مدهامّتان: علوم و معارف قرآن و حدیث

راز بیگانگی جوانان نسبت به آموزه‏های قرآن

متنی که اینک ملاحظه می کنید، بهمن ماه سال 81 در شماره 140 مجله گلستان قرآن صفحات18-21 منتشر شده و در سایت های متعددی نظیر فرهنگ و معارف قرآن، پایگاه مجلات تخصصی نورمگ، پایگاه تبیان، بانک جامع اطلاعات قرآن کریم باز نشر گردیده است. مع الوصف، اکنون مناسب می دانم، در وبلاک خودم نیز البته با اندکی ویرایش بازنشر کنم.

بی‏شک جوانان به برکت انقلاب اسلامی اقبال زایدالوصفی به قرآن کریم کرده‏اند و از قرائت و تجوید و حفظ گرفته تا ترجمه و تفسیر به ابعاد گوناگون قرآن توجه شایانی به این مائده آسمانی نموده‏اند. مع‏الوصف احساس می‏شود، جوانان در مواجهه با قرآن نوعی بیگانگی نسبت به آموزه‏های آن در خود احساس می‏کنند. گویا قرآن در فضای دیگری متفاوت از خواسته‏ها و نیازهای آنان سخن می‏گوید و لذا رشته ارتباط آن را با گرایش‏ها و انتظارات خود گسیخته می‏یابند؛ از این‏رو به روشنی نمی‏توانند با آن گفتمانی نزدیک برقرار کنند. از مطالعه آیات چندان لذت نمی‏برند. قرآن برای آنان خشک جلوه می‏کند؛ چنان نیست که چون آن را بخوانند، دلشان بلرزد؛ چنان که درباره مردمانی از عصر نزول آمده است: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ زادَتْهُمْ إیماناً وَ عَلى‏ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُون‏ (انفال،2)؛ مؤمنان، همان کسانى‏اند که چون خدا یاد شود دلهایشان بترسد، و چون آیات او بر آنان خوانده شود بر ایمانشان بیفزاید، و بر پروردگار خود توکّل مى‏کنند.»

اما امروزه قرآن برای جوانان ما چندان ساحری نمی‏کند و به دل آنان چنگ نمی‏زند. قرآن در زمان نزولش چنان بود که مشرکان دزدانه به آن گوش می‏سپردند و مفتون آن می‏شدند و دل از دست می‏دادند و قرآن چنان آنان را به خود جذب می‏کرد که آن را سحر می‏خواندند و چنان جاذبه داشت که مشرکان سر و صدا می‏کردند تا مبادا تازه‏واردان به مکه آیات قرآن را از پیامبر اسلام بشنوند و مفتون آن گردند و مشرکان آنان را از شنیدن قرآن برحذر می‏داشتند که مبادا قرآن را بشنوید که شما را مفتون خواهد ساخت: «وَ قالَ الَّذینَ کَفَرُوا لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فیهِ لَعَلَّکُمْ تَغْلِبُونَ (26)؛ و کسانى که کافر شدند گفتند: به این قرآن گوش مدهید و سخن لغو در آن اندازید، شاید شما پیروز شوید.»

واقعاً باید بررسی کرد چه شده است که قرآن در عصر نزولش چنان دل‏انگیز و دلربا بود و اکنون این‏گونه نیست. آیا طبایع شنوندگان قرآن در این عصر تفاوت پیدا کرده و قساوت در دل‏هایشان پدید آمده است؟ آیا این بی‏تفاوتی و بی‏تأثیری در میان کسانی است که با زبان عربی آشنایی ندارند یا عرب‏زبان‏ها نیز این‏چنین‏اند؟ آیا صوت خوانندگان قرآن در این عصر افت پیدا کرده است؟ آن‏همه جاذبه از نفس گرم پیامبر اسلام بود یا از رهگذر آموزه‏های قرآن؟

به نظر می‏رسد، پاسخ این سئوالات روشن است و یک‏چیز بیش نیست و آن این است که قرآن کریم حسب حاجات و مقتضیات مردم عرب عصر رسول خدا(ص) نازل شده است و راز ساحری و جذبه‏اش برای مؤمن و مشرک آن عصر همین پیوند نزدیک و رابطه تنگاتنگ قرآن با حالات و مقتضیات آنان بوده است. دلیل آن‏که قرآن به زبان عربی نازل شد، جز همین نبود که مخاطبان قرآن عرب‏زبان بودند: «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ بِلِسانِ قَوْمِهِ لِیُبَیِّنَ (ابراهیم/ 4)؛ و ما هیچ پیامبرى را جز به زبان قومش نفرستادیم، تا [حقایق را] براى آنان بیان کند».

علت آن‏که به تدریج نازل شده، جز این نبود که خدای‏تعالی خواسته بود حالات و نیازها و ظرفیت‏های آن مردم رعایت گردد: « وَ قالَ الَّذینَ کَفَرُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَیْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً واحِدَةً کَذلِکَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَکَ وَ رَتَّلْناهُ تَرْتیلاً * وَ لا یَأْتُونَکَ بِمَثَلٍ إِلاَّ جِئْناکَ بِالْحَقِّ وَ أَحْسَنَ تَفْسیراً (فرقان، 32-33)؛ و کسانى که کافر شدند، گفتند: «چرا قرآن یک جا بر او نازل نشده است؟» این گونه [ما آن را به تدریج نازل کردیم‏] تا قلبت را به وسیله آن استوار گردانیم، و آن را به آرامى [بر تو] خواندیم و براى تو مَثَلى نیاوردند، مگر آنکه [ما] حق را با نیکوترین بیان براى تو آوردیم».

قرآن از شرک سخن گفته است؛ چون مخاطبان قرآن مشرک بودند و در کنار خدای یگانه بت می‏پرستیدند و اگر فرموده است به شتر بنگرید، چون با شتر زندگی می‏گذراندند. اگر آنان را از قمار و باده و ربا نهی کرده است، به این جهت بوده که آنان قماربازی و باده‏نوشی و رباخواری می‏کردند. اگر در خصوص برده سخن گفته است چون در میانشان برده‏برداری رواج داشته است. آن هنگام که مخاطبان مشرکان بودند، آیاتی متناسب عقاید و اعمال آنان نازل می‏شد و آن‏گاه که مسلمانان و اهل کتاب نیز به مخاطبان قرآن پیوستند، مناسب آنان نیز آیات نازل گردید آن زمان که مسلمانان در مکه به سر می‏بردند و قدرت نداشتند، به صبر و هجرت خوانده می‏شدند و آن هنگام که به مدینه آمدند و قدرت نیافتند به جهاد و قتال امر شدند.

این نمونه‏ها همه حاکی از آن است که قرآن به تناسب شرایط متفاوت و متغیر زمانی و مکانی متعلق به عصر و مصر رسول خدا(ص) نزول یافته است؛ لذا مخاطبان قرآن آیات قرآن را با رگ و پوست خودشان احساس می‏کردند و با شنیدن آیات موهای بدنشان برمی‏خواست و دلشان می‏لرزید.

این سخن بدین معنا نیست که بنابراین قرآن به عرب عصر نزولش تعلق دارد و برای مردمان دیگر اعصار و امصار کارآمد نیست؛ چون گوهر دین اسلام فطری است: «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّم‏ (روم، 30)؛ پس روى خود را با گرایش تمام به حقّ، به سوى این دین کن، با همان سرشتى که خدا مردم را بر آن سرشته است. آفرینش خداى تغییرپذیر نیست. این است همان دین پایدار».

لذا آموزه‏های اساسی اسلام، متناسب نیازهای فطری نازل شده است و بی‏تردید نیازهای فطری نیز از عصر و مصری به عصر و مصری دیگر تغییر نمی‏یابد؛ مگر نیازها و مقتضیات غیرفطری و محیطی که از زمان و مکانی به زمان و مکانی دیگر متفاوت می‏شود. آن دسته از آموزه‏های قرآنی که ناظر به فطریات است، برای هر عصر و نسلی کارآمدی دارد؛ اما آن دسته از آموزه‏هایی که به اقتضای شرایط محیطی و مقطعی القا شده است، بی‏شک برای مکان و زمان‏هایی که آن شرایط در آن حاکم نیست، نمی‏تواند کارآمد باشد. برای مثال احکام مربوط به برده‏داری و نهی از ورود به خانه از پشت‏خانه (بقره، 180) تنها ویژه عصر رسول خدا(ص) بوده و لذا برای اعصار و امصار دیگر بی‏استفاده است؛ اما این موارد، بسیار ناچیز و نادر است و قریب به اتفاق آموزه‏های قرآن به اقتضای فطریات مردم عصر و مصر رسول خدا(ص) نازل شده که تغییرناپذیر است و یا اگر غیر فطری است، همچنان قابلیت اجرا و عمل دارد.

غرض سخن ما از این‏که قرآن خطاب به مردم عصر و مصر رسول خدا(ص) نازل شده و آنان مخاطبان قرآن را تشکیل می‏دادند، این است که اگر ما نیز بخواهیم همان احساسی را که آنان از قرآن داشتند و با شنیدن آیاتش مسحور و مفتون می‏شدند و دل از کف می‏دادند، باید ما نیز چون یکی از آنان شویم؛ چنان‏که گویا با آنان زندگی می‏کنیم و همچون آنان می‏اندیشیم و همان ذهنیت و شرایطی را برای خود تصور و ترسیم کنیم که آنان داشته‏اند، همزمان و هم‏شهری آنان بشویم، فرهنگ و جهان‏بینی آنان را درک کنیم.

قرآن چون درختی است که در عصر و مصر نزولش ریشه دوانده است؛ باید آن را چنان که در جای خودش هست به نظاره نشست و به مطالعه‏اش پرداخت؛ نه آن‏که آن را از جایش برکنیم و به عصر و مصر خود بیاوریم و آن‏گاه آن را بخوانیم و بفهمیم. که این کار نه فهم صحیح از اهداف الهی را به دست خواهد داد و نه آن تأثیر و جاذبه را که در زمان نزولش داشت به ما خواهد بخشید.

اگر ما توجه نداشته باشیم که مخاطبان قرآن مردم عصر و مصر رسول خدا(ص) بوده و آیات قرآن به تناسب مقتضیات و حالات آنان نازل شده است و اگر ما بر این پندار باشیم که «یا ایها الناس» و «یا ایها الکافرون» و «یا ایها الذین آمنوا»ی قرآن همه مردم و کافران و مؤمنان را در هر عصر و مصر دربرمی‏گیرد و به اصطلاح چنین تعابیری عام و مطلق است، گرفتار تفسیر به رأی، تناقض فهمی و توجیهات غیرعقلایی و تکلف‏آمیز خواهیم شد؛ نه قرآن را درست خواهیم فهمید و نه از آیاتش تأثیر خواهیم پذیرفت.

برای مثال ما وقتی سوره اخلاص را با چنین ذهنیتی می‏خوانیم، خواهیم گفت: آیا این سخن ارزش گفتن دارد که خدا پدر و مادر و زن و فرزند ندارد؛ اما اگر واقف باشیم که این سوره در مکه و خطاب به مشرکان نازل شده است که می‏اندیشیدند خدا دختر دارد و فرشتگان دختران خدایند و لزوماً همسر دارد و این دختران از این رهگذر حاصل شده‏اند و طبیعتاً چون تولید نسل دارد، خود نیز از پدر و مادری زاده شده است؛ آن‏گاه این را بر زبان جاری نمی‏ساختیم که این سخن ارزش گفتن ندارد.

مثال دیگر آن‏که اگر تلقی ما این باشد که عام‏ها و مطلق‏های قرآن عموم و اطلاق دارند و شامل همه افراد در هر عصر و نسل می‏شوند، با مطالعه سوره کافران خواهیم گفت: اگر بنا بر این است که دین رسول خدا(ص) برای خود او و دین کافران برای کافران باشد « لَکُمْ دینُکُمْ وَ لِیَ دین‏»، چه لزومی داشت که پیامبر اسلام(ص) مشرکان را به دین اسلام دعوت کند و نیز چه لزومی دارد که با ائمه کفر قتال شود: «وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَکُونَ فِتْنَةٌ وَ یَکُونَ الدِّینُ لِلَّهِ (بقره/ 193)؛ اما اگر آگاه باشیم که سوره کافرون خطاب به گروه خاصی از کافران است و آن عبارت از همان سران مشرک مکه در عصر رسول خدا(ص) و آن هم پس از دعوت پیامبر(ص) از آنان به پذیرش اسلام و عدم‏پذیرش دعوت آن حضرت از سوی مشرکان و حتی مخالفت و مقابله آنان با آن حضرت بوده است و آن پیرو تقاضای سران مشرک مکه از پیامبر(ص) مبنی بر پرستش بتان در ازای پذیرش اسلام بوده است، دیگر چنان سئوالی در ذهنمان راه نمی‏یابد و سوره کافرون را با آیات دیگر قرآن معارض نمی‏یابیم.

مثال دیگر آن‏که اگر غفلت ورزیم، از این‏که قرآن خطاب به مردم عصر و مصر رسول خدا(ص) نازل شده است تا آنان را هدایت کند و لذا لزوماً به زبان و در سطح فهم آنان نزول یافته است، تصور خواهیم کرد قرآن اعجاز علمی دارد؛ یعنی در قرآن پاره‏ای از آیات هست که مردم عصر نزول نمی‏فهمیدند و مردمان این عصر از رهگذر رشد علوم جدید به شناخت آن حقایق نایل آمدند. مثلاً حرکت خورشید را در آیه «وَ الشَّمْسُ تَجْری لِمُسْتَقَرٍّ لَها» (یس، 38) حمل بر حرکت خورشید در کهکشان راه شیری خواهیم کرد؛ حال آن‏که مردم عصر نزول هرگز چنین معنایی را از این آیه نمی‏فهمیدند و این درحالی است که معتقدیم قرآن بلاغت معجزه‏آسایی داشته است و بلاغت را نیز معنا می‏کنیم به این‏که کلام خالی از غرابت لفظی و تعقید معنوی باشد و به اقتضای حال مخاطب ایراد شود. درست همان تناقض‏گویی که از آن سخن رفت. از طرفی می‏گوییم در قرآن فصاحت و بلاغت هست و بنابراین در سطح فهم مخاطبانش نازل شده است؛ اما از طرف دیگر می‏گوییم در قران آیاتی هست که در سطح فهم مخاطبانش نیست.

حمل آیه مذکور بر حرکت خورشید در کهکشان راه شیری نه‏تنها با فصاحت و بلاغت قرآن ناسازگار می‏افتد که با سیاق آن نیز ناسازگاری دارد؛ چون آیه بعد نیز ناظر به همین حرکت ظاهری ماه و خورشید است و حتی در آن از پدیدآمدن شب و روز سخن رفته است: وَ الْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ حَتَّى عادَ کَالْعُرْجُونِ الْقَدیمِ * لاَ الشَّمْسُ یَنْبَغی‏ لَها أَنْ تُدْرِکَ الْقَمَرَ وَ لاَ اللَّیْلُ سابِقُ النَّهارِ وَ کُلٌّ فی‏ فَلَکٍ یَسْبَحُونَ» (یس، 39-40)؛ حال آن روشن است که پدید شب و روز از رهگذر حرکت خورشید در کهکشان راه شیری حاصل نمی‏شود؛ بلکه از رهگذر همین حرکت ظاهری خورشید که معهود مردم عصر نزول بوده است و دانشمندان این عصر آن را به حرکت زمین به دور خود تأویل می‏برند، حاصل می‏گردد.

متأسفانه قرآنی را که خداوند از آسمان به زمین آورده است تا مخاطبانش بفهمند، ما با ماورائی ساختن قرآن و اعجازتراشی‏های بی‏جا از زمین به آسمانش می‏بریم و از دسترس بشر خارجش می‏کنیم.

درست است که قرآن کلام الهی است و گوینده آن خدای عالم مطلق است؛ اما باید به خاطر داشت که مخاطب کلام الهی بشر عادی است که جز دانش اندکی ندارد: «وَ ما أُوتیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلیلا» (اسرا، 85). به همین روی خدای تعالی سطح آن را به اندازه سطح فهم مخاطبش پایین آورده است؛ چون غرض خدای بزرگ این بوده است که مرادش را مخاطبش بفهمد؛ نه آن که او را به گیجی و سرگردانی بیندازد: لذا برای او لغز و معما نگفته است، بلکه به لسان قوم و زبان قابل فهم مخاطب و به منظور فهم و هدایت او سخن گفته است.

پنهان نماند که نزول قرآن در سطح فهم عرب عصر نزول هرگز به این معنا نیست که معانی قرآن قابل توسعه و تعمیق نیست. اما به هر حال این توسعه و تعمیق نیز باید از دریچه همین معانی معهود و مفهوم عرب عصر نزول بگذرد؛ نه آن‏که معانی را باطل سازد و یا دور بزند. ما تنها مفاهیمی را - ولو به‏عنوان بطون قرآن - می‏توانیم به قرآن نسبت بدهیم که با معانی متفاهم و متعارف عرب عصر نزول ملازمه منطقی داشته باشد؛ طوری‏که هر عاقلی بتواند ربط و ملازمه میان آن معانی و معانی متعارف عرب عصر نزول را درک کند نه آن که اگر آن معانی را به هر عاقلی عرضه کردیم، نتواند از دریچه معانی معهود عرب عصر نزول به آنها برسد. برای مثال این‏که آورده‏اند در آیات « مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ یَلْتَقِیانِ * بَیْنَهُما بَرْزَخٌ لا یَبْغِیانِ * ... یَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ» (رحمن، 19-20 و22) مراد از بحرین، علی(ع) و فاطمه(س) و مقصود از برزخ، رسول خدا(ص) و منظور از لؤلؤ و مرجان، حسن و حسین(ع) است، اگر این آیات را به هر عرب‏زبانی عرضه کنیم، اگر او پتک هم بر سر خود بکوبد، نخواهد توانست، این معانی را از این آیات به دست آورد، لذا ما نمی‏توانیم این معانی را - ولو به‏عنوان باطن - به قرآن نسبت دهیم.

اگر روا باشد هر چیز بی‏ربطی مانند آسمان و ریسمان را به قرآن نسبت دهیم، باید به خیالبافی و افسانه‏سرایی و خرافه‏پروری رو بیاوریم و از غرض نزول قرآن که هدایت آدمی است، فاصله بگیریم. اگر ما توجه داشته باشیم که بشر عادی مخاطب قرآن بوده است، دیگر در برابر این توجیه سر تسلیم فرود نخواهیم آورد که بسا ما رابطه این معانی و آیات قرآن را نفهمیم، ائمه(ع) که می‏فهمیدند؛ لذا اگر آنان چنین معانی به ظاهر بی‏ربطی را به قران نسبت دادند، ما نباید آنها را رد کنیم؛ بلکه باید ما نیز آنها را بپذیریم ولو آن‏که رابطه آن معانی با آیات قرآن را نفهمیم، چون ما تلقی‏مان از قرآن و معانی آن این نیست که آن چون انسانی گنگ (کر و لال) است و خود نمی‏تواند مقاصدش را تفهیم کند؛ بلکه باید کسی که زبان کر و لال‏ها را می‏داند مقاصد او را برای ما بیان کند؛ به‏ویژه آن‏که ائمه(ع) خود فرموده‏اند که احادیث ما را بر قرآن عرضه کنید و اگر مخالفت داشت، آنها را دور بیندازید. لازمه این سخن این است که همین بشر عادی قرآن و مدالیل آن را می‏فهمد و لذا می‏تواند حتی احادیث ائمه(ع) را با محک قرآن ارزیابی کند.

برخی توجه نکرده‏اند که این سخن که قرآن برای بشر عادی قابل‏فهم نیست و یا احادیث ائمه(ع) صعب و دشوار فهم است، جعل غلات است و هیچ توجیه عقلایی ندارد. مگر خداوند و ائمه قصد لغز و معماگویی داشته‏اند و خواسته‏اند که مخاطبان خود را در گیجی بیندازند و گمراه کنند که سخن خود را دشوار و غیرقابل فهم بشر عادی گفته باشند. مگر آنان جز هدایت و راهنمایی بشر مقصدی داشته‏اند و آیا از رهگذر لغز و معماگویی بشر هدایت می‏یابد یا به گیجی و گمراهی مبتلا می‏شود؟

بنابراین باید آیات قرآن چه ظاهر و چه باطنش برای بشر عادی قابل درک باشد و آنان بتوانند همان‏گونه که سخن خود را می‏فهمند، سخن خدا را نیز بفهمند و حتی ربط و ملازمه میان معانی باطنی و معانی ظاهری آیات قرآن را درک کنند. اگر هم افراد عادی نمی‏توانند بواطن قرآن را از دل آیات بیرون بکشند؛ اما آن‏گاه که برون کشیده شد، باید ربط آنها را با ظواهر قرآن قابل درک کنند وگرنه اگر این حصار ملازمه منطقی شکسته شود و به این مرز تجاوز گردد، دیگر نمی‏توان از ورود هر معنای بی‏ربطی به حوزه قرآن جلوگیری کرد و از این پس باید تمام اباطیل و خرافه‏ها و افسانه‏ها و مطالب خلاف واقع را قرآنی دانست. ممکن است عوام در برابر خرافه‏ها سر تسلیم فرود آورند؛ اما جوانان روشن‏بین و روشن‏فکر آنها را برنخواهند تابید.

مثال باطنی که ملازمه منطقی با معنای ظاهری دارد، در خصوص آیه «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّکُم‏» (توبه، 60) این است که گفته شود بر امت اسلامی واجب است هرگونه وسیله جنگی از قبیل توپ، تانک و موشک تا اندازه‏ای که بتوان برای دشمن بیم ایجاد کرد و آنان را از تصمیم ضربه‏زدن به مسلمین بازداشت، تهیه کرد.

مراد ظاهری آیه چنان‏که در عصر نزول متفاهم مخاطبان قرآن بود عبارت از تهیه ابزاری مانند اسب، شتر، تیر، کمان، نیزه، شمشیر و منجنیق و نظایر آنها بود؛ اما در این عصر دیگر این وسایل برای دشمن بیم نمی‏آفریند؛ لذا باید آن را بر مصادیقی تطبیق کرد که تأمین‏کننده غرض از فرمان الهی باشد.

چنان‏که ملاحظه شد این ظاهر و باطنی که یاد شد و ربط منطقی میان آن دو برای هر عاقلی قابل‏فهم است؛ از این‏رو می‏توان این معانی را به قرآن نسبت داد.

بنابراین استنباط روزآمد از قرآن نیز باید از مجرای معنای کهن و اصلی قرآن بگذرد و در طول آن باشد؛ نه آن که معنای اصلی و حقیقی قرآن دور زده شود و در عرض آن معنا، معنایی را به‏عنوان باطن قرآن به قرآن نسبت دهیم؛ چیزی که در روایات غلات و اقوال متصوفه به چشم می‏خورد.

لینک های مرتبط:  بطون قرآن، اصل و ظواهر آن، فرع است+  ذوبطون‌بودن قرآن؛ دستاویزی برای مفسران به رأی +   عرفى بودن زبان قرآن +فهم دقیق قرآن در گرو عرفی دانستن زبان قرآن  + نقد خانم دکتر ف. پ. بر نظریه عرفی بودن زبان قرآن +  معناسازی و اعجازتراشی‏های بی‏جا برای قرآن کریم + نقد اعجاز علمی  +مخاطب محوری در تفسیر قرآننیاز به تفسیر، ذاتی یا عرضی  + قابلیت تعمیم گزاره های قرآن از رهگذر تفسیر فراتاریخی قرآن +تفسیر تاریخی، فراتاریخی و فرهنگی قرآن +  اهتمام به مباحث روزآمد و سودمند قرآنی