متنی که اینک ملاحظه می فرمایید، نامه ای است که یکی از همکاران گروه فیزیک برایم ارسال کرده و نیز پاسخی که من به آن داده ام. مشار الیه در این نامه قرآن را به طبیعت قیاس کرده و گفته است؛ چنان که هر روز که از عمر طبیعت می گذرد، بر دانش ما از پدیده های طبیعی افزوده می شود، هر روز نیز که از عمر قرآن می گذرد، بر دانش ما از آیات قرآن افزوده می گردد. خلاصه عرض من این است که چنین قیاسی در برخی از جهات باطل است. از جمله معنای مراد آیات، هرچه از زمان نزول فاصله گرفته شود، مبهم تر می گردد. گفتنی است که این نامه ناظر به محتوای یک پستی به نام «تفسیر مأثور، ماهیت و روش و محدوده و آسیب های آن» نوشته شده است.
نامه همکار محترم
دکتر جان، سلام، ایام به کام
من توضیحات شما را چند سال پیش از جنابعالی شنیدم و برداشت خودم را عرض کردم و جناب عالی موافقت جدی ای با آن نکردید؛ ولی در این نوشته شما رد پایی از آن گفت و گو را ندیدم. برای یادآوری خواستم دوباره عرض کنم و نظر جناب عالی را جویا شوم.
کلمه «آب» از اول ابتدایی در کتاب ها دیده می شود تا تحقیقات عالی و اینک در مرزهای دانش امروز بشری و در آینده از آب چیزهایی خواهیم فهمید که تا امروز کشف نشده است. اگر یک کودک ابتدایی کلمه آب را در یک تحقیق دانشگاهی و با یک عبارت روان و زیبا ببیند به نظر آن کودک این جمله از کمال فصاحت و بلاغت برخوردار است؛ در حالی که مراد نویسنده فوق تصور اوست و با افزایش سطح آگاهی، دانش و علم کودک، این جمله به معنای واقعی خود خواهد رسید که ممکن است در خصوص ساختار بلوری مایعات باشد که تحت تأثیر محیط شکل می گیرد و خواص جدیدی را به آب می بخشد که فوق درکی است که کودک ابتدایی از مفهوم تشنگی و کودک سال های آخر ابتدایی از مایع بودن آن و نوجوان راهنمایی از کاربردهای خاصی از آن و جوان دبیرستانی از ترکیب شیمیایی و ساختار مولکولی آن و جوان دانشگاهی از خواص قطبیدگی آن و اینک محققان برجسته فیزیکی از ساختار بلوری آن پیدا کرده اند و با توسعه دانش، روز به روز بر این مشخصه ها اضافه می شود.
بنابراین من عرض کردم که تفسیر، به همان معنی کشف مراد الهی از آیات، که جناب عالی فرمودید می تواند به دلیلی باشد که من برای آب مثال زدم که با پیشرفت بشر، مقصود الهی از آن فهمیده و درک خواهد شد و در زمان عصر نزول فقط بلاغت و فصاحت درک عصر نزول را برآورده می کرده و با توجه به این که قرآن برای تمامی عصرها و نسل هاست، این بلاغت و فصاحت با گذشت زمان برای مخاطبانش از رتبه عالی تری برخوردار خواهد شد. گرچه فصاحت و بلاغت عصر نزول را نیز از دست نخواهد داد.
من در گفت و گوی حضوری عرض کردم؛ نه عربی بلدم و نه با قرآن آشنایی دارم. فقط با مثالی خواستم عرض کنم که تمامی جوانب و مراد الهی زمانی کشف خواهد شد که بشر توان درک آن را پیدا کند و بتواند از زبان معصوم مراد آیات را بشنود و بخشی از آن را بفهمد. با این رویکرد، بیان ضرورت تفسیر به دلیل گذشت زمان و فراموش شدن قرائن فهم آیات درست به نظر نمی رسد؛ بلکه شاید بتوان گفت با افزایش درک بشری، به دلایلی که از واضحات است، لازم است برداشت جدیدی از قرآن بیان شود که پیش تر در دل آیات بوده و از زبان معصوم مورد تأکید قرار گرفته است؛ لیکن به دلیل ناتوانی فهم بشر، ادراک نشده است
آنانی که در زمان نزول، نزد پیامبر زانو نزدند و نپرسیدند نیز به همین دلیل بوده که دانش آموز کلاس اول ابتدایی وقتی جمله «بابا آب داد» را می شنود، هیچ مراد دیگری را پس آن نمی بیند تا بپرسد که آقا اجازه، آب از کجا می آید؟ باران چیست؟ چرا ابرها در آسمان تشکیل می شوند؟ مولکول آب با بقیه مواد چه فرقی دارد؟ و صد ها سؤال دیگر.
از حضرت استاد و تمامی اساتید محترم حوزوی و حوزه علوم قرآن و حدیث، به خاطر این که اینجانب بدون بضاعت علمی مرتبط، اظهار نظر کردم صمیمانه پوزش می طلبم. از عزیزان درخواست می کنم در خصوص ایرادی که در مقایسه اینجانب وجود دارد اظهار نظر کنند تا ...ا
پاسخ اینجانب به نامه مذکور
به نام خدا و با سلام
شما در مثالی که بیان داشتید، به واقع می خواهید بفرمایید، شناخت بشر از عالم طبیعت در گذر زمان رو به توسعه و تعمیق است و چنان نیست که اگر در گذشته، در خصوص آب یا هوا و یا دیگر عناصر طبیعی شناخت و دانشی داشتند، ثابت بماند؛ بلکه انسان همواره به کمک تکنولژی و ابزارهای علمی که از آنها در رشد علمی خود بهره می گیرد، می تواند نسبت به طبیعت و عناصر آن شناخت موسع تر و عمیق تری پیدا کند.
اجازه بدهید، من برای این که پاسخ جامع و کاملی بدهم، تمام شقوق و فروض مختلفی را که راجع به معانی و مصادیق آیات قرآن می توان تصور کرد، یاد کنم و به هر کدام جداگانه بپردازم.
1. قیاس معانی قرآن به طبیعت
معانی قابل انتساب به الفاظ و عبارات قرآن دو نوع است: معانی عرفی و معانی عقلی که در ذیل قیاس هریک را با طبیعت بررسی می کنیم. قبل از آن باید دانست که پدیده های طبیعی، حقایق عینی و خارجی اند؛ یعنی خارج از ذهن بشر وجود دارند؛ اما واژگان زبان و از آن جمله واژگان قرآن، حقایقی ذهنی اند؛ یعنی متکی بر معهودات و اعتبارات و قراردادهای ذهنی بشر است. این ذهن بشر است که تصوراتی را از پدیده های عینی پیدا کرده و بعد به ازای آن تصورات، واژگانی را وضع کرده و بر آنها استعمال نموده است.
الف. قیاس معنای عرفی آیات قرآن به طبیعت: معنای عرفی آیات قرآن عبارت از همان معنایی است که اهل زبان قرآن، یعنی عرب حجاز عصر پیامبر(ص) از الفاظ و عبارات زبان خودش و به تبع آن از قرآن می فهمید. این معنا هم عبارت از همان معنایی بوده است که الفاظ و عبارات زبانش را برای آن وضع کرده و بر آن استعمال می نمود؛ مثل این که به چه چیزی «ابل» می گفته و به چه چیزی «مکه». یا برای شخص خسیس چه تعبیری به کار می برده (نک: المائدة : 64 وَ قالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ؛ و یهود گفتند: «دست خدا بسته است.»)
گذشت زمان در کشف چنین معنایی نه تنها تأثیر مثبت ندارد که تأثیر منفی دارد؛ چون با گذشت زمان در معانی الفاظ تطور و تغییر رخ می دهد و نیز قرائن حالی آیات قرآن مفقود و منسی می شود؛ لذا هرچه از زمان نزول قرآن بگذرد، بر ابهام آیات قرآن افزوده می شود و قرآن هرگز آن فصاحت و بلاغتی را که برای مخاطبانش یعنی عرب حجاز عصر پیامبر(ص) داشت، برای مردمان اعصار دیگر نخواهد داشت. چنین معنایی را هرچه شناخت ما به عصر نزول بیش تر باشد، بهتر و درست تر درک می کنیم و هرچه شناخت ما از آن عصر کمتر باشد ولو تمام علوم بشری معاصر را دانسته باشیم، نه تنها هیچ کمکی نمی کند که بر ابهام و گیجی ما در فهم آیات می افزاید. به طور طبیعی ائمه(ع) چنین معنایی را بیش از دیگران می فهمند؛ چون آنان به میراث نبوی دسترسی داشتند و تمام اخبار عصر نزول را به قلم حضرت علی(ع) و املای پیامبر(ص) نزد خود به ارث می بردند. منتها ما اکنون از ایشان محروم هستیم و جز احادیث اندکی از ایشان برای پاره ای از آیات قرآن نزد ما نیست؛ به علاوه این احادیث هم مشکلات فراوانی نظیر جعل و نقل به معنا و تقطیع دارند؛ لذا اتکای صرف به این روایات هرگز کارساز نمی تواند باشد.
درباره قیاس معنای عرفی قرآن به طبیعت، باید دانست که شناخت عالم طبیعت این گونه است که هرچه زمان می گذرد، افزایش می یابد؛ اما شناخت معنای واژگان و عبارات به عکس است، هرچه زمان می گذرد، شناخت نسبت به آنها کاهش می یابد. جهت آن این است که معنای واژگان و عبارات تابع ذهن اهل زبان است و اهل زبان اساساً، واژگان و عبارات را برای بیان ذهنیات و تصورات خود وضع و استعمال می کنند؛ لذا ما اگر بخواهیم ببینیم، عرب حجاز عصر پیامبر(ص) از واژگان و عبارات خود چه معناهایی را قصد می کرده، باید به استعمالات خود آنان مراجعه کنیم و معهودات و ذهنیات خود آنان را بررسی کنیم. برای مثال، اگر لفظ «هاتف» را در زبان خود به کار می برده است، باید بررسی کنیم که آنان این لفظ را برای چه معنایی استعمال می کردند. لفظ «هاتف» امروزه به معنای تلفن به کار می رود؛ اما در گذشته هرگز تلفن نبوده است و لذا ما هرگز نمی توانیم بگوییم که «هاتف» در عبارات و سخنان آنان به معنای تلفن است؛ بنابراین قیاس الفاظ قرآن به عناصر طبیعت مع الفارق و باطل است.
بر این اساس، اگر ما بخواهیم دریابیم که الفاظ و عبارات قرآن به چه معناست، باید بررسی کنیم، سوره های قرآن در همان عصر و محلی که نازل شده، چگونه فهمیده می شده است و عرب حجاز عصر نزول، چنین الفاظ و عباراتی را به چه معنایی به کار می بردند. هر کسی چه خدا و چه بشر وقتی بخواهد با قومی سخن بگوید، باید ببنید، زبان آن قوم چیست و از الفاظ و عباراتش چه معانی و مقاصدی را قصد می کند. هیچ زبانی نیست که معنای الفاظ و عباراتش در تمام عصرها ثابت بماند؛ بلکه معنای بسیاری از الفاظ و عباراتش بر اثر گذشت زمان به دلایل مختلف تطور و تغییر پیدا می کند. بر این اساس، نمی توان معناهایی که بعد از صدور کلام حادث می شود، به الفاظ آن کلام نسبت داد.
همین لفظ «آب» (ماء) که شما مثال زدید. عرب حجاز عصر پیامبر(ص) که قرآن به زبان آنان نازل شده، «ماء» را بر همان چیزی که از آن تصور داشتند و می شناختند، به کار می بردند و خداوند هم «ماء» را در قرآن به همین معنای مأنوس آنان به کار برده است؛ نه معنایی که قرن ها بعد از آن حادث شده است. در قرآن «ماء» به سه معنا به کار رفته است:
یکی به معنای باران؛ چنان که آمده است:
وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ فَأَسْکَنَّاهُ فِی الْأَرْضِ وَ إِنَّا عَلى ذَهابٍ بِهِ لَقادِرُونَ (مؤمنون، 18)؛ و از آسمان، آبى به اندازه [معین] فرود آوردیم، و آن را در زمین جاى دادیم، و ما براى از بین بردن آن مسلماً تواناییم.
دوم، به معنای آب جاری؛ نظیر:
قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُکُمْ غَوْراً فَمَنْ یَأْتیکُمْ بِماءٍ مَعینٍ (ملک،30)؛ بگو: به من خبر دهید، اگر آب [آشامیدنى] شما [به زمین] فرو رود، چه کسى آب روان برایتان خواهد آورد؟
سوم، به معنای منی؛ مثل:
وَ هُوَ الَّذی خَلَقَ مِنَ الْماءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً وَ صِهْراً وَ کانَ رَبُّکَ قَدیراً (فرقان، 54)؛ و اوست کسى که از آب، بشرى آفرید و او را [داراى خویشاوندىِ] نَسَبى و دامادى قرار داد، و پروردگار تو همواره تواناست.
حال اگر علم هرچه پیشرفت هم بکند و هراندازه از کم و کیف باران و نحو تشکیل و ریزش آن از آسمان آگاهی هایی حاصل شود و یا درباره نحوه به وجود آمدن منی و فرایند تبدیل آن به جنین و رشد آن در شکم مادر اطلاعاتی به دست آید، این ربطی به معنای «ماء» به کار رفته در آیات قرآن ندارد. «ماء» در آیات قرآن به همان معنایی است که برای عرب حجاز عصر پیامبر(ص) شناخته شده و مأنوس بوده و در زبان خودش به آن معنا به کار می برده است. در قرآن هیچ مطلبی راجع به «ماء» که علوم جدید کشف کرده اند، نیامده است.
به طور کلی، در قرآن در حد همان علومی که معهود عرب حجاز عصر نزول بوده، آمده است؛ لذا ما اگر بخواهیم علوم جدید را کسب کنیم، باید به دستاوردهای بشری معاصر مراجعه کنیم و قرآن هیچ کمکی به کشف قوانین علمی جدید نمی کند. قرآن اساساً، کتاب موعظه و هدایت انسان به سوی اخلاق و سعادت و نیکبختی است و توقع کشف قوانین فیزیکی و شیمیایی و مانند آن از قرآن بی جاست.
ب. قیاس معنای عقلی آیات قرآن به طبیعت: معنای عقلی آیات قرآن عبارت از همان معنایی که عقلاء یعنی تمام انسان ها صرف نظر از دین و مذهب از گزاره های قرآنی بالملازمه می فهمند. به عبارت دیگر همان معنایی که با معنای عرفی ملازمه عقلی دارد و هر که در آیات قرآن تدبّر کند، کمابیش می فهمد؛ نظیر این که در قرآن آمده است: «وَ أْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ أَبْوابِها (بقره، 189)؛ به خانه ها از درها داخل شوید».
معنای عرفی آن که عرب مدینه زمان رسول خدا(ص) از این آیه می فهمید، این بوده است که طبق سنت جاهلی بعد از بازگشت از سفر حج پشت خانه خود را سوراخ نکنند که از آن داخل خانه های خود شوند؛ بلکه از همان در معمولی خانه خود داخل شوند.
اما معنای عقلی آن که بر اثر تدبر در فلسفه این حکم استنباط می شود، این است که هیچ کاری که عبث و بی فایده و بلکه مضر است، انجام ندهید؛ بلکه کاری انجام دهید که یک منفعت عقلائی داشته باشد.
چنین معنایی را همه عقلاء می توانند درک کنند. هرچه عقل آدمی بیش تر باشد، درک لوازم عقلی آیات بیش تر خواهد بود. به طور طبیعی ائمه(ع) در رأس عقلای بشر بودند و با توجه به طهارت قلبی اشان از درک لوازم عقلی بیش تری برخوردار بودند. منتها هر معنایی توسط هر کسی ولو ائمه(ع) وقتی به آیات قرآن نسبت داده می شود، باید رابطه آن با آیات قرآن قابل درک باشد. ما هیچ معنای بی ربطی را ولو در احادیث منسوب به ائمه(ع) آمده باشد، نمی توانیم به قرآن نسبت دهیم.
اما درباره قیاس معنای عقلی آیات قرآن به پدیده های طبیعی باید گفت که باز میان این جنبه از قرآن با پدیده های طبیعی سنخیتی وجود ندارد. معانی عقلی حقایقی ذهنی اند؛ حال آن که پدیده های طبیعی حقایقی خارجی اند. البته از یک جهت میان آن دو شباهت وجود دارد و آن این است که هرچه زمان بگذرد و در لوازم عقلی آیات قرآن تدبّر بیش تر شود، معانی افزون تری به چنگ می آید؛ چنان که پدیده های طبیعی نیز هرچه زمان بر آنها بگذرد و روی آنها تحقیق شود، آگاهی های جدیدتری درباره آنها حاصل می شود.
2. قیاس مصادیق قرآن به طبیعت
میان مصادیق قرآن و پدیده های طبیعی سنخیت وجود دارد. در قرآن از پاره ای از پدیده های طبیعی و مادی سخن گفته شده است. مع الوصف باید دانست که هرچه که در قرآن از آنها سخن گفته شده، طبیعی و مادی نیست. نیز در قرآن تنها از همان پدیده های طبیعی و قوانین حاکم بر آنها که برای عرب حجاز عصر نزول شناخته شده و مأنوس بوده، سخن گفته شده است.
به هر حال، برای آیات قرآن حسب آیات مختلف چند نوع مصداق وجود دارد:
الف. مصداق حسی: یعنی مصادیقی که با حواس انسان قابل درک است. این مصداق ها اگر عین آنها موجود باشد، برای نسل های بعدی هم قابل درک است؛ مثل شمس و قمر و جبال و مانند آنها.
آثار باستانی که در آیات قصص از آنها سخن گفته شده، از قسم برشمرده می شود. البته مطالعات باستان شناسی بر روی چنین مصادیقی می تواند راجع به آنچه قرآن از آنها سخن گفته، اطلاعات افزون تری کسب کرد؛ اما از جنبه معنایی اعم از معنای عرفی یا عقلی تصور نمی رود که هیچ چیزی بیش از آنچه که در متن قرآن است، بر اطلاعات ما افزوده شود.
اگر عین مصادیقی که قرآن از آنها سخن گفته است، از میان رفته باشد، تنها می توان تصوری از آنها داشت؛ مثل ابولهب و زید و پیامبر(ص) و نساء النبی(ص) و مانند آنها. البته اگر کسی طهارت نفس داشته باشد، می تواند صور مثالی آنها را هم ببیند.
به طور طبیعی ائمه(ع) به لحاظ آن که از طهارت نفس و چشم برزخی برخوردار بودند، می توانستند در صورت اراده و اذن الهی صور مثالی آنها را مشاهده کنند؛ اما حال که ائمه(ع) نزد ما نیستند، تنها به روایات آنها سر و کار داریم که چندان چیزی در این زمینه در میان آنها مشاهده نمی شود.
ب. مصداق غیر حسی: یعنی مصادیقی که با حواس انسان قابل درک نیست؛ مثل ملائکه و جن و بهشت و جهنم و حوری و عسل و انار بهشتی. مصداق اینها برای هیچ کس جز خدا قابل درک نیست؛ اما صور مثالی آنها برای کسانی که اهل طهارت نفس باشند، قابل درک است؛ چنان که صورت مثالی جبرئیل برای حضرت مریم(س) و حضرت رسول(ص) و سایر انبیاء درک شد.
صور مثالی اینها برای هرکه طهارت نفس و چشم برزخی داشته باشد، به ویژه ائمه(ع) قابل مشاهده می تواند باشد. اکنون که ائمه(ع) نزد ما نیستند، اگر در معدود روایاتی مطالبی در این زمینه آمده باشد، برای ما قابل بهره برداری است.
ج. مصداق خاص: برخی از مفاهیم قرآن مصداق خاص یعنی واحد دارند و تعدد نمی پذیرند؛ مثل مریم و زکریا و مسجد اقصی و مانند آنها؛ لذا هرچه زمان بگذرد، بر مصادیق آنها افزوده نمی شود.
د. مصداق عام: برخی از مفاهیم قرآن عام اند و برخی از مصادیق آنها در گذشته بوده و برخی از آنها در آینده خواهد بود. برای مثال، وقتی گفته می شود، «إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى * أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى (علق، 6-7)؛ انسان اگر خودش را غنی ببیند، طغیان می کند»، مفهوم عامی است. یک مصداقش که در وقت نزول سوره علق بوده، ابوجهل بوده است و مصادیق بی شمار دیگری هم دارد که بسیاری از آنها هنوز نیامده است.
درباره قیاس مصادیق قرآن به طبیعت گفتنی است، تردیدی نمی توان داشت که در قرآن از پدیده های طبیعی مثل ماه و خورشید و شب و روز و برف و باران و دریا و کوه و آسمان و زمین و مانند آنها سخن گفته شده است؛ اما شناخت این پدیده ها هیچ کمکی نه به فهم عرفی آیات قرآن کمک می کند و نه به فهم عقلی آن. معنای عرفی آیات قرآن در سطح همان دانش ها و آگاهی های ساده عرب حجاز عصر نزول است و در قرآن هیچ دانشی افزون بر آنچه که در میان آن مردم وجود داشته، بیان نشده است. دانش ها و آگاهی های علمی قرآن در حدی است که با نگاه ظاهری و چشم غیر مسلح قابل مشاهده و درک بوده است.
برای مثال، اگر در قرآن از حرکت خورشید سخن گفته، مراد همین حرکت ظاهری خورشید از مشرق به مغرب است که به ظاهر به گرد زمین می چرخد؛ چنان که آمده است:
قالَ إِبْراهیمُ فَإِنَّ اللَّهَ یَأْتی بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ (بقره، 258)؛ ابراهیم گفت: خدا [ىِ من] خورشید را از خاور برمىآورد، تو آن را از باختر برآور.
نیز در جای دیگر آمده است که ماه در پی خورشید روان است:
وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها * وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها (شمس، 1-2)؛ سوگند به خورشید و تابندگىاش، سوگند به مَه چون پى [خورشید] رَوَد.
بی تردید حرکت ماه به دنبال خورشید طبق نگاه ظاهری است و گرنه به لحاظ علمی هرگز ماه به دنبال خورشید حرکت نمی کند؛ بلکه اساساً خورشید ثابت است و حرکت نمی کند و این در نظر ماست که آن حرکت می کند و از مشرق به مغرب می رود.
و نیز آمده است:
وَ الشَّمْسُ تَجْری لِمُسْتَقَرٍّ لَها ذلِکَ تَقْدیرُ الْعَزیزِ الْعَلیمِ * وَ الْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ حَتَّى عادَ کَالْعُرْجُونِ الْقَدیمِ * لاَ الشَّمْسُ یَنْبَغی لَها أَنْ تُدْرِکَ الْقَمَرَ وَ لاَ اللَّیْلُ سابِقُ النَّهارِ وَ کُلٌّ فی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ (یس، 38-40)؛ و خورشید به [سوى] قرارگاه ویژه خود روان است. تقدیرِ آن عزیز دانا این است. و براى ماه منزلهایى معین کردهایم، تا چون شاخکِ خشکِ خوشه خرما برگردد. نه خورشید را سِزَد که به ماه رسد، و نه شب بر روز پیشى جوید، و هر کدام در سپهرى شناورند.
این که ماه در اندازه های مختلف از قرص کامل تا هلال و به تعبیر قرآن شاخک خشک خرما در می آید، طبق نگاه ظاهری ماست و گرنه به لحاظ علمی هیچگاه ماه به این گونه بزرگ و کوچک نمی شود. (نک: المیزان، ذیل آیه)
نیز این که ماه منازلی در آسمان دارد، طبق نگاه ظاهری است و بشر طبق نگاه ظاهری خود، هر مجموعه ای از ستارگان را یک منزل برای حرکت ماه و سایر اجرام سیار سماوی تلقی کرده است؛ اما به لحاظ علمی، خود آن ستارگان فاصله بسیار زیادی با مسیر حرکت ماه دارد و هرگز ماه از نزدیک آنها عبور نمی کند.
نگاه ظاهری نیز واقعیتی انکارناپذیر است و خرافه و باطل نامیدن آن صحیح نیست و به موجب آن نمی توان گفت که در قرآن خرافه و باطل آمده است. حتی در این دوره که علوم بشری گستردگی فراوانی پیدا کرده است، می گویند: «خورشید بالا آمد» یا «خورشید در وسط آسمان است» و یا «قرص ماه کامل شد» یا «باران از آسمان فرود آمد» و یا «آسمان بالای سر ماست». تردیدی نمی توان داشت که همه اینها بر اساس نگاه و موقعیت ظاهری ماست و گرنه، اگر ما در موقعیت دیگری مثل ماه یا کرات دیگر بودیم، هرگز چنین جملاتی برای ما مفهوم نداشت.
به هر حال، این تصور صحیح نیست که گفته شود، فقط نگاه علمی به جهان حق است و اگر نگاه ظاهری بر خلاف نگاه علمی بود، باطل باشد و به موجب آن بگوییم، در قرآن باطل راه یافته است. باید گفت: هر دو نگاه حق است.