سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مدهامّتان: علوم و معارف قرآن و حدیث

پاسخ به سئوالاتی در زمینه بطون و تشابه و خطابه ای و عرف خاص

متنی که اینک ملاحظه می کنید، سئوال و پاسخی است که ناظر به پست قبلی با عنوان « مروری تاریخی و انتقادی بر نظریه ابوزید در زمینه گفتاری بودن قرآن» مطرح شده است. من پاسخ های خودم را به طور مزجی در لابه لای سئوالاتی آورده ام که که از من شده است.

********************************

باسلام و ادب و ارزوی قبولی طاعات

ضمن تشکر از زحمات شما و سپاس بابت تلاش علمی بی وقفه تان

با مطالعه متن اخیر، سوالات زیر به ذهن حقیر خطور کرد که تقاضای پاسخ و تبیین ان ها را از جنابعالی دارم:

 جنابعالی در متن فرموده اید:

نویسنده بر این باور است که تمام واژگان قرآن به همین معانی شرعی معهود، پیش از نزول قرآن به کار می رفته و البته اندک تغییراتی در تنها پدید آمده، اما این موجب تغییر ماهیت تنها نشده است. 

در اینصورت نظر شما در مورد واژگان صلات و ... که معنای قبل از نزول ان ها با معنای بعد از نزول متفاوت است، چیست؟

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

من نیز عرض سلام و ادب و آرزوی طاعات و عبادات شما را از خدای بزرگ دارم و از لطف شما نیز ممنونم. اما در پاسخ عرض می کنم:

چنان که عرض شد، واژگان شرعی به همین معنای شرعی قبل از بعثت پیامبر(ص) هم به کار می رفته است. یعنی صلاة عبارت از عملی مشتمل بر قیام و قعود و رکوع و سجود و ذکر بوده است. تنها تفاوتی که بعد از بعثت پیامبر(ص) کرده، تغییراتی بوده است که آن حضرت در نماز ایجاد کرده است، نظیر تبدیل نماز دو رکعتی به چند رکعتی و یا افزودن حمد در آن.

********************************

جنابعالی در متن فرموده‌اید:

در قرآن ویژگی‌هایی به نام بطون و متشابهات که در سایر کلام‌های عرب نباشد، وجود ندارد و لذا جهتی ندارد که ما زبان قرآن را به عرف خاص بدانیم. به‌خصوص آن‌که در زمان پیامبر(ص) نه دانش و حرفه خاصی که عامه مردم به آن ناآشنا باشند و نه طبقه خاصی به نام عرفا و فلاسفه و مانند آنان بوده است.

درحالی‌که جنابعالی در مقالات قبلی مثلاً برای واژه شرک در (واعبدالله و لاتشرکوا به شیئا) ، بطون مختلفی برشمرده‌اید. چگونه آن را با این جمله خودتان، تبیین می‌نمایید؟ همچنین با احادیث مختلفی که پیرامون معانی باطنی قران حرف زده‌اند، چه می‌کنید؟ آیا همه آنها جعلی است؟

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 عرض من این بود که قرآن هیچ تفاوت زبان شناختی با زبان عرب عصر نزول نداشته است و این منافاتی ندارد که:

اولاً، با این که قرآن نظیر هر کلامی از لوازم عقلی برخوردار باشد. آنچه که درباره لوازم عقلی «لا تشرکوا به شیئاً» به نقل از علامه طباطبایی آوردم، در تأیید این است که لوازم عقلی آیات به عنوان بطون قرآن قابل انتساب به قرآن است؛ اما معانی بی ربط و آسمان و ریسمانی را نمی توان به قرآن نسبت داد؛ چرا که مصداق تفسیر به رأی پیدا می کند و مورد نهی واقع شده است.

احادیثی نیز که در زمینه بطون قرآن آمده، اجمال دارند و در آنها هیچ توضیحی داده نشده است که مراد از بطون قرآن چیست؛ لذا حجیت و قابلیت استناد ندارند و به استناد آنها نمی توان، مفاهیمی را به عنوان بطون قرآن به آیات قرآن نسبت داد. البته پاره ای از این روایات که به طرز تکلف آمیزی، آیات را بر ائمه(ع) یا دشمنان ایشان تطبیق کرده و آنها را بطون آیات برشمرده اند، جعلی است و از سوی غالیان جعل شده است که ائمه(ع) آنها را لعن کرده و از اخذ روایات آنان نهی فرموده اند.

ثانیاً، منافاتی ندارد با این که قرآن نظیر هر کلام دیگری بر اثر گذشت زمان و فقد قرائن و تطور معانی الفاظ در پاره ای از آیات دچار ابهام و تشابه شود و میان مفسران در معنای آنها اختلاف نظر پدید آید. بنابراین ابهام و تشابه عارضی قرآن است؛ یعنی بر قرآن عارض می شود و گرنه ذات قرآن وقتی که نازل شد، برای مخاطبانش خالی از ابهام و تشابه بود؛ چرا که قرآن به لسان عربی مبین و به قصد هدایت نازل شده بود و این با ابهام و تشابه داشتن قابل جمع نیست.

اگر در قرآن سخن از این است که پاره ای از آیات قرآن متشابه است، هرگز به این معنا نیست که مقصود آن آیات مبهم است؛ بلکه به این معناست که در آیات برای تیسیر فهم و تقریب به ذهن، حقایق اخروی به حقایق دنیوی تشبیه شده است.

چنان که من در مقاله «تفسیر معنا شناسانه آیه محکم و متشابه» توضیح داده ام، این آیه فقط ناظر به آیات قیامت است. حقایق ذکر شده در آیات قیامت را جز خدا نمی دانند و کسانی که ایمان راسخ به وحیانی بودن قرآن دارند، می گویند، ما اگر چه به حقایق آنها آگاهی نداریم، اما چون قائل صادق فرموده است، به آنها ایمان داریم.

********************************

جنابعالی در متن فرموده اید:

به هر حال، علیرغم این که آیت الله معرفت، زبان قرآن را به عرف خاص می دانست، به خطابه ای بودن آن هم قائل بود.

در این صورت آیا می شود زبان قران هم به عرف خاص باشد و هم خطابه ای؟

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مراد از عرف خاص بودن یک متن این است که عرفانی یا فلسفی یا فقهی یا تجربی و مانند آنها باشد و بر اساس آن، مصطلحات و مفاهیمی در آن باشد که فقط عرفا و فلاسفه و فقهاء و علمای علوم تجربی قادر به درک آنها باشند.

و مراد از خطابه ای بودن این است که بسان خطابه باشد که کسی بسان متکلم وحده خطاب یک نفر یا جمعی سخنانی را ایراد کند؛ بر عکس محاوره که دو نفر یا چند نفر میان خود سخنانی را رد و بدل می نمایند.

حال در پاسخ سئوال شما عرض می کنم که آری، می توان به عرف خاص سخن گفت و در عین حال خطابه ای هم باشد؛ مثل این که یک فقیهی خطاب به شاگردانشان مطالب فقهی را به صورت سخنرانی القاء کند.

نظر اینجانب این است که قرآن خطابه ای است؛ اما نه به عرف خاص؛ بلکه به عرف عام؛ زیرا مخاطبان قرآن عموم طبقات مردم بودند؛ نه یک طبقه و گروه خاصی مثل فقهاء و فلاسفه و عالمان تجربی و مانند آنها.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

باتشکر


فهم عرفی و عقلی از آیات قرآن

مطالبی که اینک ملاحظه می کنید، پاسخ به سئوالاتی چند در زمینه فهم عرفی و عقلی از آیات قرآن است. پاسخ هر سئوال ذیل آن بیان شده است.

بسمه تعالی

جناب استاد باسلام و عرض خسته نباشید. با تشکر از پاسخ شما و از وقتی که برای این پاسخگویی گذاشتید. نکاتی به نظرم رسید که در پی می آید:

1- وجود  فهم های متفاوت از یک متن در عصر نزول مانند هر عصر دیگری قابل انکار نیست و بدیهی به نظر می رسد.

پاسخ: سلام علیکم

اولاً، باید توجه داشت که متن دو لایه دارد:

یکی لایه ظاهری که مفید معنای عرفی است و چون قرآن در اوج فصاحت و بلاغت نازل شده است، باید آن را تقریباً تمام یا حداقل، اکثر مکلفانی که مخاطبان قرآن بودند، بفهمند. در عین حال، انکار نمی کنیم که حوزه واژگانی افراد کمابیش فرق می کند؛ ولی در یک کلام فصیح و بلیغ باید با همان واژگانی القای مقصود کرد که برای همه یا اکثر مخاطبان مأنوس و قابل فهم باشد.

دوم، لایه باطنی که عبارت از معنای عقلی است؛ یعنی از لوازم منطقی معنای عرفی و ظاهری به شمار می رود. هر کس به هر اندازه از هوش برخوردار باشد و در لوازم عرفی و ظاهری آیات تدبر کند، به این لایه افزون تر دست پیدا می کند.

ثالثاً، عرب حجاز عصر پیامبر(ص) نیز که مخاطبان قرآن بودند، چنان که اشاره شد، به لحاظ هوشی متفاوت اند. معنای عرفی و ظاهری آیات برای همه یا اکثر مخاطبان قرآن قابل فهم بوده است؛ اما لوازم منطقی آیات برای طبقاتی که از هوش بیش تری برخوردارند، قابل تحصیل بوده و است.

ثالثاً، مصادیق آیات نیز دو نوع است: برخی از مصادیق آیات حسی اند که برای عموم مردم قابل درک است؛ اما برخی از مصادیق آیات غیبی اند؛ نظیر نعمت های بهشتی و فرشتگان که مردم عادی وجود آنها را در حدود مفاهیمی شبیه مفاهیم دنیوی درک می کنند؛ اما کسانی که به لحاظ عقلی قوی ترند، وجود  غیرمادی آنها را بهتر درک می کنند و کسانی که چشم برزخی دارند، آنها را با صور برزخی هم درک می نمایند.

2- شما خود، مبنای نظرتان را فهم عرب عصر نزول از واژگان قرار دادید. سئوال بنده هم این بود که با توجه به تفاوت فهم ها شما کدام یک را ملاک قرار می دهید و چگونه به آن دست پیدا می کنید؟

پاسخ:

اولاً، مبنای نظر من در فهم معنای عرفی و ظاهری فهم عرب عصر نزول است؛ نه سایر فهم ها. سایر فهم مطلق است و به مردمان عصر نزول اختصاص ندارد. منتها سایر فهم ها مبتنی بر همان فهم عرفی و ظاهری است که برای عرب عصر نزول قابل درک بود و به اصطلاح در طول آن فهم قرار دارد.

ثانیاً، نظر بر این که قرآن از سویی توسط خدای عالم مطلق نازل شده که هم به زبان عرب مسلط بوده و هم به سطح فهم آنها اشراف داشته و هم قصد هدایت آنان را داشته و از سوی دیگر قرآن خطاب به مکلفان است؛ یعنی کسانی که بلوغ عقلی دارند، لذا همه یا اکثر مخاطبان قرآن مراد الهی را یعنی همان معنای عرفی و ظاهری آیات را فهمیدند. بنابراین ملاک برای شناخت معنای عرفی و ظاهری سطح متوسط فهم عرب حجاز عصر نزول است؛ نه کودن ها و سفیهان و دیوانگان، و نه نوابع و تیزهوشان.

ثالثاً، دستیابی به این که عرب عصر نزول با چه دانش ها و آداب و رسوم و ادیان و حرفه ها و مکان ها و چیزهای دیگری آشنا بودند، از طریق مطالعه قرآن، روایات، اشعار، آثار عینی و باستانی و سایر منابعی است که برای مطالعه هر واقعیت تاریخی مورد بهره برداری قرار می گیرد. برای آگاهی از این که آنان واژگان را به چه معناهایی به کار می بردند، باید متون به جا مانده از آن عصر مثل قرآن، روایات و اشعار مورد مطالعه قرار گیرد.

3- فهم واژگان با فهم عبارت و فهم عبارت با درک مطلب تفاوت اساسی دارد.

پاسخ:

در یک کلام فصیح و بلیغی مثل قرآن ضروری است که:

اولاً، از واژگان مأنوس و قابل فهم مخاطبان یعنی عرب حجاز عصر نزول استفاده شده باشد؛ نه واژگانی که هرگز به گوششان نخورده و یا معنای آنها را آگاه نیستند و اگر بخواهند معنای آنها را درک کنند، باید از دیگران بپرسند یا جستجو کنند و بعد از تفحص و پرسش به معنای آنها واقف شوند. در قرآن نباید واژگانی مثل تکأکأتم و جحلنجع به کار رفته باشد. این واژگان غریب اند و کاربرد آنها در کلام خلاف فصاحت است.

ثانیاً، در یک کلام فصیح وقتی واژگان با هم ترکیب می شوند و از آنها ترکیبات وصفی یا اسمی یا حرفی و یا اسنادی ساخته می شود، باید تعقید معنوی نداشته باشند؛ یعنی معنای آنها نیز برای مخاطبان قابل فهم باشد.

ثالثاً، کلامی بلیغ است که به اقتضای حال و سطح فهم مخاطب ایراد شده باشد و از رهگذر الفاظ و عبارات، مفاهیمی که قابل درک مخاطبان نیست، القاء نشده باشد.

آنچه آمد، تعریفی است که در تمام کتاب های علوم بلاغی آمده است و بنابراین اگر ادعا می کنیم که قرآن در اوج فصاحت و بلاغت نازل شده، ناگزیر باید بپذیریم که معنای عرفی و ظاهری قرآن برای همه یا لااقل اکثر مخاطباننش یعنی عرب حجاز عصر پیامبر(ص) قابل درک بوده است.

4- فهم اکثریتی وجود ندارد، فهم ها یک به یک متفاوت است.

پاسخ:

اولاً، چنان که عرض شد، سیره عقلاء چنین است که وقتی بخواهند خطاب به یک جمعی با قصد القای مقصود سخن بگویند، همه یا لااقل اکثر آنان را لحاظ می کنند و با توجه به سطح فهم آنان سخن می گویند. خداوند نیز در رأس عقلاست و لذا باید سطح فهم اکثر عرب حجاز عصر نزول را در نظر گرفته باشد و با توجه به آن قرآن را نازل کرده باشد.

ثانیاً، ما منکر تفاوت فهم های مخاطبان قرآن در زمینه معنای عرفی و ظاهری نیستیم؛ اما شرط فصاحت و بلاغت این است که وقتی خداوند خطاب به آنان سخن می گوید، لااقل فهم اکثر آنان را ملاک قرار داده باشد.

ثالثاً، تفاوت فهم ها در زمینه معنای عقلی و باطنی قرآن هم انکار نمی شود.

رابعاً، تفاوت فهم ها در زمینه مصادیق قرآن هم رد نمی شود.

5- سخن از نزول قرآن به زبان نوابغ نیست؛ بلکه سخن از فهم نوابغ از یک متن مشترک با دیگران است.

پاسخ:

اولاً، وقتی پذیرفته شود که قرآن به زبان نوابع نازل نشده و بلکه به زبان توده مردم نازل شده است، باید پذیرفت که در نزول قرآن فهم توده مردم ملاک بوده است؛ نه فهم نوابغ.

ثانیاً، چنان که عرض کردم، محور بحث در زبان قرآن، جنبه زبان شناختی معناست؛ یعنی همان معنایی که مبتنی بر مواضعه و استعمال اهل زبان است؛ نه سایر معانی. ما اگر می گوییم، در فهم قرآن، ملاک توده مردم است، منظور معنای عرفی و ظاهری آیات قرآن است؛ نه معانی عقلی آیات و یا معرفت مصادیقی که قرآن از آنها سخن می گوید.

6- زبان عربی را خداوند وضع نکرده؛ اما خداوند همان زبان را برای معانی مورد نظر خویش استعمال کرده است.

پاسخ:

اولاً، چنان که عرض کردم، شرط بلاغت کلام این است که در سخن گفتن باید سطح فهم مخاطبان رعایت شود و مخاطبان قرآن در دوره مکی مشرکان قریش و در دوره مدنی مردم مدینه بودند؛ لذا باید سطح فهم آنان مورد توجه بوده باشد.

ثانیاً، یک کلام مرکب از سه عنصر است: متکلم، متن و مخاطب. متکلم از متن به عنوان وسیله برای القای مقصود به مخاطب استفاده می کند. متن پلی است که ذهن متکلم را به ذهن مخاطب پیوند می زند. به عبارت دیگر متکلم از کانال متن به القای مقصود به مخاطب می پردازد. متن یک پل یا کانال ارتباطی میان متکلم و مخاطب است. این پل و کانال و نیز ذهن مخاطب یک ظرفیت خاصی برای تحمل معانی دارد.

به سخن دیگر، هم متن و هم مخاطب دارای محدودیت هستند. در این تردیدی نیست که خدا علم مطلق دارد و بی نقص است؛ اما هم زبان عرب و هم ذهن عرب محدود و ناقص است و تحمل علم مطلق الهی را ندارد؛ لذا نباید از آیات قرآن توقع داشت که تمام علم الهی در آن جای داده شده باشد. زبان و ذهن عرب بسان ظرفی است که اگر دریایی از معانی هم در آن ریخته شود، بیش از ظرفیتش نمی پذیرد. خداوند در قرآن، آب را در کوزه ای ریخته است. این نقص به خدا بر نمی گردد؛ بلکه به زبان و ذهن عرب بر می گردد.

خداوند وقتی با عرب حجاز عصر پیامبر(ص) سخن می گوید، باید از سویی توجه کند که عرب واژگانش را در چه معناهایی به کار می برد و ثانیاً، سطح درک ذهن آنان چه قدر است تا القای مقصود و تفهیم مراد میسر گردد. خداوند نمی تواند از واژگان عرب معانی نامعهودی را اراده کند؛ چون عرب قادر به درک آنها نخواهد بود.

ثالثاً، چنان که عرض کردم، زبان عربی را خداوند نساخته و واژگانش را برای معانی مربوط وضع نکرده است؛ بلکه خود عرب زبانش را ساخته و واژگانش را به ازای تصوراتی که خود از اشیاء و امور داشته وضع و استعمال کرده است؛ بنابراین خداوند در یک بازی که خود عرب تأسیس کرده، وارد شده است؛ لذا خداوند باید به همان قواعدی که خود عرب در این بازی مقرر کرده است، تن دهد. خداوند باید در نظر بگیرد که عرب واژگانش را برای چه معنایی به کار می برد و روش ترکیب واژگانش چگونه است و چگونه از واژگانش ترکیبات وصفی و اسمی و اسنادی می سازد؛ بنابراین زبان عرب ظرفیت تحمل هر معنایی را ندارد.

7- اصل منابعی که برای فهمیدن تصورات آنان برشمردید، بجز قرآن سخت غیر قابل اعتمادند و اعتباری برای ملاک قرار گرفتن فهم قرآن ندارند. همان طور مستحضرید فهم قرآن مساله بسیار خطیری است و با سعادت و شقاوت افراد سر و کار دارد؛ لذا باید منابع برای دستیابی به آن مطمئن و کارآمد باشند.

پاسخ:

اولاً، بی تردید ارزش علمی منابع تاریخی یکسان نیست. متنی که مثل قرآن تواتر لفظی دارد، در مرتبه اول قرار دارد و سایر منابع به میزان اعتبارشان در مراتب بعد قرار می گیرند. طبق احادیث عرضه، حتی روایات ائمه(ع) در صورتی حجیت دارند که با قرآن مخالفت نداشته باشند.

ثانیاً، نظر ما در فهم قرآن این است که باید ابتدا به سیاق آیات و آیات مشابه مراجعه کرد و فهم حاصل از آن آن را چارچوبی برای پذیرش مفاهیم القایی سایر منابع قرار داد. سخن ما این است که قرآن یک ظرف خالی از معنا نیست. خود آیات قرآن چارچوبی از معانی را القا می کند و دلالت منابع دیگر در صورتی حجیت دارند که با این چارچوب معنایی مخالفت نداشته باشد.

به سخن دیگر، فهم قرآن یک پازل است که از قطعات چندی تشکیل شده است: خود آیات قرآن اعم از سیاق و آیات مشابه، قطعات اصلی این پازل را می سازند و روایات و اقوال و اشعار قطعاتی هستند که اگر با آن قطعات اصلی و فهم حاصل از قرآن هماهنگ بود، می تواند مورد بهره برداری قرار گیرد.

8- منبع قرار گرفتن خود قرآن هم برای دستیابی به فهم آنان از قرآن دور باطل است.

پاسخ:

اولاً، قرآن هم منبع فهم خودش است و هم منبع فهم عرب از قرآن است؛ بنابراین در هر حال، منبع هر دو، قرآن است و لذا دوری صورت نمی گیرد.

اگر بفرمایید که برای فهم قرآن مراجعه به خود قرآن دور است، هرگز چنین نیست؛ چون معلوم یک چیز است و مجهول چیز دیگر و به عبارت دیگر، مقدمه یک چیز است و نتیجه چیز دیگر. دور آن است که مقدمه و نتیجه یک چیز باشد. گاهی معنای یک لفظ یا یک آیه مجهول است و ما برای روشن کردن آن از الفاظ یا آیات دیگری که در صدر و ذیل یا مواضع دیگر است، بهره برداری می کنیم.

ثانیاً، حتی برای فهم قرآن به فهم عرب مراجعه کردن و یا برای فهم عرب به قرآن مراجعه کردن نیز دور نیست؛ چون در هیچ یک از این مراجعات مقدمه و نتیجه یک چیز نیست.

چنان که عرض کردیم، اگر در فهم قرآن به غیر قرآن مراجعه می کنیم، هرگز قرآن را محکوم غیر قرآن قرار نمی دهیم. فهمی که از قرآن به دست می آید، اصل قرار می گیرد و فهمی که از سایر منابع به دست می آید، در صورتی که با فهم حاصل از آیات قرآن مخالف نباشد و با چارچوب معنای مستفاد از آیات سازگار باشد، معتبر دانسته می شود.

نیز اگر در فهم عرب به قرآن مراجعه می کنیم، همین گونه است، فهم حاصل از قرآن اصل و فهم حاصل از غیر قرآن فرع قرار می گیرد.

در پایان عرض می کنم، من به تمام ابعاد موضوع پرداختم. دیگر چیزی به ذهنم نمی رسد که مبهم مانده باشد. تنها می افزایم که من تمام این جزئیات را در کتاب خود به نام «درآمدی بر معناشناسی قرآن» توضیح داده ام. در مطالب وبلاگم نیز کمابیش این جزئیات آمده است؛ لذا خوانندگان را به مطالعه آنها سفارش می کنم.


فهم عرب عصر نزول از قرآن

متنی که اینک ملاحظه می کنید، پاسخ به سئوالی در زمینه «فهم عرب عصر نزول» است. ما در نظریه ای که در زمینه زبان قرآن داده ایم، اظهار داشته ایم که زبان قرآن زبان عرب حجاز عصر نزول است و لذا ما برای فهم قرآن باید به فهم و معهودات آنان مراجعه کنیم. نخست متن سئوال و سپس پاسخ آن به اختصار از نظر گذرانده می شود.

بسمه تعالی

با سلام خدمت استاد گرامی

سئوالی در مورد نظرتان دارم که مطرح می کنم، لطفا اگر ممکن است و برای شما زحمتی ندارد، پاسخ دهید.

* به نظر می رسد، "فهم عرب عصر نزول" مفهومی مبهم و غیر قابل تحقیق است. با توجه به این که فهم های مردم یک عصر از یک متن مشترک باهم متفاوت است و به حسب هوش و استعداد آنان با یکدیگر تفاوت دارد، شما فهم کدامیک از ایشان را ملاک قرار می دهید؟ مطلب بعد اینست که از چه طریقی شما به فهم آنان دست پیدا می کنید؟ آیا از طریق روایات تفسیری و تاریخی است؟ و یا راه دیگری دارید؟

  

به نام خدا و با سلام

سخن من این است که عرب حجاز عصر نزول مراد الهی را از آیات قرآن می فهمیدند. برای روشن شدن آن شما را به چند نکته توجه می دهم:

1. خداوند قرآن را به قصد راهنمایی عرب حجاز یعنی مردم مکه و مدینه زمان پیامبر اسلام(ص) نازل کرده است؛ نه این که آنان را گمراه کند و یا سر کار بگذارد.

2. خداوند هم به زبان عرب حجاز عصر نزول اشراف داشته و هم به ذهن و سطح فهم آنان؛ لذا می دانسته است که آنان چه الفاظی را برای چه معناهایی به کار می برند و از الفاظ چه مفاهیمی به ذهنشان تبادر پیدا می کند.

3. خداوند به زبان عرب حجاز عصر نزول قرآن را نازل کرده است؛ نه سایر زبان ها و نه زبان عربی عصرهای دیگر و نه زبان عربی حیره و شام و یمن.

4. زبان عرب حجاز را نیز خود مردم حجاز وضع کردند؛ نه خداوند و نه پیامبر(ص) و نه امام(ع) و نه مفسران و عارفان و فقیهان و عالمان تجربی.

5. عرب حجاز نیز الفاظ زبانش را به ازای تصوراتی که داشته، وضع کرده است؛ نه آنچه که از آن هیچ تصوری نداشته است.

6. عرب حجاز از چیزهایی می توانست تصور داشته باشد که با آن سر و کار داشته و آشنا بوده است؛ نه آنچه که با آن سر و کار نداشته و از آنها هیچ شناختی نداشته است.

7. برای شناخت این که عرب حجاز عصر نزول با چه چیزهایی سر و کار داشته و از آنها شناخت و تصور پیدا کرده است، باید به نقل ها و آثار تاریخی به جا مانده از آنان مراجعه نماییم؛ به خصوص آیات قرآن، روایات صحابه و تابعان، آثار تاریخی، متون نظم و نثر آنان.

8. الفاظ زبان بر اساس توافق جمعی اهل زبان بر معانی وضع و استعمال می گردد؛ نه این که هر کسی لفظی را به معنای دلخواه خود وضع کرده و استعمال نماید؛ چرا که اگر چنین باشد، امکان تفاهم و القای مقصود به همدیگر امکان ندارد؛ لذا ما اگر بخواهیم معنای یک لفظی از الفاظ قرآن را بدانیم باید به استعمالات عرب حجاز عصر پیامبر(ص) مراجعه کنیم؛ نه این که انگشت تخیل بمکیم و معنا بتراشیم.

به فرض این که عرب عصر نزول به لحاظ فهم و هوش متفاوت باشند، این چه ربطی به واژگان زبان دارد. واژگان زبان بر اساس توافق عموم اهل زبان وضع و استعمال می شود؛ نه افراد خاصی مثل نوابع و تیزهوشان. قرآن که به زبان نوابغ و تیزهوشان نازل نشده است. نه چنین گروهی بودند و نه هیچ قرینه ای که قرآن به زبان گروه خاصی مثل ایشان نازل شده باشد، در قرآن هست.

9. تردیدی نیست که حوزه واژگانی همه افراد اهل زبان یکسان نیست. کودک به میزان کمتری از واژگان زبان آشنایی دارد و هرچه سر و کار و آشنایی فرد به معهودات اهل زبان بیش تر شود، شناخت او به واژگان و تعابیر زبان افزودن تر می گردد.

10. به طور طبیعی وقتی کسی خطاب به یک قومی سخن می گوید و قصد القای مقصود به آنان را دارد و می داند که آنان با چه الفاظی آشنایند، از همان الفاظی که آنان آشنایند، برای القای مقصود استفاده می کند؛ نه الفاظی که آنان به آنها آشنا نیستند.

11. به فرض این که در جمع مخاطبان یک کسی افرادی با حوزه واژگانی متفاوتی حضور داشته باشد، منطقی آن است که اکثریت آن افراد ملاک قرار بگیرد.

12. به فرض اگر گوینده ای بخواهد، مفاهیمی را به مخاطبان خود القا کند که آنان با آنها سابقه آشنایی ندارند، از مجاز استفاده می کند و آن مفاهیم را برای تقریب به ذهن به آنچه که معهود و قابل فهم آنان است، تشبیه می نماید.

13. نظر به این که هر قومی از عصری به عصر دیگر دچار تغییراتی می شود و با چیزهایی سر و کار و آشنایی پیدا می کند که گذشتگان با آنها سر و کار و آشنایی نداشتند و با تفاوت سر و کارها و آشنایی ها نیز معانی الفاظ و عبارات زبان نیز کمابیش تغییر و تطور پیدا می کند، ما برای فهم الفاظ هر قومی باید به معهودات و استعمالات آن قوم در زمان استعمال مراجعه کنیم.

14. نظر به این که در هر متن زبانی به خصوص متن گفتاری علاوه بر قرائن لفظی، قرائن حالی نیز در القای مقصود دخالت دارد، باید برای فهم مقاصد متن به اطلاعاتی نیز که خارج از متن ولی همراه متن وجود داشته است، مراجعه کنیم.

نتیجه آن که فهم عرب حجاز عصر نزول هرگز چیز مبهمی نیست و قابل شناسایی است. نشانه آن این که شما متون این مردم را خود مطالعه می کنید و می فهمید. اگر شما دسترسی به فهم آنان نداشتید، باید نه قرآن را می فهمیدید و نه احادیث را و نه اشعار جاهلی را.

به فرض که فهم عرب عصر نزول قابل تحقیق نباشد، شما می خواهید برای فهم الفاظ قرآن که به زبان آنان نازل شده است، چه کار کنید؟ آیا می خواهید به آفریقا سفر کنید و از آنان پرسش کنید یا می خواهید به فلاسفه مراجعه کنید و معانی الفاظ عرب عصر نزول را از طریق بیانات آنان دریابید؟ شما چاره ای ندارید، جز این که به کلیه منابعی که می تواند شما را از فهم عرب عصر نزول آگاه کند، مراجعه کنید. شما گویا می خواهید بفرمایید، ما چون نمی توانیم یا برای ما سخت است که فهم عرب عصر نزول را شناسایی کنیم، پس برویم، فهم مردمان زمان خودمان را شناسایی کنیم. اما فهم مردمان زمان ما چه ربطی به زبان عرب حجاز عصر نزول دارد؟ زبان عرب حجاز عصر نزول را که مردمان این عصر وضع نکردند. شما اگر به فهم مردمان این زمان مراجعه کنید، می توانید معنای واژگان همین مردم را بفهمید؛ نه عرب حجاز عصر نزول را. من نمی دانم، این امر بسیار بدیهی چرا این قدر سخت فهم شده است.