سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مدهامّتان: علوم و معارف قرآن و حدیث

معناشناسی نور در قرآن

باسمه تعالی و له الحمد

باعرض سلام

استاد، بین آیاتی که نور در وجه معنایی ایمان و آیاتی که نور در وجه معنایی هدایت الهی به کاررفته است، واقعاً مشکل پیدا کردم. مثلا آیه 257 بقره نور را در وجه معنایی ایمان گرفتم با توجه به منابع منتها به من گفته می شود، به معنی هدایت الهی است، با توجه به کدام همنشین به معنی هدایت آمده؟ یا آیه 28 الحدید چرا نور مؤمنین در روز قیامت؟

 

پاسخ

به طور کلی اگر در استعمال لفظی به جای لفظ دیگر به کار رفته، نشانه ترادف آن دو لفظ است. عنایت داشته باشید که گاهی به جهت تنوع تعبیر و پرهیز از تکرار یک لفظ به جای آن از لفظ دیگری که مترادف آن است، استفاده می شود. بنابراین اگر در سیاق آیه ای سخن از ایمان است و بعد به جای آن لفظ نور آمده است، این حاکی از ترادف ایمان و نور است. همین طور اگر در سیاق آیه ای سخن از هدایت است و بعد به جای آن از نور استفاده شده است، این حاکی از ترادف هدایت و نور در آن سیاق است.

حال به بررسی دو مثال ذکر شده در سئوال می پردازیم.

سیاق آیه بقره چنین است: لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ فقد استَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى لاَ انْفِصامَ لَها وَ اللَّهُ سَمیعٌ عَلیمٌ * اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فیها خالِدُونَ (بقره، 256-257)

چنان که ملاحظه می شود، در سیاق آیه مورد بحث از رشد(هدایت) و غیّ(گمراهی) سخن گفته شده است؛ بنابراین در اینجا مراد از ظلمات گمراهی ها و مراد از نور هدایت است.

آیه حدید هم چنین است: یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ یُؤْتِکُمْ کِفْلَیْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ (حدید، 28)

در این آیه گفته شده است که به شما نوری داده خواهد شد که با راه بروید و این نور بر اثر تقوا و ایمان دانسته شده است. واضح است که در اینجا سخن از تاریکی شب و روشنایی روز نیست تا مراد از «نور» در آن معنای حقیقی اش یعنی روشنایی حسی مثل خورشید باشد؛ بلکه سخن از تقوا و ایمان است؛ لذا نور در چنین سیاقی به معنای مجازی اش یعنی هدایت به کار رفته است. در سیاق خود آیه سخن از قیامت نیست تا گفته شود، مراد اعطای یک موهبت و نعمتی در قیامت است. بنابراین به نظر می رسد، مراد از نور در اینجا عبارت از هدایت ناشی از ایمان و تقوا در دنیاست؛ چنان که در جای دیگر آمده است: أَ وَ مَنْ کانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشی بِهِ فِی النَّاسِ کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ لَیْسَ بِخارِجٍ مِنْها کَذلِکَ زُیِّنَ لِلْکافِرینَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ (انعام،122)

آیه مورد بحث در معنا نظیر این آیه است: یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً وَ یُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظیمِ (انفال،29).

در این آیه گفته شده است، اگر تقوا پیشه کنید، خداوند برای شما فرقان یعنی هدایت قرار می دهد.

ظاهراً کسانی که مراد از نور را در آیه مورد بحث، یک موهبت الهی در قیامت گرفته اند، با استناد به کاربرد نور در این معنا در چند آیه قبل از آن است؛ چنان که آمده است: یَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنینَ وَ الْمُؤْمِناتِ یَسْعى نُورُهُمْ بَیْنَ أَیْدیهِمْ وَ بِأَیْمانِهِمْ بُشْراکُمُ الْیَوْمَ جَنَّاتٌ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ خالِدینَ فیها ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظیمُ * یَوْمَ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ لِلَّذینَ آمَنُوا انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِکُمْ قیلَ ارْجِعُوا وَراءَکُمْ فَالْتَمِسُوا نُوراً فَضُرِبَ بَیْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بابٌ باطِنُهُ فیهِ الرَّحْمَةُ وَ ظاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذابُ * یُنادُونَهُمْ أَ لَمْ نَکُنْ مَعَکُمْ قالُوا بَلى وَ لکِنَّکُمْ فَتَنْتُمْ أَنْفُسَکُمْ وَ تَرَبَّصْتُمْ وَ ارْتَبْتُمْ وَ غَرَّتْکُمُ اْلأَمانِیُّ حَتَّى جاءَ أَمْرُ اللَّهِ وَ غَرَّکُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ (حدید، 12-14)

یا در ادامه آمده است: وَ الَّذینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ أُولئِکَ هُمُ الصِّدِّیقُونَ وَ الشُّهَداءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَ نُورُهُمْ وَ الَّذینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَحیمِ (حدید، 19)

نظیر آن در سوره دیگر نیز چنین آمده است: یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً عَسى رَبُّکُمْ أَنْ یُکَفِّرَ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ وَ یُدْخِلَکُمْ جَنَّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ یَوْمَ لا یُخْزِی اللَّهُ النَّبِیَّ وَ الَّذینَ آمَنُوا مَعَهُ نُورُهُمْ یَسْعى بَیْنَ أَیْدیهِمْ وَ بِأَیْمانِهِمْ یَقُولُونَ رَبَّنا أَتْمِمْ لَنا نُورَنا وَ اغْفِرْ لَنا إِنَّکَ عَلى کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدیرٌ (تحریم، 8)

منتها همنشین های نور در آیه مورد بحث با این آیات متفاوت است. در این آیات به صراحت سخن از این است که آن نور در قیامت به مؤمنان داده می شود؛ حال آن که در آیه مورد بحث سخن از این نیست که در قیامت به آنان داده خواهد شد.


معنای «نور» در «الله نور السموات و الارض»

با عرض سلام و ارادت خدمت شما
استاد، آیا در معناشناسی توصیفی به جای واژه «نور» واژه جانشینی مانندخلق را می توان به کاربرد؛  مانند «الله نور السموات و الارض» را که «الله خلق السموات و الارض» به کار برد؟ همچنین واژه های جانشین و همنشین را چگونه بتوانم از هم بازشناسم؟
با عرض تشکر و دعای خیر 

به نام خدا و با سلام
مراد از همنشین ها نوع و ترتیب واژگانی است که معمولاً همراه «نور» به کار می رود و مقصود از جانشین ها نوع واژگانی است که به جای واژه «نور» به کار می رود و همان معنای نور را افاده می کند.
به نظر می رسد، سئوال شما به آیه ذیل مربوط باشد که آمده است:
 اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاةٍ فیها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ فی زُجاجَةٍ الزُّجاجَةُ کَأَنَّها کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَکَةٍ زَیْتُونَةٍ لا شَرْقِیَّةٍ وَ لا غَرْبِیَّةٍ یَکادُ زَیْتُها یُضی‏ءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلى نُورٍ یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ وَ یَضْرِبُ اللَّهُ اْلأَمْثالَ لِلنَّاسِ وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلیمٌ (نور، 35).
باید توجه داشته باشید که نور در این عبارت معنای حقیقی ندارد و بلکه معنای مجازی دارد؛ چنان که در ادامه آمده است: «یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ»؛ بنابراین نور بودن خدا مثل نور بودن قرآن است و لفظ مترادف آن هدایت است؛ «یهدی الله لنوره یعنی ینور الله لنوره». در پایان آیه هم تصریح شده است که این بیان ضرب المثلی و تمثیلی است و نه حقیقی. بنابراین الله نور است؛ یعنی هدایت می کند. به این ترتیب باید گفت: «هدی» یکی از واژگانی است که در برخی از عبارات به جای «نور» به کار می رود و همان معنای نور مجازی را افاده می کند و به عبارت دیگر صفت جانشینی دارد. دیگر واژه جانشین نور، «اسلام» یعنی تسلیم خدای یگانه شدن است؛ چنان که در آیه ذیل آمده است: أَ فَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِْلإِسْلامِ فَهُوَ عَلى نُورٍ مِنْ رَبِّهِ فَوَیْلٌ لِلْقاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِکْرِ اللَّهِ أُولئِکَ فی ضَلالٍ مُبینٍ (زمر،22). در اینجا توحید و تسلیم خدای یگانه شدن «نور الله» معرفی شده است.
یا در جای دیگری آمده است: وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ وَ هُوَ یُدْعى إِلَى اْلإِسْلامِ وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمینَ * یُریدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ (صف، 7-8).
یا در جای دیگر آمده است: اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ الْمَسیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَ ما أُمِرُوا إِلاَّ لِیَعْبُدُوا إِلهاً واحِداً لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ سُبْحانَهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ * یُریدُونَ أَنْ یُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ یَأْبَى اللَّهُ إِلاَّ أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ (توبه، 31-32)
به این ترتیب، دلیلی که نشان می دهد، نور در در آیه مورد بحث به چه معناست، عبارت از همان همنشین ها و به عبارت سنتی عبارت از سیاق آیه است. سیاق یا همنشین های واژگان مشخص می کند که یک واژه معنای حقیقی اش اراده شده است، یا معنای مجازی اش. همنشین های نور در معنای مجازی عبارت از کفر و اسلام و هدایت و ضلالت و مانند آنهاست.


معنای تفسیر و تأویل و تنزیل و ظاهر و باطن

سئوال

امروز دانشجوی نقل کرد که در درس علوم قرآنی امان از اصطلاحات تفسیر و تأویل و تنزیل و ظاهر و باطن بحث شد و نتایج بحث چندان روشن نشد و از من خواست در این زمینه توضیحی بدهم که اینک آن توضیحی را که به او دادم می آورم.

پاسخ

من نکات ذیل را برای روشن کردن مصطلحات مذکور بیان کردم.

1. تفسیر در قرآن یکبار به کار رفته و مراد از آن توضیحی است که در قرآن در پاسخ شبهات و سئوالات مخاطبان قرآن آمده است؛ بنابراین تفسیر در قرآن ناظر به الفاظ و عبارت قرآن نیست؛ بلکه راجع به مسائلی است که در ذهن مخاطبان قرآن شبهه و سئوال ایجاد کرده بود.

اما تفسیر را در اصطلاح این گونه تعریف می کنند که عبارت است از کشف مراد الهی از آیات قرآن، و بنابراین آن درباره آیاتی قابل طرح است که بر اثر گذشت زمان معنای آنها اجمال و ابهام پیدا کرده است و گرنه در زمانی که قرآن نازل شد، هیچ نیازی به تفسیر نبود؛ چون خداوند به زبان خود مخاطبان و به قصد هدایت سخن گفته بود و معنا نداشت که مراد هیچ آیه از قرآن برای آنان معلوم نباشد.

2. البته گاهی تفسیر را در قیاس با تأویل این گونه تعریف می کنند که آن عبارت است از کشف مراد الهی از ظاهر قرآن، در مقابل تأویل که آن عبارت است از توضیح باطن قرآن. اصل این بحث از روایاتی گرفته شده است که برای قرآن ظاهر و باطنی قائل شده اند؛ نظیر این روایت که ظهره تنزیله و بطنه تأویله؛ یعنی ظاهر قرآن تنزیل آن و باطن آن تأویل آن است.

توضیح این ها را در ادامه می دهم. اما اینک یک واقعیتی را هم که در تفاسیر موجود وجود دارد، بیان کنم. در تفاسیر موجود به صرف کشف و بیان مراد الهی بسنده نمی شود و هر توضیحی در ذیل آیات قرآن آورده می شود؛ بنابرین عملاً تفسیر عبارت است از هر توضیحی که ذیل آیات آورده شده است، اعم از این که مرتبط به مراد الهی از آیات قرآن باشد، یا نباشد.

3. مراد این روایت از ظاهر همان الفاظ و عباراتی است که نازل شده است و در اختیار ماست و مقصود از باطن آن واقعیاتی است که این الفاظ و تعابیر به آنها بر می گردد. آن الفاظ و تعابیر «تنزیل» و آن واقعیات «تأویل» نامیده شده است. برخی از آیات قرآن راجع به واقعیاتی است که در گذشته اتفاق افتاده است؛ مثل آیات قصص. در لسان روایات آمده است که «تاویل اینها در گذشته است یا در گذشته آمده است». برخی از آیات قرآن راجع به واقعیاتی است که در آینده اتفاق می افتد، مثل آیات قیامت. در لسان روایات آمده است که «تأویل اینها در آینده است یا در آینده خواهد آمد». برخی از آیات قرآن هم راجع به واقعیاتی است که اختصاص به زمان خاصی ندارد، مثل اوامر و نواهی.

4. در قرآن آمده است که تأویل آیات قیامت را کسی جز خدا نمی داند؛ بنا بر توضیحی که آمد، مراد این است که جز خدا واقعیات قیامت نظیر حوری و جنت و عسل و انار و یا زقوم، ضریع و جز آنها را نمی داند. آنچه که ما می دانیم، همین واقعیاتی است که در دنیا وجود دارد؛ اما واقعیات قیامت عین واقعیات دنیا نیست. در قرآن به واقع واقعیات اخروی به حقایق دنیوی تشبیه شده است تا این که تا حدی به آنها پی ببریم؛ اما اصل آنها را که واقعاً آنها چه هستند، از عهده درک ما خارج است.

5. به موجب روایاتی که به آنها اشاره شد، ما تأویل همه آیات را جز آیاتی که راجع به مغیبات است، می فهمیم. تنزیل قرآن هم که عبارت از همان الفاظ و تعابیر قرآن باشد، قابل فهم مخاطبان قرآن یعنی عرب عصر نزول بوده است؛ اما بر اثر گذشت زمان و فقد قرائن برای برخی از آیات ابهامات و اجمالاتی پدید آمده است.

6. ناگفته نماند که مضامین روایات با مباحث اصول و یا مباحث عرفانی هم خلط پیدا کرده و ابهامات زیادی را آفریده است.

یکی از ابهامات این است که ظاهر را قسیم نص و مجمل و مؤول شمرده و برای هریک معنای خاصی کرده اند. ظاهر را عبارت از معنایی دانسته اند که به ذهن متبادر می شود؛ اما تأویل را معنایی دانسته اند که به ذهن متبادر نمی شود. طبق این اصطلاح باید بگوییم، همه قرآن برای مخاطبانش یعنی عرب عصر نزول ظاهر بوده است؛ یعنی معنای مرادش به ذهنشان متبادر می شده است؛ چون قرآن کتاب هدایت بوده و می خواسته است آنان را هدایت کند؛ لذا معنا ندارد، مرادش برای آنان معلوم نبوده باشد. به این ترتیب باید گفت: تأویل یعنی معنایی که مرادش برای آنان مشخص نبوده باشد، در قرآن وجود نداشته است.

اما مشهور خلاف این را می گویند. برخی می گویند، مراد الهی در بسیاری از آیات به ذهن مخاطبش متبادر نمی شده و لذا ناگزیر می شده است، به پیامبر(ص) مراجعه کند یا به آیات دیگر قرآن؛ یعنی برای کشف معنای مراد دست به تفحص و جستجو بزند. از طرف دیگر هم می گویند، قرآن فصاحت دارد؛ یعنی از الفاظ و تعابیر مأنوس و مفهوم مخاطب استفاده کرده است و نیز گفته اند، قرآن بلاغت دارد؛ یعنی مطابق سطح فهم مخاطب سخن گفته است. این تناقضی آشکار است که رخ نموده است؛ چون گفته اند، این که در کلام لفظ و تعبیری باشد که مخاطب ناگزیر باشد، برای فهم مراد دست به تفحص و جستجو بزند، خلاف فصاحت است.

به علاوه باید از آنان پرسید، چرا چنین مشکلی پدید آمده است؟ آیا خداوند به زبان عربی آشنا نبوده است که طوری سخن بگوید که عرب مرادش را بفهمند؟ آیا آشنا بوده، اما به عمد سخنش را گنگ یا مجمل گفته است؟ آیا مرادش چندان مشکل و غیر قابل فهم بشر بوده است که الفاظ بشر ظرفیت بیان آن را ندارد؟

در هر صورت پاسخ منفی است. هم خداوند عالم مطلق است و به هر چیز از جمله زبان عربی آشنایی داشته است و هم قصدش گنگ گویی و مجمل گویی نبوده است؛ زیرا می خواسته است، مخاطبش را هدایت کند و این با گنگ گویی و مجمل گویی منافات دارد. اگر هم معنایی قابل بیان با زبان بشری و عربی نبوده است، معنا ندارد که خداوند آن را بیان کند.

اگر گفته شود، پیامبر(ص)  وظیفه داشته است، مراد آنها را بیان کند، باز مشکلات دیگری پدید می آید. باید گفت: مگر خداوند خودش چه مشکلی داشت که مقصودش را روشن بیان نکرد؟ آیا پیامبر(ص) آگاه تر از خدا به زبان عربی بود؟

برخی می گویند، خداوند به عمد مبهم گویی و مجمل گویی کرد که مردم به پیامبر و ائمه مراجعه کنند. باید گفت: اگر در چیزی لازم بوده است، به ایشان مراجعه شود، صریحاً می فرمود، به ایشان مراجعه کنید. چه وجهی داشت که با یک پیچ و تاب و از طریق گنگ گویی و مجمل گویی چنین بفرماید؟

برخی می گویند، نه این که مخاطبان قرآن مراد الهی را به کلی نمی فهمیدند، بلکه قرآن شامل کلیات است و لذا مخاطبان کلیاتی را می فهمیدند و برای فهم جزئیات باید به پیامبر و ائمه مراجعه کنند. برای مثال در قرآن آمده است که نماز بگزارید؛ اما این که چگونه نماز بگزارند، در قرآن نیامده است و باید به پیامبر و ائمه مراجعه نمایند. حال سئوال این است که مگر نماز پیش تر سابقه نداشته است؟ مگر جز این است که حضرت ابراهیم پدر قریش نماز می خوانده و نمازش هم مشتمل بر رکوع و سجود و قیام و قعود و ذکر بوده است؟ و مگر همین قریش سنن حضرت ابراهیم را حفظ نکردند و به مسلمانان نرساندند؟ مگر جز این است که مشرکان حج می گزاردند و یکی از مناسک حج هم نماز بوده است؟ مگر رکوع و سجود از الفاظ عرب نیست و مگر آنان رکوع و سجود را برای چیزی جز نماز به کار می بردند؟ پس چرا جزئیات نماز برای مخاطبان قرآن روشن نبوده باشد؟ البته انکار نمی کنیم که پیامبر در نماز تغییراتی ایجاد کرد و اگر گفته شود که باید برای شناخت این تغییرات به او مراجعه کرد، صحیح است؛ اما این طور هم نبوده است که مخاطبان قرآن هیچ از جزئیات نماز با خبر نبوده باشند و ناگزیر باشند، از پیامبر بپرسند.

افزون بر این، این که در قرآن فقط کلیات آمده باشد و مثلاً ذکر شده باشد که نماز بگزارید و بس، واقعیت ندارد. در قرآن راجع به جزئیات هم مطالبی آمده است؛ نظیر اوقات نماز، وضو و تیمم برای نماز، قبله، نماز شب، نماز جمعه و جز اینها. آنچه هم در قرآن آمده است، برای مخاطبان روشن بوده است. منتها در قرآن همه آموزه های دینی نیامده است. اگر گفته شود، ما برای فراگیری آن دسته از آموزه های دینی که در قرآن نیامده است، باید به پیامبر و ائمه مراجعه کنیم، صحیح است؛ اما این که قرآن کلی گویی یا مجمل گویی کرده است، صحیح نیست.

برخی گفته اند، اینها همه ظاهر قرآن است؛ اما قرآن باطنی هم دارد که این باطن را جز پیامبر و ائمه نمی فهمند و باید سایر مردم برای فهم آن به ایشان مراجعه کنند. باید از آنان پرسید، این باطن قرآن چیست؟ اگر مراد همان تأویل و به عبارت دیگر واقعیاتی است که الفاظ و تعابیر قرآن از آنها سخن می گویند، این نادرست است؛ چون واقعیات مربوط به معهودات مثل خورشید و ماه و کوه ها و دریا ها و پیامبران و جز اینها برای همه قابل درک است و آنچه هم غیر قابل درک است، مثل واقعیات حوری و زقوم و جز اینها به تصریح قرآن جز برای خدا معلوم نیست و اساساً هرگز نمی توان در قالب زبان و معهودات بشری آنها را بیان کرد؛ چون الفاظ و تعابیر زبان بشری برای واقعیاتی وضع و استعمال شده است که با آنها سر و کار داشته و از آنها شناختی پیدا کرده است. لذا اگر کسی بخواهد، چیزی را بیان کند که بشر با آن سر و کاری نداشته است، باید آنها را به همین واقعیات معهود بشر تشبیه کند که خدا هم چنین کرده و بهشت و دوزخ را با تشبیه به واقعیات این دنیا بیان کرده است. بنابراین چنین ادعایی که باطن قرآن را پیامبر و ائمه درک می کنند و ما باید برای درک باطن قرآن به ایشان مراجعه کنیم، نادرست است.

حاصل آن که زبان قرآن با زبان بشری هیچ تفاوت معناشناختی ندارد. اگر کلام بشری ظاهر و باطن دارد، قرآن هم دارد و اگر کلام بشری ظاهر و باطن ندارد، قرآن هم ندارد. خداوند که به زبان فرشتگان و اجنه که سخن نگفته است؛ بلکه به زبان بشری یعنی عربی عصر نزول سخن گفته است.

لینک های مرتبط:تحلیل ظاهر و باطن قرآن؛ قابلیت تعمیم باطن قرآن؛‏ پاسخ به چند سؤال درباره بطن و تأویل آیات قرآن؛‏ ذوبطونبودن قرآن؛ دستاویزی برای مفسران به رأی؛‏ شیوه ارزیابی نظریات علمی از جمله بطون قرآن؛‏ جاودانگی قرآن و بطون آن؛‏ معنای سوره توحید و متعمقین در روایت مربوط