سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مدهامّتان: علوم و معارف قرآن و حدیث

معنای تفسیر و تأویل و تنزیل و ظاهر و باطن

سئوال

امروز دانشجوی نقل کرد که در درس علوم قرآنی امان از اصطلاحات تفسیر و تأویل و تنزیل و ظاهر و باطن بحث شد و نتایج بحث چندان روشن نشد و از من خواست در این زمینه توضیحی بدهم که اینک آن توضیحی را که به او دادم می آورم.

پاسخ

من نکات ذیل را برای روشن کردن مصطلحات مذکور بیان کردم.

1. تفسیر در قرآن یکبار به کار رفته و مراد از آن توضیحی است که در قرآن در پاسخ شبهات و سئوالات مخاطبان قرآن آمده است؛ بنابراین تفسیر در قرآن ناظر به الفاظ و عبارت قرآن نیست؛ بلکه راجع به مسائلی است که در ذهن مخاطبان قرآن شبهه و سئوال ایجاد کرده بود.

اما تفسیر را در اصطلاح این گونه تعریف می کنند که عبارت است از کشف مراد الهی از آیات قرآن، و بنابراین آن درباره آیاتی قابل طرح است که بر اثر گذشت زمان معنای آنها اجمال و ابهام پیدا کرده است و گرنه در زمانی که قرآن نازل شد، هیچ نیازی به تفسیر نبود؛ چون خداوند به زبان خود مخاطبان و به قصد هدایت سخن گفته بود و معنا نداشت که مراد هیچ آیه از قرآن برای آنان معلوم نباشد.

2. البته گاهی تفسیر را در قیاس با تأویل این گونه تعریف می کنند که آن عبارت است از کشف مراد الهی از ظاهر قرآن، در مقابل تأویل که آن عبارت است از توضیح باطن قرآن. اصل این بحث از روایاتی گرفته شده است که برای قرآن ظاهر و باطنی قائل شده اند؛ نظیر این روایت که ظهره تنزیله و بطنه تأویله؛ یعنی ظاهر قرآن تنزیل آن و باطن آن تأویل آن است.

توضیح این ها را در ادامه می دهم. اما اینک یک واقعیتی را هم که در تفاسیر موجود وجود دارد، بیان کنم. در تفاسیر موجود به صرف کشف و بیان مراد الهی بسنده نمی شود و هر توضیحی در ذیل آیات قرآن آورده می شود؛ بنابرین عملاً تفسیر عبارت است از هر توضیحی که ذیل آیات آورده شده است، اعم از این که مرتبط به مراد الهی از آیات قرآن باشد، یا نباشد.

3. مراد این روایت از ظاهر همان الفاظ و عباراتی است که نازل شده است و در اختیار ماست و مقصود از باطن آن واقعیاتی است که این الفاظ و تعابیر به آنها بر می گردد. آن الفاظ و تعابیر «تنزیل» و آن واقعیات «تأویل» نامیده شده است. برخی از آیات قرآن راجع به واقعیاتی است که در گذشته اتفاق افتاده است؛ مثل آیات قصص. در لسان روایات آمده است که «تاویل اینها در گذشته است یا در گذشته آمده است». برخی از آیات قرآن راجع به واقعیاتی است که در آینده اتفاق می افتد، مثل آیات قیامت. در لسان روایات آمده است که «تأویل اینها در آینده است یا در آینده خواهد آمد». برخی از آیات قرآن هم راجع به واقعیاتی است که اختصاص به زمان خاصی ندارد، مثل اوامر و نواهی.

4. در قرآن آمده است که تأویل آیات قیامت را کسی جز خدا نمی داند؛ بنا بر توضیحی که آمد، مراد این است که جز خدا واقعیات قیامت نظیر حوری و جنت و عسل و انار و یا زقوم، ضریع و جز آنها را نمی داند. آنچه که ما می دانیم، همین واقعیاتی است که در دنیا وجود دارد؛ اما واقعیات قیامت عین واقعیات دنیا نیست. در قرآن به واقع واقعیات اخروی به حقایق دنیوی تشبیه شده است تا این که تا حدی به آنها پی ببریم؛ اما اصل آنها را که واقعاً آنها چه هستند، از عهده درک ما خارج است.

5. به موجب روایاتی که به آنها اشاره شد، ما تأویل همه آیات را جز آیاتی که راجع به مغیبات است، می فهمیم. تنزیل قرآن هم که عبارت از همان الفاظ و تعابیر قرآن باشد، قابل فهم مخاطبان قرآن یعنی عرب عصر نزول بوده است؛ اما بر اثر گذشت زمان و فقد قرائن برای برخی از آیات ابهامات و اجمالاتی پدید آمده است.

6. ناگفته نماند که مضامین روایات با مباحث اصول و یا مباحث عرفانی هم خلط پیدا کرده و ابهامات زیادی را آفریده است.

یکی از ابهامات این است که ظاهر را قسیم نص و مجمل و مؤول شمرده و برای هریک معنای خاصی کرده اند. ظاهر را عبارت از معنایی دانسته اند که به ذهن متبادر می شود؛ اما تأویل را معنایی دانسته اند که به ذهن متبادر نمی شود. طبق این اصطلاح باید بگوییم، همه قرآن برای مخاطبانش یعنی عرب عصر نزول ظاهر بوده است؛ یعنی معنای مرادش به ذهنشان متبادر می شده است؛ چون قرآن کتاب هدایت بوده و می خواسته است آنان را هدایت کند؛ لذا معنا ندارد، مرادش برای آنان معلوم نبوده باشد. به این ترتیب باید گفت: تأویل یعنی معنایی که مرادش برای آنان مشخص نبوده باشد، در قرآن وجود نداشته است.

اما مشهور خلاف این را می گویند. برخی می گویند، مراد الهی در بسیاری از آیات به ذهن مخاطبش متبادر نمی شده و لذا ناگزیر می شده است، به پیامبر(ص) مراجعه کند یا به آیات دیگر قرآن؛ یعنی برای کشف معنای مراد دست به تفحص و جستجو بزند. از طرف دیگر هم می گویند، قرآن فصاحت دارد؛ یعنی از الفاظ و تعابیر مأنوس و مفهوم مخاطب استفاده کرده است و نیز گفته اند، قرآن بلاغت دارد؛ یعنی مطابق سطح فهم مخاطب سخن گفته است. این تناقضی آشکار است که رخ نموده است؛ چون گفته اند، این که در کلام لفظ و تعبیری باشد که مخاطب ناگزیر باشد، برای فهم مراد دست به تفحص و جستجو بزند، خلاف فصاحت است.

به علاوه باید از آنان پرسید، چرا چنین مشکلی پدید آمده است؟ آیا خداوند به زبان عربی آشنا نبوده است که طوری سخن بگوید که عرب مرادش را بفهمند؟ آیا آشنا بوده، اما به عمد سخنش را گنگ یا مجمل گفته است؟ آیا مرادش چندان مشکل و غیر قابل فهم بشر بوده است که الفاظ بشر ظرفیت بیان آن را ندارد؟

در هر صورت پاسخ منفی است. هم خداوند عالم مطلق است و به هر چیز از جمله زبان عربی آشنایی داشته است و هم قصدش گنگ گویی و مجمل گویی نبوده است؛ زیرا می خواسته است، مخاطبش را هدایت کند و این با گنگ گویی و مجمل گویی منافات دارد. اگر هم معنایی قابل بیان با زبان بشری و عربی نبوده است، معنا ندارد که خداوند آن را بیان کند.

اگر گفته شود، پیامبر(ص)  وظیفه داشته است، مراد آنها را بیان کند، باز مشکلات دیگری پدید می آید. باید گفت: مگر خداوند خودش چه مشکلی داشت که مقصودش را روشن بیان نکرد؟ آیا پیامبر(ص) آگاه تر از خدا به زبان عربی بود؟

برخی می گویند، خداوند به عمد مبهم گویی و مجمل گویی کرد که مردم به پیامبر و ائمه مراجعه کنند. باید گفت: اگر در چیزی لازم بوده است، به ایشان مراجعه شود، صریحاً می فرمود، به ایشان مراجعه کنید. چه وجهی داشت که با یک پیچ و تاب و از طریق گنگ گویی و مجمل گویی چنین بفرماید؟

برخی می گویند، نه این که مخاطبان قرآن مراد الهی را به کلی نمی فهمیدند، بلکه قرآن شامل کلیات است و لذا مخاطبان کلیاتی را می فهمیدند و برای فهم جزئیات باید به پیامبر و ائمه مراجعه کنند. برای مثال در قرآن آمده است که نماز بگزارید؛ اما این که چگونه نماز بگزارند، در قرآن نیامده است و باید به پیامبر و ائمه مراجعه نمایند. حال سئوال این است که مگر نماز پیش تر سابقه نداشته است؟ مگر جز این است که حضرت ابراهیم پدر قریش نماز می خوانده و نمازش هم مشتمل بر رکوع و سجود و قیام و قعود و ذکر بوده است؟ و مگر همین قریش سنن حضرت ابراهیم را حفظ نکردند و به مسلمانان نرساندند؟ مگر جز این است که مشرکان حج می گزاردند و یکی از مناسک حج هم نماز بوده است؟ مگر رکوع و سجود از الفاظ عرب نیست و مگر آنان رکوع و سجود را برای چیزی جز نماز به کار می بردند؟ پس چرا جزئیات نماز برای مخاطبان قرآن روشن نبوده باشد؟ البته انکار نمی کنیم که پیامبر در نماز تغییراتی ایجاد کرد و اگر گفته شود که باید برای شناخت این تغییرات به او مراجعه کرد، صحیح است؛ اما این طور هم نبوده است که مخاطبان قرآن هیچ از جزئیات نماز با خبر نبوده باشند و ناگزیر باشند، از پیامبر بپرسند.

افزون بر این، این که در قرآن فقط کلیات آمده باشد و مثلاً ذکر شده باشد که نماز بگزارید و بس، واقعیت ندارد. در قرآن راجع به جزئیات هم مطالبی آمده است؛ نظیر اوقات نماز، وضو و تیمم برای نماز، قبله، نماز شب، نماز جمعه و جز اینها. آنچه هم در قرآن آمده است، برای مخاطبان روشن بوده است. منتها در قرآن همه آموزه های دینی نیامده است. اگر گفته شود، ما برای فراگیری آن دسته از آموزه های دینی که در قرآن نیامده است، باید به پیامبر و ائمه مراجعه کنیم، صحیح است؛ اما این که قرآن کلی گویی یا مجمل گویی کرده است، صحیح نیست.

برخی گفته اند، اینها همه ظاهر قرآن است؛ اما قرآن باطنی هم دارد که این باطن را جز پیامبر و ائمه نمی فهمند و باید سایر مردم برای فهم آن به ایشان مراجعه کنند. باید از آنان پرسید، این باطن قرآن چیست؟ اگر مراد همان تأویل و به عبارت دیگر واقعیاتی است که الفاظ و تعابیر قرآن از آنها سخن می گویند، این نادرست است؛ چون واقعیات مربوط به معهودات مثل خورشید و ماه و کوه ها و دریا ها و پیامبران و جز اینها برای همه قابل درک است و آنچه هم غیر قابل درک است، مثل واقعیات حوری و زقوم و جز اینها به تصریح قرآن جز برای خدا معلوم نیست و اساساً هرگز نمی توان در قالب زبان و معهودات بشری آنها را بیان کرد؛ چون الفاظ و تعابیر زبان بشری برای واقعیاتی وضع و استعمال شده است که با آنها سر و کار داشته و از آنها شناختی پیدا کرده است. لذا اگر کسی بخواهد، چیزی را بیان کند که بشر با آن سر و کاری نداشته است، باید آنها را به همین واقعیات معهود بشر تشبیه کند که خدا هم چنین کرده و بهشت و دوزخ را با تشبیه به واقعیات این دنیا بیان کرده است. بنابراین چنین ادعایی که باطن قرآن را پیامبر و ائمه درک می کنند و ما باید برای درک باطن قرآن به ایشان مراجعه کنیم، نادرست است.

حاصل آن که زبان قرآن با زبان بشری هیچ تفاوت معناشناختی ندارد. اگر کلام بشری ظاهر و باطن دارد، قرآن هم دارد و اگر کلام بشری ظاهر و باطن ندارد، قرآن هم ندارد. خداوند که به زبان فرشتگان و اجنه که سخن نگفته است؛ بلکه به زبان بشری یعنی عربی عصر نزول سخن گفته است.

لینک های مرتبط:تحلیل ظاهر و باطن قرآن؛ قابلیت تعمیم باطن قرآن؛‏ پاسخ به چند سؤال درباره بطن و تأویل آیات قرآن؛‏ ذوبطونبودن قرآن؛ دستاویزی برای مفسران به رأی؛‏ شیوه ارزیابی نظریات علمی از جمله بطون قرآن؛‏ جاودانگی قرآن و بطون آن؛‏ معنای سوره توحید و متعمقین در روایت مربوط


شیوه ارزیابی نظریات علمی از جمله بطون قرآن

سئوال

من در مباحثی که خوانده ام از کجا بفهمم که نظر چه کسی درست است؟ باید با عقلم بسنجم؟ چون در دوره کارشناسی یک سری نظرات را گفته اند که مشهور است و الان برایمان سخت است که بخواهیم خودمان یک نظری را قبول کنیم. در همین مبحث باطن گیج شدم. از یک جهت سخن شما با عقل جور است. از یک جهت دیگر با ان مطالبی که در کارشناسی گفته اند، چه کار کنیم؟ اگر این جور باشد، هر چه خواندیم که باید بگذاریم کنار و دوباره از صفر شروع کنیم به نظرتان چه کنیم؟

پاسخ
نظری صحیح است که صحت آن برای عقلاء بدیهی و روشن باشد یا به ادله ای که خود بدیهی یا منتهی به بدیهی است، اتکاء داشته باشد یا به تعبیر دیگر ادله آن برای عقلاء اطمینان بخش باشد. اگر نظری خود بدیهی یا اطمینان بخش نبود، یا به ادله ای بدیهی و اطمینان بخشی منتهی نشد، آن نظر سقیم و بی اعتبار است. بدتر آن که آن نظر ادله اطمینان بخشی بر بطلانش وجود داشته باشد.
به این ترتیب، درباره هر نظر باید از ادله آن پرسید و بررسی کرد که آیا آن ادله بدیهی و اطمینان بخش است یا نه؟ اگر ادله آن بدیهی و اطمینان بخش نبود، نظر مربوط ضعیف و سقیم است و اگر ادله اطمینان بخشی در نقض و ردّ آن هم وجود داشته باشد، آن نظر مردود و باطل است.
برای مثال، این نظر که قرآن باطن دارد، بدیهی نیست. به عبارت دیگر روشن نیست که بطون داشتن قرآن به چه معناست؟ آیا مراد از بطون همان معنای آیات قرآن است؟ یا لوازم معنای آیات؟ یا هر معنای بی ربط؟ برخی از ادله باطن داشتن قرآن بدیهی و روشن نیست و مشخص نکرده است که این بطون چیست؟ تنها آمده است که قرآن هفت بطن یا هفتاد بطن دارد. لذا چه ما بگوییم، قرآن هفت بطن دارد یا بگوییم قرآن هفت بیز دارد؟ دلیل مبهم و مجمل نیز حجیت ندارد و قابل استناد نیست. دلیل باید ما را به معنایی دلالت و راهنمایی کند؛ اما روایت مورد بحث چنین نیست. برخی از روایات نیز یک معانی بی ربطی را به عنوان بطون قرآن می شمارند، نظیر این که گفته شده است، باطن «تَقَث»(آلودگی) در «ثُمَّ لْیَقْضُوا تَفَثَهُمْ »(حج، 28) لقاء الامام(دیدار امام) است. این در حالی است که هیچ ربطی میان این دو نیست. لقاء الامام نه معنای تفث است و نه مصداق آن و نه لازمه معنای آن. ربط این دو برای عقلاء روشن نیست و لذا روایت مذکور حجیت و قابلیت استناد ندارد.
خداوند هم نه زبان اجنه سخن گفته است و نه به زبان فرشتگان که ما نتوانیم مراد خداوند را بفهمیم. خداوند به زبان عرب حجاز در عصر پیامبر اسلام(ص) سخن گفته است. باید دید آن مردم از جملات زبان خود چه می فهمند. همان مراد خداست و معانی دیگری که قابل درک برای آنان نبوده، مراد خدا نیست. غرض خدا از سخن گفتن با آنان تفهیم مقصود به آنان بوده است و حال معنا ندارد، مراد خداوند را آنان درک نکرده باشند. خداوند در قرآن چیستان مطرح نکرده و مقصود خود را پنهان نگذاشته است تا مخاطبانش را به گیجی و سردرگمی قرار دهد و مدتی در درک مقصود سر گرم سازد. غرض از چیستان گویی آن است که مخاطبان سر کار گذاشته شوند تا این که بعد از حدس های مکرر و مراجعات متعدد به طرح کننده چیستان و آزمایش و خطا کردن به مقصود او پی ببرند. چنین وضعیتی هرگز درباره خداوند و آیات قرآن صادق نیست. قصد خدا گیج کردن و سرگرم ساختن مخاطبان نیست؛ بلکه هدایت و راهنمایی آنان است؛ لذا سخن خود را به لسان عربی مبین گفته است. عربی مبین همان زبان متعارف و رایج میان عرب عصر نزول است. بنابراین خداوند از الفاظ و تعابیر قرآنی همان معانی معهود و آشنای عرب عصر نزول را اراده کرده است.
بطن یا هر معنایی که به الفاظ و تعابیر قرآنی نسبت داده می شود، باید مربوط به الفاظ و تعابیر قرآنی باشد و ربطش را نیز یا باید عرفی باشد یا عقلی. ربط عرفی به این است که میان اهل زبان عرب معلوم باشد؛ یعنی آنان لفظ و تعبیر را در آن معنا استعمال کرده باشند. ربط عقلی هم به این است که میان عقلاء معلوم باشد. در میان عقلاء ربط منطقی شناخته شده است و آن دو قسم است: لازمه بیّن و لازمه غیر بیّن. یعنی یا بدون دلیل ربطش مشخص است یا با دلیل. برای مثال، به وضوح می توان از تعبیر «فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ »(اسراء، 23) فهمید که والدین را نباید کتک زد. ربط نهی اف نگفتن با نهی کتک نزدن بدون اقامه هیچ دلیلی روشن است. از عبارت «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّکُمْ »(انفال، 60) با استدلالی می توان فهمید که در دوره معاصر باید نفربر زرهی و هواپیمای جنگی و یا دیگر وسایل مدرن جنگی را تهیه کرد. نخست به غرض و مناط حکم که عبارت از ترساندن دشمن است، توجه می شود و با لحاظ کارایی اسب در زمان نزول آیه و عدم آرایی آن در دوره معاصر و مطالعه مواردی از وسایل جنگی که در این دوره می تواند دشمن را بترساند، به این نتیجه می رسیم که به موجب آیه باید در دوره معاصر نفربر زرهی و مانند آن تهیه کرد.
اگر چنین معانی مرتبطی بطون قرآن دانسته شود، قابل انتساب به قرآن دانسته می شود و گرنه قابل انتساب نخواهد بود و مصداق تفسیر به رأی و تحمیل آراء بر قرآن و افتراء بر خداوند خواهد بود.


پاسخ به سئوالی درباره حجیت ظواهر

یکی از دانشجویان درباره حجیت ظواهر سئوال ذیل را مطرح کرده است:
در بحث حجیت ظواهر چه نظری درست تر است؟ نظر عدم حجیت مطلق یا حجیت مطلق یا قول به تفصیل؟ آیا درست است بگوییم که ظاهر قران فقط برای مخاطبان حجت و برای آیندگان حجت نیست؟
در پاسخ نخست تعریف خودم را از مصطلحات حجیت و ظواهر و مخاطبان به دست می دهم و سپس مبانی خود را بیان می کنم و سر انجام پاسخ آن دو سئوال را بیان می کنم.

 

الف. تعاریف
1. حجیت مصدر جعلی از حجت است، به معنای معتبر بودن برای استناد و استدلال به آن به منظور اثبات یا تأیید امری.
2. مقصود از ظاهر معنایی است که به ذهن مخاطب تبادر پیدا می کند.
3. منظور از مخاطب هم کسی است که در وقت و مکان ایراد کلام حاضر است.

 

ب. مبانی
1. خداوند و پیامبر(ص) و ائمه(ع) حکیم بودند و فعل عبث و غیر عقلایی انجام نمی دادند.
2. خداوند و پیامبر(ص) و ائمه(ع) فصیح و بلیغ بودند: فصیح بودند؛ یعنی در کلام خود هم از واژگان مأنوس و آشنا نزد مخاطب استفاده می کردند و هم از تعقید معنوی خودداری می کردند و به گونه ای آن واژگان مأنوس را در کنار هم می چیدند که معنای کلامش رسا و قابل درک برای مخاطب بوده است و بلیغ بودند؛ یعنی به مقتضیات حال مخاطب توجه می کردند و سطح درک و فهم او را در نظر می گرفتند.
3. مخاطبان خداوند و پیامبر(ص) و ائمه(ع) توده مردم بودند که از هر گونه دانش و تخصص امروزی مثل فقه و اصول و عرفان و فلسفه و علوم تجربی و مانند آنها بی بهره بودند.
4. ظهور کلام به نوع خاصی از کلام اختصاص ندارد. مجازها و مشترک ها هم در صورتی که همراه قرائن صارفه و معینه باشند، ظهور دارند؛ یعنی مقاصد را به مخاطب می فهماند.

 

ج. پاسخ
نظر به این که در قرآن و حدیث، متکلم هم حکیم بوده و هم فصیح و بلیغ و هم مخاطب قرآن و حدیث عبارت از کسانی بودند که در وقت و مکان نزول قرآن و صدور حدیث حضور داشتند، معنای همه کلام های ایشان باید برای آنان رسا و قابل درک و لذا حجت و قابل استناد و استدلال باشد.
غیر مخاطبان نیز در صورتی که به همان درک مخاطبان برسند، می توانند به فهم و کشف مراد قرآن و حدیث نایل شوند و به آن دو استناد و استدلال کنند. لازمه فهمیدن مراد قرآن و حدیث از سوی غیر مخاطبان این است که از همان معهودات و ذهنیاتی که مخاطبان قرآن و حدیث داشتند، آگاهی بیابند. اطلاعات دخیل در فهم قرآن و حدیث عبارت است از: سیاق کلام، زمان و مکان ایراد کلام، چگونگی مخاطبان کلام.