مطالبی که اینک ملاحظه می کنید، پاسخ به سئوالاتی چند در زمینه فهم عرفی و عقلی از آیات قرآن است. پاسخ هر سئوال ذیل آن بیان شده است.
بسمه تعالی
جناب استاد باسلام و عرض خسته نباشید. با تشکر از پاسخ شما و از وقتی که برای این پاسخگویی گذاشتید. نکاتی به نظرم رسید که در پی می آید:
1- وجود فهم های متفاوت از یک متن در عصر نزول مانند هر عصر دیگری قابل انکار نیست و بدیهی به نظر می رسد.
پاسخ: سلام علیکم
اولاً، باید توجه داشت که متن دو لایه دارد:
یکی لایه ظاهری که مفید معنای عرفی است و چون قرآن در اوج فصاحت و بلاغت نازل شده است، باید آن را تقریباً تمام یا حداقل، اکثر مکلفانی که مخاطبان قرآن بودند، بفهمند. در عین حال، انکار نمی کنیم که حوزه واژگانی افراد کمابیش فرق می کند؛ ولی در یک کلام فصیح و بلیغ باید با همان واژگانی القای مقصود کرد که برای همه یا اکثر مخاطبان مأنوس و قابل فهم باشد.
دوم، لایه باطنی که عبارت از معنای عقلی است؛ یعنی از لوازم منطقی معنای عرفی و ظاهری به شمار می رود. هر کس به هر اندازه از هوش برخوردار باشد و در لوازم عرفی و ظاهری آیات تدبر کند، به این لایه افزون تر دست پیدا می کند.
ثالثاً، عرب حجاز عصر پیامبر(ص) نیز که مخاطبان قرآن بودند، چنان که اشاره شد، به لحاظ هوشی متفاوت اند. معنای عرفی و ظاهری آیات برای همه یا اکثر مخاطبان قرآن قابل فهم بوده است؛ اما لوازم منطقی آیات برای طبقاتی که از هوش بیش تری برخوردارند، قابل تحصیل بوده و است.
ثالثاً، مصادیق آیات نیز دو نوع است: برخی از مصادیق آیات حسی اند که برای عموم مردم قابل درک است؛ اما برخی از مصادیق آیات غیبی اند؛ نظیر نعمت های بهشتی و فرشتگان که مردم عادی وجود آنها را در حدود مفاهیمی شبیه مفاهیم دنیوی درک می کنند؛ اما کسانی که به لحاظ عقلی قوی ترند، وجود غیرمادی آنها را بهتر درک می کنند و کسانی که چشم برزخی دارند، آنها را با صور برزخی هم درک می نمایند.
2- شما خود، مبنای نظرتان را فهم عرب عصر نزول از واژگان قرار دادید. سئوال بنده هم این بود که با توجه به تفاوت فهم ها شما کدام یک را ملاک قرار می دهید و چگونه به آن دست پیدا می کنید؟
پاسخ:
اولاً، مبنای نظر من در فهم معنای عرفی و ظاهری فهم عرب عصر نزول است؛ نه سایر فهم ها. سایر فهم مطلق است و به مردمان عصر نزول اختصاص ندارد. منتها سایر فهم ها مبتنی بر همان فهم عرفی و ظاهری است که برای عرب عصر نزول قابل درک بود و به اصطلاح در طول آن فهم قرار دارد.
ثانیاً، نظر بر این که قرآن از سویی توسط خدای عالم مطلق نازل شده که هم به زبان عرب مسلط بوده و هم به سطح فهم آنها اشراف داشته و هم قصد هدایت آنان را داشته و از سوی دیگر قرآن خطاب به مکلفان است؛ یعنی کسانی که بلوغ عقلی دارند، لذا همه یا اکثر مخاطبان قرآن مراد الهی را یعنی همان معنای عرفی و ظاهری آیات را فهمیدند. بنابراین ملاک برای شناخت معنای عرفی و ظاهری سطح متوسط فهم عرب حجاز عصر نزول است؛ نه کودن ها و سفیهان و دیوانگان، و نه نوابع و تیزهوشان.
ثالثاً، دستیابی به این که عرب عصر نزول با چه دانش ها و آداب و رسوم و ادیان و حرفه ها و مکان ها و چیزهای دیگری آشنا بودند، از طریق مطالعه قرآن، روایات، اشعار، آثار عینی و باستانی و سایر منابعی است که برای مطالعه هر واقعیت تاریخی مورد بهره برداری قرار می گیرد. برای آگاهی از این که آنان واژگان را به چه معناهایی به کار می بردند، باید متون به جا مانده از آن عصر مثل قرآن، روایات و اشعار مورد مطالعه قرار گیرد.
3- فهم واژگان با فهم عبارت و فهم عبارت با درک مطلب تفاوت اساسی دارد.
پاسخ:
در یک کلام فصیح و بلیغی مثل قرآن ضروری است که:
اولاً، از واژگان مأنوس و قابل فهم مخاطبان یعنی عرب حجاز عصر نزول استفاده شده باشد؛ نه واژگانی که هرگز به گوششان نخورده و یا معنای آنها را آگاه نیستند و اگر بخواهند معنای آنها را درک کنند، باید از دیگران بپرسند یا جستجو کنند و بعد از تفحص و پرسش به معنای آنها واقف شوند. در قرآن نباید واژگانی مثل تکأکأتم و جحلنجع به کار رفته باشد. این واژگان غریب اند و کاربرد آنها در کلام خلاف فصاحت است.
ثانیاً، در یک کلام فصیح وقتی واژگان با هم ترکیب می شوند و از آنها ترکیبات وصفی یا اسمی یا حرفی و یا اسنادی ساخته می شود، باید تعقید معنوی نداشته باشند؛ یعنی معنای آنها نیز برای مخاطبان قابل فهم باشد.
ثالثاً، کلامی بلیغ است که به اقتضای حال و سطح فهم مخاطب ایراد شده باشد و از رهگذر الفاظ و عبارات، مفاهیمی که قابل درک مخاطبان نیست، القاء نشده باشد.
آنچه آمد، تعریفی است که در تمام کتاب های علوم بلاغی آمده است و بنابراین اگر ادعا می کنیم که قرآن در اوج فصاحت و بلاغت نازل شده، ناگزیر باید بپذیریم که معنای عرفی و ظاهری قرآن برای همه یا لااقل اکثر مخاطباننش یعنی عرب حجاز عصر پیامبر(ص) قابل درک بوده است.
4- فهم اکثریتی وجود ندارد، فهم ها یک به یک متفاوت است.
پاسخ:
اولاً، چنان که عرض شد، سیره عقلاء چنین است که وقتی بخواهند خطاب به یک جمعی با قصد القای مقصود سخن بگویند، همه یا لااقل اکثر آنان را لحاظ می کنند و با توجه به سطح فهم آنان سخن می گویند. خداوند نیز در رأس عقلاست و لذا باید سطح فهم اکثر عرب حجاز عصر نزول را در نظر گرفته باشد و با توجه به آن قرآن را نازل کرده باشد.
ثانیاً، ما منکر تفاوت فهم های مخاطبان قرآن در زمینه معنای عرفی و ظاهری نیستیم؛ اما شرط فصاحت و بلاغت این است که وقتی خداوند خطاب به آنان سخن می گوید، لااقل فهم اکثر آنان را ملاک قرار داده باشد.
ثالثاً، تفاوت فهم ها در زمینه معنای عقلی و باطنی قرآن هم انکار نمی شود.
رابعاً، تفاوت فهم ها در زمینه مصادیق قرآن هم رد نمی شود.
5- سخن از نزول قرآن به زبان نوابغ نیست؛ بلکه سخن از فهم نوابغ از یک متن مشترک با دیگران است.
پاسخ:
اولاً، وقتی پذیرفته شود که قرآن به زبان نوابع نازل نشده و بلکه به زبان توده مردم نازل شده است، باید پذیرفت که در نزول قرآن فهم توده مردم ملاک بوده است؛ نه فهم نوابغ.
ثانیاً، چنان که عرض کردم، محور بحث در زبان قرآن، جنبه زبان شناختی معناست؛ یعنی همان معنایی که مبتنی بر مواضعه و استعمال اهل زبان است؛ نه سایر معانی. ما اگر می گوییم، در فهم قرآن، ملاک توده مردم است، منظور معنای عرفی و ظاهری آیات قرآن است؛ نه معانی عقلی آیات و یا معرفت مصادیقی که قرآن از آنها سخن می گوید.
6- زبان عربی را خداوند وضع نکرده؛ اما خداوند همان زبان را برای معانی مورد نظر خویش استعمال کرده است.
پاسخ:
اولاً، چنان که عرض کردم، شرط بلاغت کلام این است که در سخن گفتن باید سطح فهم مخاطبان رعایت شود و مخاطبان قرآن در دوره مکی مشرکان قریش و در دوره مدنی مردم مدینه بودند؛ لذا باید سطح فهم آنان مورد توجه بوده باشد.
ثانیاً، یک کلام مرکب از سه عنصر است: متکلم، متن و مخاطب. متکلم از متن به عنوان وسیله برای القای مقصود به مخاطب استفاده می کند. متن پلی است که ذهن متکلم را به ذهن مخاطب پیوند می زند. به عبارت دیگر متکلم از کانال متن به القای مقصود به مخاطب می پردازد. متن یک پل یا کانال ارتباطی میان متکلم و مخاطب است. این پل و کانال و نیز ذهن مخاطب یک ظرفیت خاصی برای تحمل معانی دارد.
به سخن دیگر، هم متن و هم مخاطب دارای محدودیت هستند. در این تردیدی نیست که خدا علم مطلق دارد و بی نقص است؛ اما هم زبان عرب و هم ذهن عرب محدود و ناقص است و تحمل علم مطلق الهی را ندارد؛ لذا نباید از آیات قرآن توقع داشت که تمام علم الهی در آن جای داده شده باشد. زبان و ذهن عرب بسان ظرفی است که اگر دریایی از معانی هم در آن ریخته شود، بیش از ظرفیتش نمی پذیرد. خداوند در قرآن، آب را در کوزه ای ریخته است. این نقص به خدا بر نمی گردد؛ بلکه به زبان و ذهن عرب بر می گردد.
خداوند وقتی با عرب حجاز عصر پیامبر(ص) سخن می گوید، باید از سویی توجه کند که عرب واژگانش را در چه معناهایی به کار می برد و ثانیاً، سطح درک ذهن آنان چه قدر است تا القای مقصود و تفهیم مراد میسر گردد. خداوند نمی تواند از واژگان عرب معانی نامعهودی را اراده کند؛ چون عرب قادر به درک آنها نخواهد بود.
ثالثاً، چنان که عرض کردم، زبان عربی را خداوند نساخته و واژگانش را برای معانی مربوط وضع نکرده است؛ بلکه خود عرب زبانش را ساخته و واژگانش را به ازای تصوراتی که خود از اشیاء و امور داشته وضع و استعمال کرده است؛ بنابراین خداوند در یک بازی که خود عرب تأسیس کرده، وارد شده است؛ لذا خداوند باید به همان قواعدی که خود عرب در این بازی مقرر کرده است، تن دهد. خداوند باید در نظر بگیرد که عرب واژگانش را برای چه معنایی به کار می برد و روش ترکیب واژگانش چگونه است و چگونه از واژگانش ترکیبات وصفی و اسمی و اسنادی می سازد؛ بنابراین زبان عرب ظرفیت تحمل هر معنایی را ندارد.
7- اصل منابعی که برای فهمیدن تصورات آنان برشمردید، بجز قرآن سخت غیر قابل اعتمادند و اعتباری برای ملاک قرار گرفتن فهم قرآن ندارند. همان طور مستحضرید فهم قرآن مساله بسیار خطیری است و با سعادت و شقاوت افراد سر و کار دارد؛ لذا باید منابع برای دستیابی به آن مطمئن و کارآمد باشند.
پاسخ:
اولاً، بی تردید ارزش علمی منابع تاریخی یکسان نیست. متنی که مثل قرآن تواتر لفظی دارد، در مرتبه اول قرار دارد و سایر منابع به میزان اعتبارشان در مراتب بعد قرار می گیرند. طبق احادیث عرضه، حتی روایات ائمه(ع) در صورتی حجیت دارند که با قرآن مخالفت نداشته باشند.
ثانیاً، نظر ما در فهم قرآن این است که باید ابتدا به سیاق آیات و آیات مشابه مراجعه کرد و فهم حاصل از آن آن را چارچوبی برای پذیرش مفاهیم القایی سایر منابع قرار داد. سخن ما این است که قرآن یک ظرف خالی از معنا نیست. خود آیات قرآن چارچوبی از معانی را القا می کند و دلالت منابع دیگر در صورتی حجیت دارند که با این چارچوب معنایی مخالفت نداشته باشد.
به سخن دیگر، فهم قرآن یک پازل است که از قطعات چندی تشکیل شده است: خود آیات قرآن اعم از سیاق و آیات مشابه، قطعات اصلی این پازل را می سازند و روایات و اقوال و اشعار قطعاتی هستند که اگر با آن قطعات اصلی و فهم حاصل از قرآن هماهنگ بود، می تواند مورد بهره برداری قرار گیرد.
8- منبع قرار گرفتن خود قرآن هم برای دستیابی به فهم آنان از قرآن دور باطل است.
پاسخ:
اولاً، قرآن هم منبع فهم خودش است و هم منبع فهم عرب از قرآن است؛ بنابراین در هر حال، منبع هر دو، قرآن است و لذا دوری صورت نمی گیرد.
اگر بفرمایید که برای فهم قرآن مراجعه به خود قرآن دور است، هرگز چنین نیست؛ چون معلوم یک چیز است و مجهول چیز دیگر و به عبارت دیگر، مقدمه یک چیز است و نتیجه چیز دیگر. دور آن است که مقدمه و نتیجه یک چیز باشد. گاهی معنای یک لفظ یا یک آیه مجهول است و ما برای روشن کردن آن از الفاظ یا آیات دیگری که در صدر و ذیل یا مواضع دیگر است، بهره برداری می کنیم.
ثانیاً، حتی برای فهم قرآن به فهم عرب مراجعه کردن و یا برای فهم عرب به قرآن مراجعه کردن نیز دور نیست؛ چون در هیچ یک از این مراجعات مقدمه و نتیجه یک چیز نیست.
چنان که عرض کردیم، اگر در فهم قرآن به غیر قرآن مراجعه می کنیم، هرگز قرآن را محکوم غیر قرآن قرار نمی دهیم. فهمی که از قرآن به دست می آید، اصل قرار می گیرد و فهمی که از سایر منابع به دست می آید، در صورتی که با فهم حاصل از آیات قرآن مخالف نباشد و با چارچوب معنای مستفاد از آیات سازگار باشد، معتبر دانسته می شود.
نیز اگر در فهم عرب به قرآن مراجعه می کنیم، همین گونه است، فهم حاصل از قرآن اصل و فهم حاصل از غیر قرآن فرع قرار می گیرد.
در پایان عرض می کنم، من به تمام ابعاد موضوع پرداختم. دیگر چیزی به ذهنم نمی رسد که مبهم مانده باشد. تنها می افزایم که من تمام این جزئیات را در کتاب خود به نام «درآمدی بر معناشناسی قرآن» توضیح داده ام. در مطالب وبلاگم نیز کمابیش این جزئیات آمده است؛ لذا خوانندگان را به مطالعه آنها سفارش می کنم.