و در طول آن باشد؛ نه آن که معنای اصلی و حقیقی قرآن دور زده شود و در عرض آن معنا، معنایی را بهعنوان باطن قرآن به قرآن نسبت دهیم؛ چیزی که در روایات غلات و اقوال متصوفه به چشم میخورد.
لینک های مرتبط: بطون قرآن، اصل و ظواهر آن، فرع است+ ذوبطونبودن قرآن؛ دستاویزی برای مفسران به رأی + عرفى بودن زبان قرآن +فهم دقیق قرآن در گرو عرفی دانستن زبان قرآن + نقد خانم دکتر ف. پ. بر نظریه عرفی بودن زبان قرآن + معناسازی و اعجازتراشیهای بیجا برای قرآن کریم + نقد اعجاز علمی +مخاطب محوری در تفسیر قرآن + نیاز به تفسیر، ذاتی یا عرضی + قابلیت تعمیم گزاره های قرآن از رهگذر تفسیر فراتاریخی قرآن +تفسیر تاریخی، فراتاریخی و فرهنگی قرآن + اهتمام به مباحث روزآمد و سودمند قرآنی