سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مدهامّتان: علوم و معارف قرآن و حدیث

معناشناسی باطن و تأویل قرآن

مطالبی که اینک ملاحظه می فرمایید، گزارشی است که از سخنان دکتر شاکر درباره باطن و تأویل قرآن منتشر شده است؛ به همراه شرح و نقدی که از اینجانب است.
دکتر محمد کاظم شاکر دکترای علوم قرآنی و حدیث:
هر‌کس به اندازه فهم و درک خود تأویل قرآن را می‌فهمد
خبرگزاری فارس: دکترای علوم قرآنی و حدیث گفت: هر‌کس می‌تواند به اندازه فهم و درک خود تأویل قرآن را بفهمد.
به گزارش خبرگزاری فارس از مشهد به نقل از دفتر تبلیغات اسلامی خراسان رضوی، محمد کاظم شاکر در نشست معناشناسی باطن و تأویل قرآن که به همت گروه آموزشی قرآن و حدیث و حلقه علمی قرآن و حدیث در محل این دفتر برگزار شد، اظهار داشت: نباید درگیر بحث‌های واژه‌شناسی شویم، هرمنوتیک را با تأویل مرادف می‌دانند، در حالیکه در روایات متفاوت است ظاهر قرآن معنای تنزیلی است که درباره عده‌ای نازل شده که شأن نزول آن آیه است و باطن آن معنایی است که همیشه منطبق بر افراد است.
کارشناس علوم دینی و معارف اسلامی در خصوص تبارشناسی بحث ظاهر و باطن قرآن تصریح کرد: خطاب قرآن به افراد خاص مانند جنگ بدر است لذا عده‌ای از پیامبر پرسیدند که ما چگونه مورد خطاب قرآن هستیم؟ پیامبر فرمودند «ظاهره تنزیله و باطئه تأویله».
وی با اشاره به جاودانگی و فراتاریخی بودن قرآن و دین گفت: قرآن به ما می‌گوید شما نباید انتظار داشته باشید که جاودانگی قرآن را با ظاهر آن پیش ببرید، ظاهر را نمی‌توانید جاودانه کنید و از طریق ظاهر همگانی بودن و جاودانگی فهمیده نمی‌شود.
وی ادامه داد: اصل این است که ظاهر و باطن با هم سازگارند اما اگر در مواردی تزاحم و ناسازگاری بود باطن مقدم است، ما ظاهر و تنزیل را به همه جا تعمیم نمی‌دهیم تا جاودانگی قرآن را اثبات کنیم.
به نظر می رسد، بیان دکتر شاکر راجع به باطن قرآن چیزی است که در اصول فقه از آن به مناط تعبیر می شود؛ یعنی آن غرض کلی که یک حکم بر مبنای آن صادر می شود. آیت الله معرفت نیز باطن را به همین معنا می گیرد و می گوید: باطن قرآن با الغای خصوصیاتی که دخلی در غرض اصلی ندارند، استخراج می شود. در این زمینه آیه «واسئلوا اهل الذکر ان کنتم لاتعلمون» را مثال می زد و می گوید: ظاهرش این است که این مشرکان مکه از یهودیان مدینه بپرسید که آیا جز این است که پیامبر آنان هم بشر بوده است و باطنش این است که این کسانی که چیزی را نمی دانید، از دانایانشان بپرسید.
شاکر افزود: در آیه «هل ینظرون تأویلها یوم یأتی تأویله» مراد تحقق روز قیامت است، معنای محوری که ائمه بر آن تأکید دارند همان جمله «ظاهره تنزیله و باطنه تأویله» است اما متأسفانه بعضی صرفا تأویل آیات را حضرت علی (ع) می‌گویند و بحث را در همان حد نگه می‌دارند.
به نظر می رسد، در اینجا خلطی صورت گرفته است. در آیه و حدیث مذکور مراد از باطن و تأویل عبارت از همان مصداقی است که آیه قرآن ناظر به آن است و این موسع نیست و جز همان را که مراد عرفی است، فرا نمی گیرد. حال آن که باطن و تأویل مورد نظر آیت الله معرفت عبارت از مناط و غرض کلی آیه است و آن غرض کلی آیه مصادیق فراوانی می تواند داشته باشد که مورد آیه یک مصداقش است و مصادیق دیگری هم می تواند داشته باشد.
اگر میان روایات گونه شناسی نشود و همه وجوه معانی یک لفظ به هم آمیخته گردد، چنین خلط هایی رخ می دهد.
وی در پایان در پاسخ به این سؤال که آیا اینکه گفته می‌شود فهم قرآن برای همه باز است، صحیح است، گفت: قرآن کلام خداست و عمقی نامحدود دارد، هر کس می‌تواند به اندازه فهم و درک خود تأویل را بفهمد، ائمه (ع) فهم تام دارند و بقیه نیز می‌توانند به اندازه خود بفهمند.
در اینجا روشن نشده است که فهم چه چیزی از قرآن باز است و نامحدود و هر کسی می تواند به اندازه فهم خود تأویل را بفهمد. در اینجا از دو چیز متمایز به عنوان باطن و تأویل سخن رفته است: یکی همان مصداقی است که مراد عرفی آیه ناظر به آن است؛ نظیر مشرکان و یهودیان و آن سئوال خاص در آیه سابق الذکر، و دیگری مصادیقی که بر مناط و غرض کلی ورای آیه منطبق است؛ نظیر عوام و مجتهدان و مسائل فقهی برای همان آیه.
بنابر معنای اول، هر کسی که نسبت به مصداق آیه شناخت بیشتری داشته باشد، آن مصداق را بهتر می فهمد. برای مثال شیمی دان آب را بهتر از عامی می شناسد. اما آیا این ربطی به قرآن دارد. قرآن یک متن زبانی است و به لحاظ زبانی بیش از آنچه اهل زبان می فهمند، نمی فهمند. شناخت مصادیق خارجی هم ربطی به زبان و قرآن ندارد.
غرض و مناط یک آیه هم از سنخ مفاهیم ذهنی است و اختصاصی به زبان و متن خاصی ندارد. هر کسی که توانایی ذهنی داشته باشد، از هر متنی می تواند غرض و مناط استخراج کند. 
انتهای پیام/آ30/ح

منبع:‏  http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=8908150929

لینک های مرتبط: تحلیل ظاهر و باطن قرآن؛ معنای تفسیر و تأویل و تنزیل و ظاهر و باطن ؛‏ جاودانگی قرآن و بطون آن ؛‏ قابلیت تعمیم باطن قرآن؛ ذوبطونبودن قرآن؛ دستاویزی برای مفسران به رأی ؛‏ تفسیر معناشناسانه آیه محکم و متشابه؛‏ ائمه عالمان به تأویل آیات متشابه؟ ؛‏ پاسخ به چند سؤال درباره بطن و تأویل آیات قرآن


معنای تفسیر و تأویل و تنزیل و ظاهر و باطن

سئوال

امروز دانشجوی نقل کرد که در درس علوم قرآنی امان از اصطلاحات تفسیر و تأویل و تنزیل و ظاهر و باطن بحث شد و نتایج بحث چندان روشن نشد و از من خواست در این زمینه توضیحی بدهم که اینک آن توضیحی را که به او دادم می آورم.

پاسخ

من نکات ذیل را برای روشن کردن مصطلحات مذکور بیان کردم.

1. تفسیر در قرآن یکبار به کار رفته و مراد از آن توضیحی است که در قرآن در پاسخ شبهات و سئوالات مخاطبان قرآن آمده است؛ بنابراین تفسیر در قرآن ناظر به الفاظ و عبارت قرآن نیست؛ بلکه راجع به مسائلی است که در ذهن مخاطبان قرآن شبهه و سئوال ایجاد کرده بود.

اما تفسیر را در اصطلاح این گونه تعریف می کنند که عبارت است از کشف مراد الهی از آیات قرآن، و بنابراین آن درباره آیاتی قابل طرح است که بر اثر گذشت زمان معنای آنها اجمال و ابهام پیدا کرده است و گرنه در زمانی که قرآن نازل شد، هیچ نیازی به تفسیر نبود؛ چون خداوند به زبان خود مخاطبان و به قصد هدایت سخن گفته بود و معنا نداشت که مراد هیچ آیه از قرآن برای آنان معلوم نباشد.

2. البته گاهی تفسیر را در قیاس با تأویل این گونه تعریف می کنند که آن عبارت است از کشف مراد الهی از ظاهر قرآن، در مقابل تأویل که آن عبارت است از توضیح باطن قرآن. اصل این بحث از روایاتی گرفته شده است که برای قرآن ظاهر و باطنی قائل شده اند؛ نظیر این روایت که ظهره تنزیله و بطنه تأویله؛ یعنی ظاهر قرآن تنزیل آن و باطن آن تأویل آن است.

توضیح این ها را در ادامه می دهم. اما اینک یک واقعیتی را هم که در تفاسیر موجود وجود دارد، بیان کنم. در تفاسیر موجود به صرف کشف و بیان مراد الهی بسنده نمی شود و هر توضیحی در ذیل آیات قرآن آورده می شود؛ بنابرین عملاً تفسیر عبارت است از هر توضیحی که ذیل آیات آورده شده است، اعم از این که مرتبط به مراد الهی از آیات قرآن باشد، یا نباشد.

3. مراد این روایت از ظاهر همان الفاظ و عباراتی است که نازل شده است و در اختیار ماست و مقصود از باطن آن واقعیاتی است که این الفاظ و تعابیر به آنها بر می گردد. آن الفاظ و تعابیر «تنزیل» و آن واقعیات «تأویل» نامیده شده است. برخی از آیات قرآن راجع به واقعیاتی است که در گذشته اتفاق افتاده است؛ مثل آیات قصص. در لسان روایات آمده است که «تاویل اینها در گذشته است یا در گذشته آمده است». برخی از آیات قرآن راجع به واقعیاتی است که در آینده اتفاق می افتد، مثل آیات قیامت. در لسان روایات آمده است که «تأویل اینها در آینده است یا در آینده خواهد آمد». برخی از آیات قرآن هم راجع به واقعیاتی است که اختصاص به زمان خاصی ندارد، مثل اوامر و نواهی.

4. در قرآن آمده است که تأویل آیات قیامت را کسی جز خدا نمی داند؛ بنا بر توضیحی که آمد، مراد این است که جز خدا واقعیات قیامت نظیر حوری و جنت و عسل و انار و یا زقوم، ضریع و جز آنها را نمی داند. آنچه که ما می دانیم، همین واقعیاتی است که در دنیا وجود دارد؛ اما واقعیات قیامت عین واقعیات دنیا نیست. در قرآن به واقع واقعیات اخروی به حقایق دنیوی تشبیه شده است تا این که تا حدی به آنها پی ببریم؛ اما اصل آنها را که واقعاً آنها چه هستند، از عهده درک ما خارج است.

5. به موجب روایاتی که به آنها اشاره شد، ما تأویل همه آیات را جز آیاتی که راجع به مغیبات است، می فهمیم. تنزیل قرآن هم که عبارت از همان الفاظ و تعابیر قرآن باشد، قابل فهم مخاطبان قرآن یعنی عرب عصر نزول بوده است؛ اما بر اثر گذشت زمان و فقد قرائن برای برخی از آیات ابهامات و اجمالاتی پدید آمده است.

6. ناگفته نماند که مضامین روایات با مباحث اصول و یا مباحث عرفانی هم خلط پیدا کرده و ابهامات زیادی را آفریده است.

یکی از ابهامات این است که ظاهر را قسیم نص و مجمل و مؤول شمرده و برای هریک معنای خاصی کرده اند. ظاهر را عبارت از معنایی دانسته اند که به ذهن متبادر می شود؛ اما تأویل را معنایی دانسته اند که به ذهن متبادر نمی شود. طبق این اصطلاح باید بگوییم، همه قرآن برای مخاطبانش یعنی عرب عصر نزول ظاهر بوده است؛ یعنی معنای مرادش به ذهنشان متبادر می شده است؛ چون قرآن کتاب هدایت بوده و می خواسته است آنان را هدایت کند؛ لذا معنا ندارد، مرادش برای آنان معلوم نبوده باشد. به این ترتیب باید گفت: تأویل یعنی معنایی که مرادش برای آنان مشخص نبوده باشد، در قرآن وجود نداشته است.

اما مشهور خلاف این را می گویند. برخی می گویند، مراد الهی در بسیاری از آیات به ذهن مخاطبش متبادر نمی شده و لذا ناگزیر می شده است، به پیامبر(ص) مراجعه کند یا به آیات دیگر قرآن؛ یعنی برای کشف معنای مراد دست به تفحص و جستجو بزند. از طرف دیگر هم می گویند، قرآن فصاحت دارد؛ یعنی از الفاظ و تعابیر مأنوس و مفهوم مخاطب استفاده کرده است و نیز گفته اند، قرآن بلاغت دارد؛ یعنی مطابق سطح فهم مخاطب سخن گفته است. این تناقضی آشکار است که رخ نموده است؛ چون گفته اند، این که در کلام لفظ و تعبیری باشد که مخاطب ناگزیر باشد، برای فهم مراد دست به تفحص و جستجو بزند، خلاف فصاحت است.

به علاوه باید از آنان پرسید، چرا چنین مشکلی پدید آمده است؟ آیا خداوند به زبان عربی آشنا نبوده است که طوری سخن بگوید که عرب مرادش را بفهمند؟ آیا آشنا بوده، اما به عمد سخنش را گنگ یا مجمل گفته است؟ آیا مرادش چندان مشکل و غیر قابل فهم بشر بوده است که الفاظ بشر ظرفیت بیان آن را ندارد؟

در هر صورت پاسخ منفی است. هم خداوند عالم مطلق است و به هر چیز از جمله زبان عربی آشنایی داشته است و هم قصدش گنگ گویی و مجمل گویی نبوده است؛ زیرا می خواسته است، مخاطبش را هدایت کند و این با گنگ گویی و مجمل گویی منافات دارد. اگر هم معنایی قابل بیان با زبان بشری و عربی نبوده است، معنا ندارد که خداوند آن را بیان کند.

اگر گفته شود، پیامبر(ص)  وظیفه داشته است، مراد آنها را بیان کند، باز مشکلات دیگری پدید می آید. باید گفت: مگر خداوند خودش چه مشکلی داشت که مقصودش را روشن بیان نکرد؟ آیا پیامبر(ص) آگاه تر از خدا به زبان عربی بود؟

برخی می گویند، خداوند به عمد مبهم گویی و مجمل گویی کرد که مردم به پیامبر و ائمه مراجعه کنند. باید گفت: اگر در چیزی لازم بوده است، به ایشان مراجعه شود، صریحاً می فرمود، به ایشان مراجعه کنید. چه وجهی داشت که با یک پیچ و تاب و از طریق گنگ گویی و مجمل گویی چنین بفرماید؟

برخی می گویند، نه این که مخاطبان قرآن مراد الهی را به کلی نمی فهمیدند، بلکه قرآن شامل کلیات است و لذا مخاطبان کلیاتی را می فهمیدند و برای فهم جزئیات باید به پیامبر و ائمه مراجعه کنند. برای مثال در قرآن آمده است که نماز بگزارید؛ اما این که چگونه نماز بگزارند، در قرآن نیامده است و باید به پیامبر و ائمه مراجعه نمایند. حال سئوال این است که مگر نماز پیش تر سابقه نداشته است؟ مگر جز این است که حضرت ابراهیم پدر قریش نماز می خوانده و نمازش هم مشتمل بر رکوع و سجود و قیام و قعود و ذکر بوده است؟ و مگر همین قریش سنن حضرت ابراهیم را حفظ نکردند و به مسلمانان نرساندند؟ مگر جز این است که مشرکان حج می گزاردند و یکی از مناسک حج هم نماز بوده است؟ مگر رکوع و سجود از الفاظ عرب نیست و مگر آنان رکوع و سجود را برای چیزی جز نماز به کار می بردند؟ پس چرا جزئیات نماز برای مخاطبان قرآن روشن نبوده باشد؟ البته انکار نمی کنیم که پیامبر در نماز تغییراتی ایجاد کرد و اگر گفته شود که باید برای شناخت این تغییرات به او مراجعه کرد، صحیح است؛ اما این طور هم نبوده است که مخاطبان قرآن هیچ از جزئیات نماز با خبر نبوده باشند و ناگزیر باشند، از پیامبر بپرسند.

افزون بر این، این که در قرآن فقط کلیات آمده باشد و مثلاً ذکر شده باشد که نماز بگزارید و بس، واقعیت ندارد. در قرآن راجع به جزئیات هم مطالبی آمده است؛ نظیر اوقات نماز، وضو و تیمم برای نماز، قبله، نماز شب، نماز جمعه و جز اینها. آنچه هم در قرآن آمده است، برای مخاطبان روشن بوده است. منتها در قرآن همه آموزه های دینی نیامده است. اگر گفته شود، ما برای فراگیری آن دسته از آموزه های دینی که در قرآن نیامده است، باید به پیامبر و ائمه مراجعه کنیم، صحیح است؛ اما این که قرآن کلی گویی یا مجمل گویی کرده است، صحیح نیست.

برخی گفته اند، اینها همه ظاهر قرآن است؛ اما قرآن باطنی هم دارد که این باطن را جز پیامبر و ائمه نمی فهمند و باید سایر مردم برای فهم آن به ایشان مراجعه کنند. باید از آنان پرسید، این باطن قرآن چیست؟ اگر مراد همان تأویل و به عبارت دیگر واقعیاتی است که الفاظ و تعابیر قرآن از آنها سخن می گویند، این نادرست است؛ چون واقعیات مربوط به معهودات مثل خورشید و ماه و کوه ها و دریا ها و پیامبران و جز اینها برای همه قابل درک است و آنچه هم غیر قابل درک است، مثل واقعیات حوری و زقوم و جز اینها به تصریح قرآن جز برای خدا معلوم نیست و اساساً هرگز نمی توان در قالب زبان و معهودات بشری آنها را بیان کرد؛ چون الفاظ و تعابیر زبان بشری برای واقعیاتی وضع و استعمال شده است که با آنها سر و کار داشته و از آنها شناختی پیدا کرده است. لذا اگر کسی بخواهد، چیزی را بیان کند که بشر با آن سر و کاری نداشته است، باید آنها را به همین واقعیات معهود بشر تشبیه کند که خدا هم چنین کرده و بهشت و دوزخ را با تشبیه به واقعیات این دنیا بیان کرده است. بنابراین چنین ادعایی که باطن قرآن را پیامبر و ائمه درک می کنند و ما باید برای درک باطن قرآن به ایشان مراجعه کنیم، نادرست است.

حاصل آن که زبان قرآن با زبان بشری هیچ تفاوت معناشناختی ندارد. اگر کلام بشری ظاهر و باطن دارد، قرآن هم دارد و اگر کلام بشری ظاهر و باطن ندارد، قرآن هم ندارد. خداوند که به زبان فرشتگان و اجنه که سخن نگفته است؛ بلکه به زبان بشری یعنی عربی عصر نزول سخن گفته است.

لینک های مرتبط:تحلیل ظاهر و باطن قرآن؛ قابلیت تعمیم باطن قرآن؛‏ پاسخ به چند سؤال درباره بطن و تأویل آیات قرآن؛‏ ذوبطونبودن قرآن؛ دستاویزی برای مفسران به رأی؛‏ شیوه ارزیابی نظریات علمی از جمله بطون قرآن؛‏ جاودانگی قرآن و بطون آن؛‏ معنای سوره توحید و متعمقین در روایت مربوط


رویکردهای تأویلی و عصری به قرآن

سئوالات

تفسیر فلسفی، ادبی، علمی و جز اینها چه اشکالی دارد؟ چرا نمی توان قرآن را مطابق عصر جدید تفسیر کرد؟

 

پاسخ ها

برخی از سئوالات اساسی قبل از این سئوالات وجود دارد که تا به آنها پاسخ داده نشود، پاسخ به این سئوالات چندان هموار نیست. برای مثال، آیا میان نظریه عرفی و لوازم ادعایی اینجانب ملازمه وجود دارد یا نه؟

من می گویم وقتی زبان قرآن را عبارت از زبان معیار عرب حجاز عصر پیامبر اسلام(ص) دانستیم، باید:

اولاً، الفاظ و تعابیر قرآن به معهودات آنان برگردد،

ثانیاً، هیچ لفظ و تعبیری در قرآن نباید باشد که مراد الهی از آن برای آن مردم معلوم نباشد،

ثالثاً، نباید آنچه به عنوان عموم، اطلاق، تشابه، غریب، بطون، حقیقت شرعی، اعجاز علمی و نظایر آنها که به موجب آنها عرب عصر نزول مراد الهی را درنیافته اند، در قرآن وجود داشته باشد؛

رابعاً، باید هرگونه معنایی به آیات قرآن نسبت داده می شود، مطابق یا ملازم معنایی باشد که عرب عصر نزول از آیات قرآن فهمیدند، و گرنه تفسیر به رأی و افترا بر خداست.

پس از آن که این مطالب روشن شد، می توان به راحتی به آن سئوالات به سهولت پاسخ داد. به هر حال پاسخ اجمالی من به آن دو سئوال طی چند نکته ذیل بیان می شود:

1. مراد شما از تأویل چیست؟

اگر تأویل را به معنای مطالبی بگیریم که در ذهن فیلسوف و عالم تجربی و عالم ادبی و مانند آنهاست و آنان وقتی با آیات قرآن مواجه می شوند، آن مطالب به ذهنشان تداعی می شود، بدون این که آن مطالب نه مطابق منطوق آیات(مراد الهی از آیات) باشد و نه مطابق مفهوم (لوازم مراد الهی) آنها، چنین مطالبی قابل انتساب به قرآن نیست؛ چون نه با مراد الهی و نه با لوازم مراد الهی انطباق ندارد. منشأ این مطالب عبارت از همان ذهن فیلسوف و عالم تجربی و ادبی است و هرگز آن مطالب از قرآن بر نمی خیزد. برای مثال، یک عالمی که به تجسم اعمال قائل است، وقتی با آیات «فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ * وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ » (زلزله، 7-8) مواجه می شود، آن را حمل بر این معنا می کند که در روز قیامت هرکسی اعمال خود را اعم از خیر و شر می بیند؛ حال آن که این نه مطابق منطوق آیه است و نه مفهوم آیه. منطوق یا مراد آن آیات این است که در روز قیامت هرکسی ذره ای کار نیک یا بد انجام داده باشد، پاداش یا کیفرش را می بیند. فهم صحیح مراد این آیات از رهگذر توجه به معهودات عرب عصر نزول به دست می آید. آنان نظیر مردمان این عصر هرگز چنین نبودند که اگر عملی را انجام بدهند، خود عمل را ببینند. نظیر عالمان این روزگار هم معتقد نبودند که روزی عمل آدمی به شکلی در می آید و آن عمل را خواهند دید. حتی آنان به حیات پس از مرگ قائل نبودند. به آنان وقتی گفته می شود، هرکه عمل نیک یا بد انجام دهد، آن را می بیند، فقط می فهمید که پاداش یا کیفرش را می بیند. همین هم مراد خدا بوده است و حمل آیه بر آنچه عالمان امروز می فرمایند، تفسیر به رأی و افتراء بر خداست.

یا اگر مراد از تأویل را مصداق خارجی آیات بگیریم، نمی توان معناهایی را که از آن مصداق کشف می کنیم، به آیات مربوط نسبت دهیم؛ چون آن معانی به آن مصداق خارجی مربوط است، نه به آیات قرآن. برای مثال، در قرآن آمده است: وَ الشَّمْسُ تَجْری لِمُسْتَقَرٍّ لَها ذلِکَ تَقْدیرُ الْعَزیزِ الْعَلیمِ (یس،38). حال در دوره معاصر کشف کرده ایم که خورشید حرکت های گوناگونی دارد؛ نظیر حرکت انفجاری مواد مذاب درون خودش، حرکت به دور خودش، حرکت در درون کهکشان شیری، حرکت همراه کهکشان شیری به جانب ستاره فلان. به هیچ وجه نمی توان چنین اطلاعاتی را به آیه مذکور که در آن کلمه و تعبیر شمس و جری شمس آمده است، نسبت دهیم. آن آیه را باید طبق معهود عرب عصر نزول معنا کنیم و آنان نیز از خورشید جز خورشید معهود و از حرکت خورشید جز همین حرکت ظاهری خورشید نمی فهمیدند. سیاق آیه و نیز آیات دیگری که درباره خورشید در قرآن آمده است، همین حرکت ظاهری خورشید را می فهمانند.

اما اگر تأویل را به معنای لوازم مراد الهی بگیریم، بی تردید قابل انتساب به آیات قرآن است؛ اما نه به عنوان مراد الهی؛ بلکه به عنوان لوازم مراد الهی. برای مثال، در قرآن آمده است، «أَطیعُوا الرَّسُولَ »(محمد، 33). لازمه اطاعت از رسول اطاعت از کسی است که از سوی او به فرماندهی سپاه منصوب شده است. حال اگر گفته شود، به موجب این آیه باید از فرمان اسامة بن زید اطاعت کرد، سخن نامربوطی گفته نشده است.

2. مراد شما از تفسیر چیست؟

اگر مرادتان از تفسیر بیان مراد الهی است، اگر بیان آن در دانش های فلسفه و علم و ادبیات به گونه دیگری است، باید در آن دانش ها از نحوه بیان آنها در بیان مراد الهی استفاده کرد. برای مثال در قرآن آمده است، «فی کِتابٍ مَکْنُونٍ» (واقعه، 78) کتاب مکنون به بیان فلسفی عبارت است از علم الهی که از سنخ علم حضوری است. بنابراین مراد آیه به بیان فلسفی عبارت است از این که قرآن قبل از این که به صورت الفاظ دربیاید، بی صورت و از سنخ علم حضوری بوده است. این بیان یک تقریر فلسفی است که با مراد عرفی مطابق است و لذا هیچ اشکالی ندارد.

اما اگر مرادتان از تفسیر بیان مطالبی است که هیچ ربطی چه منطوقی و چه مفهومی به قرآن ندارد، آنها قابل انتساب به قرآن نیست. بلکه تحمیل آرای فلسفی بر آیات قرآن و انتساب مطالبی به قرآن است که نه مطابق مراد الهی است و نه مطابق لوازم مراد الهی.

3. مقصودتان از تفسیر عصری از آیات قرآن چیست؟

اگر مقصودتان از تفسیر عصری بیان مراد یا لوازم مراد آیات به زبان عصر جدید و مطابق مقضیات آن است، در مواردی که زبان قرآن با زبان عصر جدید متفاوت است، این ضروری است. برای مثال، در قرآن آمده است: «إِنَّمَا النَّسی‏ءُ زِیادَةٌ فِی الْکُفْرِ» (توبه، 37). نسیء عبارت از یک سنت جاهلی بوده است که به موجب آن برای این که یک کلاه شرعی درست کنند که بتوانند در ماه حرام به قتل و جنگ بپردازند، ماه صفر را که بعد از ماه حج یعنی ذی حجه بود، در عین حالی که از ماه های حرام بود، آن سالی که قصد قتل و جنگ داشتند، حرمتش را بر می داشتند و به جایش در سال دیگر صفر ثانی را که همان ماه محرم است، به ماه های حرام می افزودند و آن را هم حرام می شمردند تا جبران مافات شود.

ما در بیان آیاتی که ناظر به مقتضیات عصر نزول بوده و در دوره معاصر مأنوس و معمول نیست، باید در مرحله اول، آن مقتضیات را توضیح دهیم و از رهگذر آن مراد الهی را روشن کنیم و در مرحله دوم، با توجه به ملاکات و مناطات و علل تشریع احکام به معادل سازی در دوره معاصر بپردازیم. آن حکم کلی که به موجب آن حکم منطوق آیه صادر شده، عبارت از این است که نباید اعمال سوء را با ظاهرسازی و آرایش ظاهری تصحیح کرد. این مناط و ملاک و حکم کلی از سیاق آیه به وضوح قابل استخراج است. تمام آیه چنین است: إِنَّمَا النَّسی‏ءُ زِیادَةٌ فِی الْکُفْرِ یُضَلُّ بِهِ الَّذینَ کَفَرُوا یُحِلُّونَهُ عاماً وَ یُحَرِّمُونَهُ عاماً لِیُواطِؤُا عِدَّةَ ما حَرَّمَ اللَّهُ فَیُحِلُّوا ما حَرَّمَ اللَّهُ زُیِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمالِهِمْ وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرینَ (توبه،37). عبارت « زُیِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمالِهِمْ » به وضوح نشان می دهد که مشرکان می خواستند، با عمل نسیء بر عمل سوء خود یعنی قتل و جنگ سرپوش بگذارند. حال ما با استخراج این ملاک و مناط می توانیم، بهره برداری موسعی از آیه بکنیم و به مواردی که در دوره نزول قرآن هم وجود نداشته است، تعمیم بدهیم.

اما اگر مرادتان از تفسیر عصری این است که بیاییم، معناهایی را به قرآن نسبت دهیم که نه با مراد الهی و نه با لوازم مراد الهی ربط ندارد، هرگز چنین چیزی روا نیست.