سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مدهامّتان: علوم و معارف قرآن و حدیث

پاسخ نقدی درباره خاص بودن مخاطبان قرآن و عام بودن هدایت آن

متنی که اینک ملاحظه می فرمایید، نقدی بوده است که مدت ها قبل، برادر خوبمان آقای دکتر علیرضا کاوند بروجردی، در وبلاگ خودش منتشر کرده و نیز به من ایمیل نموده بود؛ اما فرصت پاسخ به آن را نیافته بودم و اینک پاسخ نقد ایشان را منتشر می کنم.

بسمه تعالی

جناب استاد دکتر جعفر نکونام (حفظه الله)

با سلام و عرض ادب و احترام

مطالب ذیل، تاملاتی در مدعیات شما در مصاحبه با خبرگزاری ایکنا در فروردین 1391ش با عنوان: تعمیم گزاره‌های کلی قرآن به مردمان اعصار دیگر؛ دلیلی بر جاودانگی هدایت قرآن است که حسب وظیفه جهت روشن شدن مساله فهم قرآنی، این موارد را تقدیم می دارم و درخواست شفاف سازی بحث و رفع ابهامات را از محضرتان دارم.

حضرتعالی در مصاحبه با خبرگزاری ایکنا مدعی شده اید   :

«لازمه ادعای اعجاز علمی در قرآن این است که مردم طی قرن‌ها آیات الهی را نفهمیده‌اند یا بد فهمیده‌اند و اکنون با رشد دانش بشری قادر به فهم مراد الهی شده‌اند. حال آن که چنین چیزی خلاف فصاحت و بلاغت قرآن است.»

 حال سوال بنده این است که آیا در حدیث نیامده که معارف بلند آیات اول سوره حدید و سوره توحید را مردم آخر الزمان می فهمند؟ آیا نمی توان فرض کرد که عمق و سطح فهم آنها اندک بوده؟ البته به اعتقاد بنده، معصومین(ع) تمام بطون علمی و عقلی و فحوائی را فهم می نموده اند ولی بستر برای بیان آن بطون نبوده مگر در برخی موارد و برای افرادی خاص. آیا این نظر را قبول دارید؟ دست کم آنان که با راسخون ارتباط داشته اند و از منهل صرف آنان جرعه نوشی می کرده اند، همه فهمشان از قرآن درست بوده است چون مبنا و روش صحیح داشته اند. آیا این را تایید می نمائید؟

آیا از اینکه ادعا کرده اید : «اعتقاد به اعجاز علمی مستلزم بدفهمی  و یا عدم فهم و این مستلزم خدشه در فصاحت و بلاغت است»، نمی توان این نتیجه را گرفت  که به طور کلی، بدفهمی ها یا عدم فهم آیات شریفه قرآن توسط برخی از اصحاب- که مستندات تاریخی هم دارد مثل قضیه سوال عمر بن خطاب درباره «و فاکهة و ابّا» که نشان می دهد گاهی آنها نسبت به لغات و تفسیر آیات با مشکل روبه رو می شدند و از پیامبر (ص) و علی (ع) و ابن عباس می پرسیدند-، مستلزم خدشه در فصاحت و بلاغت قرآن است؟ به نظرم این نتیجه، تالی فاسد ادعای مذکور است و مشکل در ادعای یاد شده است، چون حضرتعالی بحث استلزام را مطرح کرده اید، و فرموده اید که بد فهمی و یا عدم فهم، مستلزم خدشه به فصاحت است. شاید هم منظورتان چیز دیگری باشد، والله اعلم بالصواب.

در پاسخ عرض می کنم:

سلام علیکم و رحمة الله و برکاته

اولاً، چنانکه در جای خود بررسی شده، مراد حدیث مذکور از «متعمقون» متکلفون است؛ نه ژرف اندیشان؛ لذا به موجب آن روایت نمی توان گفت که مراد آیات سوره حدید و توحید برای عرب عصر پیامبر(ص) روشن نبوده است. چگونه سوره توحید که در رد باور مشرکان قریش نازل شده، معنا دارد برای آنان نامفهوم باشد. آنان بودند که اعتقاد داشتند، خداوند زن و بچه دارد و سوره توحید در رد اعتقاد آنان نازل گردیده است.

ثانیاً، در صریح آیات قرآن و بسیاری از روایات آمده است که قرآن به زبان روشن عرب نازل شده و هدایت بخش است و محک ارزیابی صحت و سقم روایات به شمار می رود. حال چگونه می توان پذیرفت، مقصود آیات را مخاطبانش یعنی عرب عصر نزول نفهمیدند و مردم آخر الزمان خواهند فهمید؟

ثالثاً، قرآن در اوج فصاحت و بلاغت و به قصد هدایت مخاطبانش نازل شده و این مستلزم آن است که در آن واژگان غریبی مثل تکأکأتم و جحنلجع که میان مخاطبان مأنوس و مفهوم نیست، وجود نداشته باشد و مفردات کلام نیز به گونه ای در کنار هم بیایند که تعقید معنوی در آنها نباشد و معنای مراد از آنها برای مخاطبان قرآن روشن باشد و همچنین سطح فهم مخاطبان رعایت گردد. به این ویژگی ها در علوم بلاغی فصاحت و بلاغت گویند. به این ترتیب معنا ندارد، مقاصد الهی برای عرب حجاز عصر پیامبر(ص) که مخاطبان قرآن بودند، قابل فهم نبوده باشد.

رابعاً، به عنوان بطون قرآن نمی توان مفاهیمی را به قرآن نسبت داد که هیچ ملازمه منطقی با معنای عرفی و متعارف و قابل فهم آن نداشته باشد. فهم بطون قرآن به معنای فهم لوازم منطقی آیات قرآن هم اختصاص به ائمه(ع) ندارد و هرکسی که بتواند در لوازم آیات تدبر کند، می تواند به آنها دسترسی داشته باشد.

خامساً، من در کتاب «درآمدی بر معناشناسی قرآن» تمام روایاتی را که حاکی اند، واژگانی از آیات قرآن برای کسانی چون ابن عباس هم نامفهوم بوده، بررسی کرده و سستی این روایات را آشکار نموده ام. ما هرگز نمی توانیم به استناد روایاتی سست، قرآن را گنگ و نامفهوم بخوانیم. امام باقر(ع) در حدیثی فرمود: من زعم ان القرآن مبهم فقد هلک و اهلک؛ هرکه بپندارد، قرآن مبهم است، هم خود را نابود کرده و هم دیگران را.

سادساً، ادعای مبهم بودن قرآن تالی فاسد دارد؛ نه ادعای فصاحت و بلاغت داشتن قرآن. اگر ادعا شود، قرآن مبهم است، لازمه اش این است که یا خدا سطح فهم مخاطبان قرآن را نمی دانسته و یا خدا به زبان آنان آگاهی کافی نداشته و یا خدا قصد سرگردان و گیج کردن مخاطبان را داشته یا می خواسته،‌ آنان را گمراه کند که همه این لوازم باطل است.

 شما فرموده اید  :

«ادعای اعجاز علمی در قرآن به این معناکه عرب عصر نزول مراد الهی از آیات قرآن را درک نکرده و اکنون قادر به کشف آن شده‌اند، باطل است.»

حال سوال بنده این است که آیا همانطور که فرموده اید، منظورتان از اعجاز علمی در قرآن چیز دیگری است؟ یا اساسا منکر اعجاز علمی هستید؟ شما پاسخی به این سوال و یا توضیحی در این باره نداده اید. البته بعید می دانم منکر اصل اعجاز علمی در قرآن باشید.

پاسخ این است که:

مدعای اعجاز علمی این است که مقاصد قرآن را مخاطبانش یعنی عرب حجاز عصر پیامبر(ص) نفهمیدند و اکنون دانشمندان معاصر بعد از قرن ها بر اثر کشفیات علمی قادر به فهم مقاصد قرآن شده اند. من این ادعا را باطل می دانم؛ زیرا:

اولاً، لازمه این ادعا این است که علاوه بر این که وقتی قرآن نازل شد، مخاطبان قرآن مقاصد الهی را نفهمیده یا اشتباه فهمیده باشند، بلکه این نفهمی یا کج فهمی قرن ها ادامه داشته باشد. این چگونه با عربی مبین بودن و هدایت بخشی قرآن سازگار است؟

ثانیاً، آنچه به عنوان اعجاز علمی یاد می شود، چیزهایی است که هرگز از قرآن به دست نمی آید و اگر به دست می آمد، لازم نبود، علوم جدید آنها را به ما بگوید. مدعیان اعجاز علمی چیزهایی را از علوم جدید فرا می گیرند و بعد به ریش قرآن می چسبانند. آشکار است که این چیزها ربطی به قرآن ندارد. ما هرگز نمی توانیم، مفاهیمی را که از خود قرآن فهمیده نمی شود و بلکه از غیر قرآن مثل علوم جدید می فهمیم، به قرآن نسبت دهیم. این تحمیل آرای بشری بر قرآن و تفسیر به رأی است و حرام.

شما فرموده اید :

« این‌که ما توقع داشته باشیم، خداوند در قرآن برای همه اقوام، در همه اعصار سخن گفته باشد، مانند آن است که انتظار داشته باشیم که در یک پارچ یا لیوان، یک دریا را بریزند و چنین چیزی امکان ندارد.»

حال سوال بنده این است که آیا خود قرآن نفرموده که شفاء و رحمت برای جهانیان است؟ آیا در اینجا خطاب کلام به جهانیان نیست؟ آیا نفرموده که من برای شما جهانیان شفاء و رحمت هستم. آیا درباره حضرت ختمی مرتبت پیامبر(ص) نفرموده : «و ما ارسلناک الا رحمة للعالمین»(انبیاء/107) و دیگر موارد مانند: «وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا کَافَّةً لِّلنَّاسِ بَشِیرًا وَنَذِیرًا وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ»(سبا/28)؟ تمام خطاب ها عام است و همه اقوام و ملل را بدون محدودیت زمانی و مکانی در بر می گیرد.

به نظر می رسد که می توان آب دریا را در لیوان ریخت اما به این معنا که عمق مطالب ارائه شده، مد نظر باشد نه وسعت مطالب. از این رو، مثالی که زده اید ظاهرا برای اثبات این نکته که قرآن نمی توانسته همه معارف مورد نیاز جهانیان را به طور کامل در خود بیان کند و برای همه اعصار سخن گفته باشد، مکفی نیست و به نظرم قیاسی مع الفارق، هر چند طبق ادعای شما، این مثال جهت تقریب به ذهن بوده است. اینجا بحث بر سر کمیت و وسعت مفاهیم و مطالبات نیست، بر سر معنا و عمق مفاهیم است. آیا این طور نیست؟ آیا برداشت من از کلام شما درست بوده یا اینکه چیز دیگری مد نظرتان بوده است؟

پاسخم این است که:

اولاً، یک مرور ساده به مجموعه آیات قرآن به وضوح می فهماند که قرآن درباره چه موضوعاتی بحث کرده است. ما تنها می توانیم، در خصوص همان موضوعات انتظار داشته باشیم، قرآن سخنی داشته باشد؛ نه آنچه که در قرآن از آنها سخنی نیست. همه موضوعاتی که در قرآن از آنها سخن رفته، متناسب با سئوالات و حاجات عرب حجاز عصر پیامبر(ص) بوده است. آیات مکی متناسب با حاجات و مقتضیات مشرکان قریش و آیات مدنی متناسب با نیازها و شرایط مردم مدینه در عصر پیامبر(ص) نازل گردیده است؛ لذا هرگز در قرآن نمی یابیم،‌ از موضوعاتی که خاص اعصار و اقوام دیگر است، سخنی رفته باشد.

البته این هرگز بدان معنا نیست که مردم اعصار و امصار دیگر نمی توانند از قرآن بهره برداری کنند و برای آنان هدایت بخش باشد. هر قومی در هر عصری چنانچه به قرآن مراجعه کنند و به زبان و مقاصدش همان طور که عرب حجاز عصر پیامبر(ص) می فهمیدند، قرآن را بفهمند، می توانند از قرآن استفاده کنند.

ثانیاً، هیچ پیامبری و از جمله پیامبر اسلام(ص) هرگز قوم پرست و نژادپرست نبوده است و لذا اگر هر مردمی را که می توانستند، راهنمایی کنند، راهنمایی می کردند.

ثالثاً، هدایت قرآن نظیر هر کتاب آسمانی یا غیر آسمانی که اخلاقی باشد، عام است و می تواند مورد بهره برداری همه افراد بشر قرار بگیرد؛ اما هرگز مخاطبان قرآن عموم افراد بشر در تمام اعصار و امصار نبوده است. کافی است، آیات سوره های قرآن مرور شود تا آشکار گردد که مخاطبان قرآن در حدود نود سوره مکی مشرکان قریش و در حدود بیست و چهار سوره مدنی مردم مدینه عصر پیامبر(ص) بوده است. آیات استشهادی نیز بیش از این دلالت ندارد که هدایت قرآن عام است؛ اما هرگز دلالت ندارد که مخاطبان قرآن نیز عام بوده است.

رابعاً، به عنوان عمق و بطن قرآن هرگز نمی توان مفاهیمی را که هیچ ربط منطقی به معنای متعارف آیات ندارد، نسبت داد. اگر چنین باشد که بتوان هر معنایی را به عنوان عمق و بطن به قرآن نسبت داد، چه فرقی با تفسیر به رأی خواهد داشت؟

شما مدعی شده اید:

 «برای تقریب به ذهن می‌توان گفت که این موضوع(=هدایت همه اقوام توسط قرآن) مانند آن است که یک پزشک نسخه‌ای را برای بیماری خاص پیچیده، ولی بیماران دیگر وقتی نسخه او را مشاهده می‌کنند، درمی‌یابند که این نسخه برای بیماری آنها نیز کارساز است».  

اما این قیاس هم به نظرم کارساز نیست، هرچند مدعی شده ای که برای تقریب به ذهن است – و بنده هم معتقدم که در مثال، مناقشه نیست -، زیرا نسخه پزشک، خطاب به یک نفر است، در حالی که قرآن دست کم در برخی موارد، خطاب به جهانیان است. البته تقریبا با حفظ حدود و ثغور، بیشتر آیات خطابی و حتی دیگر آیات را می توان طبق قاعده جری و تطبیق – که شما هم قاعدتا به آن معتقدید- عام و شامل دانست و همه مردم اعصار گذشته و حال و آینده را مشمول آن دانست. اگر برداشت من از کلامتان نادرست بوده یا منظور دیگری داشته اید بفرمائید.

پاسخم این است که:

اولاً، نظر به این که قرآن در پاسخ به سئوالات و نیازهای عرب حجاز عصر پیامبر(ص) نازل شده، دقیقاً مانند نسخه ای است که برای شخص خاصی نوشته می شود. شما کافی است، نگاهی گذرا به آیات سوره ها بیاندازید و به روشنی دریابید که حدود نود سوره مکی خطاب به مشرکان قریش و متناسب با حاجات آنان نازل شده و حدود بیست و چهار سوره مدنی خطاب به مردم مدینه عصر پیامبر(ص) و سئوالات و نیازهای آنان نازل گردیده است. اما هرگز چنین نیست که حاجات و نیازهای آنان خاص خودشان باشد. بسیاری از همان حاجات و نیازها برای مردم اعصار و امصار دیگر هم هست و لذاست که قرآن می تواند برای غیر مخاطبان قرآن نیز هدایت بخش باشد.

ثانیاً، شما نباید یک جمله ای را از دل یک سوره ای برش بزنید و ادعا کنید که مخاطبان آن عموم مردم در هر عصر و مصر است. هر جمله ای در سیاق و موقعیت زمانی و مکانی خود معنای صحیح خود را القاء می کند و آنها قرائن لفظی و حالی فهم آیات را تشکیل می دهند. کافی است، به آیات قبل و بعد آن جملات برش زده نظری بیافکنید و به وضوح دریابید که مخاطبان قرآن عموم مردم در هر عصر نیستند.

ثالثاً، در قرآن در عین حالی که خطاب به عرب حجاز عصر پیامبر(ص) نازل شده، حاوی گزاره های عام و حقیقی است. این گزاره ها در زمان نزولشان ناظر به مصادیق و موارد آن زمان بود؛ اما به آنها اختصاص ندارد و شامل هر مورد و مصداقی می شود و لذا به تعبیر معروف قابل جری و تطبیق اند. نظیر «إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى‏ * أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى‏ (علق، 6-7)؛ حقّاً که انسان سرکشى مى‏کند، همین که خود را بى‏نیاز پندارد». این آیه در زمان نزولش ناظر به ابوجهل بود؛ اما شامل دیگران هم می شود.

رابعاً، حتی آیاتی که خاص مخاطبان قرآن بوده اند، با الغای خصوصیت، قابل جری و تعمیم به موارد و مصادیق دیگرند. نظیر « فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (نحل، 43)؛ پس اگر نمی دانید، از علمای اهل کتاب بپرسید». ظاهر این آیه خطاب به مشرکان قریش است و از آنان خواسته است،‌ اگر نمی دانند که می تواند از سوی خدا به بشری وحی شود، از یهودیان مدینه بپرسند که آیا جز این است که حضرت موسی(ع)‌ و دیگر انبیای بنی اسرائیل بشر بودند و در عین حال، وحی الهی را دریافت می کردند؟

ظاهر این آیه خاص مشرکان قریش و موضوع مذکور و یهودیان مدینه است؛ اما با الغای خصوصیت شامل هر کسی و هر موضوعی می شود. باطن و معنای عام آیه این است که ای نادانان هرچه را نمی دانید،‌ از دانایان بپرسید. این مفهوم عام قابل جری و تعمیم به تمام موارد و اشخاص است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

بعد التحریر: نامه ای و یادداشتی درباره این پست برایم رسید که اصل و پاسخ آن از این قرار است:

با سلام خدمت استاد عزیزم

من متن پاسخ نقدی شما بر آقای دکتر کاوند را خواندم و این طور برداشت کردم که شما قائل به این امر نیستید که ما هم جزو مخاطبین قرآن هستیم؛ چون فرموده اید که: «هدایت قرآن عام است؛ اما این دلالت ندارد بر این که مخاطبان قرآن نیز عام می باشند». این مطلب کمی برای بنده گنگ است؛ چون وقتی که قرآن به مردم عرب عصر نزول مثلا می فرماید: «نماز را به پا دارید»، ما هم چون که این دین را پذیرفته ایم، باید به دستورات عمل کرده و نماز بخوانیم؛ پس معلوم می شود که ما هم مخاطبین قرآن هستیم؛ البته مخاطبین اعصار بعد از عصر نزول.

ممنون می شوم اگر این مطلب را برای بنده توضیح دهید .

با تشکر سجاد عزیزی الوار

سلام علیکم

امتثال اوامر الهی به حکم عقل واجب است. این اختصاص به عرب حجاز عصر نزول ندارد. نظر به اشتراک اهدافی که بشر در هر عصر و مصر دارند و آن عبارت از طلب سعادتمندی است، همان طور که عرب عصر پیامبر(ص) به منظور کسب سعادت به اوامر الهی عمل می کردند، دیگر مردم نیز به جهت این که آنان نیز طالب سعادت اند، عقل حکم می کند، به اوامر الهی که سعادت انسان را موجب می گردد، عمل کنند.

بنابراین هرگز خاص بودن مخاطبان قرآن و اختصاص خطابات قرآن به عرب حجاز عصر پیامبر(ص) مستلزم اختصاص بهره برداری از قرآن به آنان ندارد. دیگر مردم نیز اگر می خواهند به سعادت برسند، اقتضاء دارد، به احکام قرآن عمل نمایند.

این اختصاص به قرآن ندارد. خطبه های امام علی(ع) نیز که در مسجد کوفه و خطاب به مردم کوفه ایراد شده، اگرچه مخاطبان آن خصوص حاضران در مسجد کوفه در زمان ایراد خطبه اند، اما بهره برداری از آن به آن مردم اختصاص ندارد. هر مردمی در هر عصری می تواند از آن خطبه ها استفاده کند و برای سعادتمندی خود بهره مند شود.

حاصل آن که خاص بودن مخاطبان یک متن هرگز مستلزم خاص بودن هدایت بخشی آن متن نیست.

********************

زهرا محمودی  

بنده نتوانستم خاص بودن مخاطب و عام بودن هدایت رسانی و نه عام بودن مخاطب را درک کنم. اگر قرآن در عصر نزول با "هدف هدایت جهانیان" نازل شده است، دیگر حق ندارد هنگام سخن گفتن تنها به مخاطبان حاضر خود بیندیشد. همانطور که گاهی سخنرانانی با هدف ضبط صدا و پخش آن برای همه مردم در جلسه ای سخن می گویند. این کاملا طبیعی و لازم است که اگر لازم شد نکاتی را نیز برای عموم مردم متذکر گردد هرچند حاضران در جلسه آن را درک نکنند.

من نمی توانم به قرآنی تکیه کنم که تنها مخاطبان حاضر خود را دیده و برای من فقط به عنوان "هدفی ضمنی" در زمان و مکان دیگر نیز هادی باشد. 

به نظر بنده موضوع قرآن با "هر کتاب دیگر" فرق می کند. حتی با سخنان امیر المومنین در مسجد کوفه نیز قابل قیاس نیست؛ چه که اینها هدف اصلی خود را اصلاح هم عصریان خود می دانند و معتقدند هر دوره ای امامی دارد؛ هرچند به طور ضمنی برای مردم دیگر زمانها نیز مفید است. اما نص الهی تنها یکی است و ذکر للعالمین است.

پاسخ

چند نکته را در پاسخ عرض می کنم:

1. درک این که مخاطب قرآن در دوره مکی مشرکان قریش و در دوره مدنی مردم مدینه است، سخت نیست. به آیات سوره ها مراجعه فرمایید و خطابات آیات و نیز موضوعات آنها را دقت کنید. بعد به این سئوال پاسخ دهید که آیا خطاب به عرب حجاز عصر پیامبر و درباره موضوعات مطرح میان آنان است یا نه؟

2. شما پذیرفته اید که خطبه های حضرت علی(ع) در مسجد کوفه خطاب به مردم کوفه در آن زمان است. حال از شما می پرسم، چطور شما به خطبه هایی تکیه می کنید که مخاطبانش تنها آن مردم هستند؟ اگر به خطبه های امام علی(ع) در عین حالی که مخاطبان خاص داشته، تکیه می کنید، به قرآن نیز همین گونه تکیه بفرمایید.

3. قرآن اگر از جهاتی با سایر متون و کتب فرق داشته باشد، هرگز از این جهت که به زبان عربی است و ناظر به مخاطبان زمان و مکان نزولش هست و موضوعات مطرح میان آنان را مورد توجه قرار داده، هیچ تفاوتی با سایر متون و کتب و از جمله خطبه های امام علی(ع) ندارد.


قیاس قرآن به طبیعت

متنی که اینک ملاحظه می فرمایید، نامه ای است که یکی از همکاران گروه فیزیک برایم ارسال کرده و نیز پاسخی که من به آن داده ام. مشار الیه در این نامه قرآن را به طبیعت قیاس کرده و گفته است؛ چنان که هر روز که از عمر طبیعت می گذرد، بر دانش ما از پدیده های طبیعی افزوده می شود، هر روز نیز که از عمر قرآن می گذرد، بر دانش ما از آیات قرآن افزوده می گردد. خلاصه عرض من این است که چنین قیاسی در برخی از جهات باطل است. از جمله معنای مراد آیات، هرچه از زمان نزول فاصله گرفته شود، مبهم تر می گردد. گفتنی است که این نامه ناظر به محتوای یک پستی به نام «تفسیر مأثور، ماهیت و روش و محدوده و آسیب های آن» نوشته شده است.

 

 

 

نامه همکار محترم

دکتر جان، سلام، ایام به کام

من توضیحات شما را چند سال پیش از جنابعالی شنیدم و برداشت خودم را عرض کردم و جناب عالی موافقت جدی ای با آن نکردید؛ ولی در این نوشته شما رد پایی از آن گفت و گو را ندیدم. برای یادآوری خواستم دوباره عرض کنم و نظر جناب عالی را جویا شوم.

کلمه «آب» از اول ابتدایی در کتاب ها دیده می شود تا تحقیقات عالی و اینک در مرزهای دانش امروز بشری و در آینده از آب چیزهایی خواهیم فهمید که تا امروز کشف نشده است. اگر یک کودک ابتدایی کلمه آب را در یک تحقیق دانشگاهی و با یک عبارت روان و زیبا ببیند به نظر آن کودک این جمله از کمال فصاحت و بلاغت برخوردار است؛ در حالی که مراد نویسنده فوق تصور اوست و با افزایش سطح آگاهی، دانش و علم کودک، این جمله به معنای واقعی خود خواهد رسید که ممکن است در خصوص ساختار بلوری مایعات باشد که تحت تأثیر محیط شکل می گیرد و خواص جدیدی را به آب می بخشد که فوق درکی است که کودک ابتدایی از مفهوم تشنگی و کودک سال های آخر ابتدایی از مایع بودن آن و نوجوان راهنمایی از کاربردهای خاصی از آن و جوان دبیرستانی از ترکیب شیمیایی و ساختار مولکولی آن و جوان دانشگاهی از خواص قطبیدگی آن و اینک محققان برجسته فیزیکی از ساختار بلوری آن پیدا کرده اند و با توسعه دانش، روز به روز بر این مشخصه ها اضافه می شود.

بنابراین من عرض کردم که تفسیر، به همان معنی کشف مراد الهی از آیات، که جناب عالی فرمودید می تواند به دلیلی باشد که من برای آب مثال زدم که با پیشرفت بشر، مقصود الهی از آن فهمیده و درک خواهد شد و در زمان عصر نزول فقط بلاغت و فصاحت درک عصر نزول را برآورده می کرده و با توجه به این که قرآن برای تمامی عصرها و نسل هاست، این بلاغت و فصاحت با گذشت زمان برای مخاطبانش از رتبه عالی تری برخوردار خواهد شد. گرچه فصاحت و بلاغت عصر نزول را نیز از دست نخواهد داد.

من در گفت و گوی حضوری عرض کردم؛ نه عربی بلدم و نه با قرآن آشنایی دارم. فقط با مثالی خواستم عرض کنم که تمامی جوانب و مراد الهی زمانی کشف خواهد شد که بشر توان درک آن را پیدا کند و بتواند از زبان معصوم مراد آیات را بشنود و بخشی از آن را بفهمد. با این رویکرد، بیان ضرورت تفسیر به دلیل گذشت زمان و فراموش شدن قرائن فهم آیات درست به نظر نمی رسد؛ بلکه شاید بتوان گفت با افزایش درک بشری، به دلایلی که از واضحات است، لازم است برداشت جدیدی از قرآن بیان شود که پیش تر در دل آیات بوده و از زبان معصوم مورد تأکید قرار گرفته است؛ لیکن به دلیل ناتوانی فهم بشر، ادراک نشده است

آنانی که در زمان نزول، نزد پیامبر زانو نزدند و نپرسیدند نیز به همین دلیل بوده که دانش آموز کلاس اول ابتدایی وقتی جمله «بابا آب داد» را می شنود، هیچ مراد دیگری را پس آن نمی بیند تا بپرسد که آقا اجازه، آب از کجا می آید؟ باران چیست؟ چرا ابرها در آسمان تشکیل می شوند؟ مولکول آب با بقیه مواد چه فرقی دارد؟ و صد ها سؤال دیگر. 

از حضرت استاد و تمامی اساتید محترم حوزوی و حوزه علوم قرآن و حدیث، به خاطر این که اینجانب بدون بضاعت علمی مرتبط، اظهار نظر کردم صمیمانه پوزش می طلبم. از عزیزان درخواست می کنم در خصوص ایرادی که در مقایسه اینجانب وجود دارد اظهار نظر کنند تا ...ا

 

پاسخ اینجانب به نامه مذکور

به نام خدا و با سلام

شما در مثالی که بیان داشتید، به واقع می خواهید بفرمایید، شناخت بشر از عالم طبیعت در گذر زمان رو به توسعه و تعمیق است و چنان نیست که اگر در گذشته، در خصوص آب یا هوا و یا دیگر عناصر طبیعی شناخت و دانشی داشتند، ثابت بماند؛ بلکه انسان همواره به کمک تکنولژی و ابزارهای علمی که از آنها در رشد علمی خود بهره می گیرد، می تواند نسبت به طبیعت و عناصر آن شناخت موسع تر و عمیق تری پیدا کند.

اجازه بدهید، من برای این که پاسخ جامع و کاملی بدهم، تمام شقوق و فروض مختلفی را که راجع به معانی و مصادیق آیات قرآن می توان تصور کرد، یاد کنم و به هر کدام جداگانه بپردازم.

 

1. قیاس معانی قرآن به طبیعت

معانی قابل انتساب به الفاظ و عبارات قرآن دو نوع است: معانی عرفی و معانی عقلی که در ذیل قیاس هریک را با طبیعت بررسی می کنیم. قبل از آن باید دانست که پدیده های طبیعی، حقایق عینی و خارجی اند؛ یعنی خارج از ذهن بشر وجود دارند؛ اما واژگان زبان و از آن جمله واژگان قرآن، حقایقی ذهنی اند؛ یعنی متکی بر معهودات و اعتبارات و قراردادهای ذهنی بشر است. این ذهن بشر است که تصوراتی را از پدیده های عینی پیدا کرده و بعد به ازای آن تصورات، واژگانی را وضع کرده و بر آنها استعمال نموده است.

الف. قیاس معنای عرفی آیات قرآن به طبیعت: معنای عرفی آیات قرآن عبارت از همان معنایی است که اهل زبان قرآن، یعنی عرب حجاز عصر پیامبر(ص) از الفاظ و عبارات زبان خودش و به تبع آن از قرآن می فهمید. این معنا هم عبارت از همان معنایی بوده است که الفاظ و عبارات زبانش را برای آن وضع کرده و بر آن استعمال می نمود؛ مثل این که به چه چیزی «ابل» می گفته و به چه چیزی «مکه». یا برای شخص خسیس چه تعبیری به کار می برده (نک: المائدة : 64 وَ قالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ؛ و یهود گفتند: «دست خدا بسته است.»)

گذشت زمان در کشف چنین معنایی نه تنها تأثیر مثبت ندارد که تأثیر منفی دارد؛ چون با گذشت زمان در معانی الفاظ تطور و تغییر رخ می دهد و نیز قرائن حالی آیات قرآن مفقود و منسی می شود؛ لذا هرچه از زمان نزول قرآن بگذرد، بر ابهام آیات قرآن افزوده می شود و قرآن هرگز آن فصاحت و بلاغتی را که برای مخاطبانش یعنی عرب حجاز عصر پیامبر(ص) داشت، برای مردمان اعصار دیگر نخواهد داشت. چنین معنایی را هرچه شناخت ما به عصر نزول بیش تر باشد، بهتر و درست تر درک می کنیم و هرچه شناخت ما از آن عصر کمتر باشد ولو تمام علوم بشری معاصر را دانسته باشیم، نه تنها هیچ کمکی نمی کند که بر ابهام و گیجی ما در فهم آیات می افزاید. به طور طبیعی ائمه(ع) چنین معنایی را بیش از دیگران می فهمند؛ چون آنان به میراث نبوی دسترسی داشتند و تمام اخبار عصر نزول را به قلم حضرت علی(ع) و املای پیامبر(ص) نزد خود به ارث می بردند. منتها ما اکنون از ایشان محروم هستیم و جز احادیث اندکی از ایشان برای پاره ای از آیات قرآن نزد ما نیست؛ به علاوه  این احادیث هم مشکلات فراوانی نظیر جعل و نقل به معنا و تقطیع دارند؛ لذا اتکای صرف به این روایات هرگز کارساز نمی تواند باشد.

درباره قیاس معنای عرفی قرآن به طبیعت، باید دانست که شناخت عالم طبیعت این گونه است که هرچه زمان می گذرد، افزایش می یابد؛ اما شناخت معنای واژگان و عبارات به عکس است، هرچه زمان می گذرد، شناخت نسبت به آنها کاهش می یابد. جهت آن این است که معنای واژگان و عبارات تابع ذهن اهل زبان است و اهل زبان اساساً، واژگان و عبارات را برای بیان ذهنیات و تصورات خود وضع و استعمال می کنند؛ لذا ما اگر بخواهیم ببینیم، عرب حجاز عصر پیامبر(ص) از واژگان و عبارات خود چه معناهایی را قصد می کرده، باید به استعمالات خود آنان مراجعه کنیم و معهودات و ذهنیات خود آنان را بررسی کنیم. برای مثال، اگر لفظ «هاتف» را در زبان خود به کار می برده است، باید بررسی کنیم که آنان این لفظ را برای چه معنایی استعمال می کردند. لفظ «هاتف» امروزه به معنای تلفن به کار می رود؛ اما در گذشته هرگز تلفن نبوده است و لذا ما هرگز نمی توانیم بگوییم که «هاتف» در عبارات و سخنان آنان به معنای تلفن است؛ بنابراین قیاس الفاظ قرآن به عناصر طبیعت مع الفارق و باطل است.

بر این اساس، اگر ما بخواهیم دریابیم که الفاظ و عبارات قرآن به چه معناست، باید بررسی کنیم، سوره های قرآن در همان عصر و محلی که نازل شده، چگونه فهمیده می شده است و عرب حجاز عصر نزول، چنین الفاظ و عباراتی را به چه معنایی به کار می بردند. هر کسی چه خدا و چه بشر وقتی بخواهد با قومی سخن بگوید، باید ببنید، زبان آن قوم چیست و از الفاظ و عباراتش چه معانی و مقاصدی را قصد می کند. هیچ زبانی نیست که معنای الفاظ و عباراتش در تمام عصرها ثابت بماند؛ بلکه معنای بسیاری از الفاظ و عباراتش بر اثر گذشت زمان به دلایل مختلف تطور و تغییر پیدا می کند. بر این اساس، نمی توان معناهایی که بعد از صدور کلام حادث می شود، به الفاظ آن کلام نسبت داد.

همین لفظ «آب» (ماء) که شما مثال زدید. عرب حجاز عصر پیامبر(ص) که قرآن به زبان آنان نازل شده، «ماء» را بر همان چیزی که از آن تصور داشتند و می شناختند، به کار می بردند و خداوند هم «ماء» را در قرآن به همین معنای مأنوس آنان به کار برده است؛ نه معنایی که قرن ها بعد از آن حادث شده است. در قرآن «ماء» به سه معنا به کار رفته است:

یکی به معنای باران؛ چنان که آمده است:

وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ فَأَسْکَنَّاهُ فِی الْأَرْضِ وَ إِنَّا عَلى‏ ذَهابٍ بِهِ لَقادِرُونَ (مؤمنون، 18)؛ و از آسمان، آبى به اندازه [معین‏] فرود آوردیم، و آن را در زمین جاى دادیم، و ما براى از بین بردن آن مسلماً تواناییم.

دوم، به معنای آب جاری؛ نظیر:

قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُکُمْ غَوْراً فَمَنْ یَأْتیکُمْ بِماءٍ مَعینٍ (ملک،30)؛ بگو: به من خبر دهید، اگر آب [آشامیدنى‏] شما [به زمین‏] فرو رود، چه کسى آب روان برایتان خواهد آورد؟

سوم، به معنای منی؛ مثل:

وَ هُوَ الَّذی خَلَقَ مِنَ الْماءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً وَ صِهْراً وَ کانَ رَبُّکَ قَدیراً (فرقان، 54)؛ و اوست کسى که از آب، بشرى آفرید و او را [داراى خویشاوندىِ‏] نَسَبى و دامادى قرار داد، و پروردگار تو همواره تواناست.

حال اگر علم هرچه پیشرفت هم بکند و هراندازه از کم و کیف باران و نحو تشکیل و ریزش آن از آسمان آگاهی هایی حاصل شود و یا درباره نحوه به وجود آمدن منی و فرایند تبدیل آن به جنین و رشد آن در شکم مادر اطلاعاتی به دست آید، این ربطی به معنای «ماء» به کار رفته در آیات قرآن ندارد. «ماء» در آیات قرآن به همان معنایی است که برای عرب حجاز عصر پیامبر(ص) شناخته شده و مأنوس بوده و در زبان خودش به آن معنا به کار می برده است. در قرآن هیچ مطلبی راجع به «ماء» که علوم جدید کشف کرده اند، نیامده است.

به طور کلی، در قرآن در حد همان علومی که معهود عرب حجاز عصر نزول بوده، آمده است؛ لذا ما اگر بخواهیم علوم جدید را کسب کنیم، باید به دستاوردهای بشری معاصر مراجعه کنیم و قرآن هیچ کمکی به کشف قوانین علمی جدید نمی کند. قرآن اساساً، کتاب موعظه و هدایت انسان به سوی اخلاق و سعادت و نیکبختی است و توقع کشف قوانین فیزیکی و شیمیایی و مانند آن از قرآن بی جاست.

ب. قیاس معنای عقلی آیات قرآن به طبیعت: معنای عقلی آیات قرآن عبارت از همان معنایی که عقلاء یعنی تمام انسان ها صرف نظر از دین و مذهب از گزاره های قرآنی بالملازمه می فهمند. به عبارت دیگر همان معنایی که با معنای عرفی ملازمه عقلی دارد و هر که در آیات قرآن تدبّر کند، کمابیش می فهمد؛ نظیر این که در قرآن آمده است: «وَ أْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ أَبْوابِها (بقره، 189)؛ به خانه ها از درها داخل شوید».

معنای عرفی آن که عرب مدینه زمان رسول خدا(ص) از این آیه می فهمید، این بوده است که طبق سنت جاهلی بعد از بازگشت از سفر حج پشت خانه خود را سوراخ نکنند که از آن داخل خانه های خود شوند؛ بلکه از همان در معمولی خانه خود داخل شوند.

اما معنای عقلی آن که بر اثر تدبر در فلسفه این حکم استنباط می شود، این است که هیچ کاری که عبث و بی فایده و بلکه مضر است، انجام ندهید؛ بلکه کاری انجام دهید که یک منفعت عقلائی داشته باشد.

چنین معنایی را همه عقلاء می توانند درک کنند. هرچه عقل آدمی بیش تر باشد، درک لوازم عقلی آیات بیش تر خواهد بود. به طور طبیعی ائمه(ع) در رأس عقلای بشر بودند و با توجه به طهارت قلبی اشان از درک لوازم عقلی بیش تری برخوردار بودند. منتها هر معنایی توسط هر کسی ولو ائمه(ع) وقتی به آیات قرآن نسبت داده می شود، باید رابطه آن با آیات قرآن قابل درک باشد. ما هیچ معنای بی ربطی را ولو در احادیث منسوب به ائمه(ع) آمده باشد، نمی توانیم به قرآن نسبت دهیم.

اما درباره قیاس معنای عقلی آیات قرآن به پدیده های طبیعی باید گفت که باز میان این جنبه از قرآن با پدیده های طبیعی سنخیتی وجود ندارد. معانی عقلی حقایقی ذهنی اند؛ حال آن که پدیده های طبیعی حقایقی خارجی اند. البته از یک جهت میان آن دو شباهت وجود دارد و آن این است که هرچه زمان بگذرد و در لوازم عقلی آیات قرآن تدبّر بیش تر شود، معانی افزون تری به چنگ می آید؛ چنان که پدیده های طبیعی نیز هرچه زمان بر آنها بگذرد و روی آنها تحقیق شود، آگاهی های جدیدتری درباره آنها حاصل می شود.

 

2. قیاس مصادیق قرآن به طبیعت

میان مصادیق قرآن و پدیده های طبیعی سنخیت وجود دارد. در قرآن از پاره ای از پدیده های طبیعی و مادی سخن گفته شده است. مع الوصف باید دانست که هرچه که در قرآن از آنها سخن گفته شده، طبیعی و مادی نیست. نیز در قرآن تنها از همان پدیده های طبیعی و قوانین حاکم بر آنها که برای عرب حجاز عصر نزول شناخته شده و مأنوس بوده، سخن گفته شده است.

به هر حال، برای آیات قرآن حسب آیات مختلف چند نوع مصداق وجود دارد:

الف. مصداق حسی: یعنی مصادیقی که با حواس انسان قابل درک است. این مصداق ها اگر عین آنها موجود باشد، برای نسل های بعدی هم قابل درک است؛ مثل شمس و قمر و جبال و مانند آنها.

آثار باستانی که در آیات قصص از آنها سخن گفته شده، از قسم برشمرده می شود. البته مطالعات باستان شناسی بر روی چنین مصادیقی می تواند راجع به آنچه قرآن از آنها سخن گفته، اطلاعات افزون تری کسب کرد؛ اما از جنبه معنایی اعم از معنای عرفی یا عقلی تصور نمی رود که هیچ چیزی بیش از آنچه که در متن قرآن است، بر اطلاعات ما افزوده شود.

اگر عین مصادیقی که قرآن از آنها سخن گفته است، از میان رفته باشد، تنها می توان تصوری از آنها داشت؛ مثل ابولهب و زید و پیامبر(ص) و نساء النبی(ص) و مانند آنها. البته اگر کسی طهارت نفس داشته باشد، می تواند صور مثالی آنها را هم ببیند.

به طور طبیعی ائمه(ع) به لحاظ آن که از طهارت نفس و چشم برزخی برخوردار بودند، می توانستند در صورت اراده و اذن الهی صور مثالی آنها را مشاهده کنند؛ اما حال که ائمه(ع) نزد ما نیستند، تنها به روایات آنها سر و کار داریم که چندان چیزی در این زمینه در میان آنها مشاهده نمی شود.

ب. مصداق غیر حسی: یعنی مصادیقی که با حواس انسان قابل درک نیست؛ مثل ملائکه و جن و بهشت و جهنم و حوری و عسل و انار بهشتی. مصداق اینها برای هیچ کس جز خدا قابل درک نیست؛ اما صور مثالی آنها برای کسانی که اهل طهارت نفس باشند، قابل درک است؛ چنان که صورت مثالی جبرئیل برای حضرت مریم(س) و حضرت رسول(ص) و سایر انبیاء درک شد.

صور مثالی اینها برای هرکه طهارت نفس و چشم برزخی داشته باشد، به ویژه ائمه(ع) قابل مشاهده می تواند باشد. اکنون که ائمه(ع) نزد ما نیستند، اگر در معدود روایاتی مطالبی در این زمینه آمده باشد، برای ما قابل بهره برداری است.

ج. مصداق خاص: برخی از مفاهیم قرآن مصداق خاص یعنی واحد دارند و تعدد نمی پذیرند؛ مثل مریم و زکریا و مسجد اقصی و مانند آنها؛ لذا هرچه زمان بگذرد، بر مصادیق آنها افزوده نمی شود.

د. مصداق عام: برخی از مفاهیم قرآن عام اند و برخی از مصادیق آنها در گذشته بوده و برخی از آنها در آینده خواهد بود. برای مثال، وقتی گفته می شود، «إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى‏ * أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى‏ (علق، 6-7)؛ انسان اگر خودش را غنی ببیند، طغیان می کند»، مفهوم عامی است. یک مصداقش که در وقت نزول سوره علق بوده، ابوجهل بوده است و مصادیق بی شمار دیگری هم دارد که بسیاری از آنها هنوز نیامده است.

درباره قیاس مصادیق قرآن به طبیعت گفتنی است، تردیدی نمی توان داشت که در قرآن از پدیده های طبیعی مثل ماه و خورشید و شب و روز و برف و باران و دریا و کوه و آسمان و زمین و مانند آنها سخن گفته شده است؛ اما شناخت این پدیده ها هیچ کمکی نه به فهم عرفی آیات قرآن کمک می کند و نه به فهم عقلی آن. معنای عرفی آیات قرآن در سطح همان دانش ها و آگاهی های ساده عرب حجاز عصر نزول است و در قرآن هیچ دانشی افزون بر آنچه که در میان آن مردم وجود داشته، بیان نشده است. دانش ها و آگاهی های علمی قرآن در حدی است که با نگاه ظاهری و چشم غیر مسلح قابل مشاهده و درک بوده است.

برای مثال، اگر در قرآن از حرکت خورشید سخن گفته، مراد همین حرکت ظاهری خورشید از مشرق به مغرب است که به ظاهر به گرد زمین می چرخد؛ چنان که آمده است:

قالَ إِبْراهیمُ فَإِنَّ اللَّهَ یَأْتی‏ بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ (بقره، 258)؛ ابراهیم گفت: خدا [ىِ من‏] خورشید را از خاور برمى‏آورد، تو آن را از باختر برآور.

نیز در جای دیگر آمده است که ماه در پی خورشید روان است:

وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها * وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها (شمس، 1-2)؛ سوگند به خورشید و تابندگى‏اش، سوگند به مَه چون پى [خورشید] رَوَد.

بی تردید حرکت ماه به دنبال خورشید طبق نگاه ظاهری است و گرنه به لحاظ علمی هرگز ماه به دنبال خورشید حرکت نمی کند؛ بلکه اساساً خورشید ثابت است و حرکت نمی کند و این در نظر ماست که آن حرکت می کند و از مشرق به مغرب می رود.

و نیز آمده است:

وَ الشَّمْسُ تَجْری لِمُسْتَقَرٍّ لَها ذلِکَ تَقْدیرُ الْعَزیزِ الْعَلیمِ * وَ الْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ حَتَّى عادَ کَالْعُرْجُونِ الْقَدیمِ * لاَ الشَّمْسُ یَنْبَغی‏ لَها أَنْ تُدْرِکَ الْقَمَرَ وَ لاَ اللَّیْلُ سابِقُ النَّهارِ وَ کُلٌّ فی‏ فَلَکٍ یَسْبَحُونَ (یس، 38-40)؛ و خورشید به [سوى‏] قرارگاه ویژه خود روان است. تقدیرِ آن عزیز دانا این است. و براى ماه منزلهایى معین کرده‏ایم، تا چون شاخکِ خشکِ خوشه خرما برگردد. نه خورشید را سِزَد که به ماه رسد، و نه شب بر روز پیشى جوید، و هر کدام در سپهرى شناورند.

این که ماه در اندازه های مختلف از قرص کامل تا هلال و به تعبیر قرآن شاخک خشک خرما در می آید، طبق نگاه ظاهری ماست و گرنه به لحاظ علمی هیچگاه ماه به این گونه بزرگ و کوچک نمی شود. (نک: المیزان، ذیل آیه)

نیز این که ماه منازلی در آسمان دارد، طبق نگاه ظاهری است و بشر طبق نگاه ظاهری خود، هر مجموعه ای از ستارگان را یک منزل برای حرکت ماه و سایر اجرام سیار سماوی تلقی کرده است؛ اما به لحاظ علمی، خود آن ستارگان فاصله بسیار زیادی با مسیر حرکت ماه دارد و هرگز ماه از نزدیک آنها عبور نمی کند.

نگاه ظاهری نیز واقعیتی انکارناپذیر است و خرافه و باطل نامیدن آن صحیح نیست و به موجب آن نمی توان گفت که در قرآن خرافه و باطل آمده است. حتی در این دوره که علوم بشری گستردگی فراوانی پیدا کرده است، می گویند: «خورشید بالا آمد» یا «خورشید در وسط آسمان است» و یا «قرص ماه کامل شد» یا «باران از آسمان فرود آمد» و یا «آسمان بالای سر ماست». تردیدی نمی توان داشت که همه اینها بر اساس نگاه و موقعیت ظاهری ماست و گرنه، اگر ما در موقعیت دیگری مثل ماه یا کرات دیگر بودیم، هرگز چنین جملاتی برای ما مفهوم نداشت.

به هر حال، این تصور صحیح نیست که گفته شود، فقط نگاه علمی به جهان حق است و اگر نگاه ظاهری بر خلاف نگاه علمی بود، باطل باشد و به موجب آن بگوییم، در قرآن باطل راه یافته است. باید گفت: هر دو نگاه حق است.


مکاتبه ای دیگر در زمینه نقد اعجاز علمی آیه پیدایش شیر

پیش تر پاره ای از ایرادات و پاسخ آنها درباره مطلب «نقد اعجاز علمی قرآن در زمینه محل پیدایش شیر» آمد (نک:  مکاتباتی در زمینه نقد اعجاز علمی آیه پیدایش شیر). آنچه که اینک ملاحظه می کنید، پاسخ به ایرادات دیگری است که یکی از همکاران گروه فیزیک بر آن  وارد کرده است که به جهت اختصار از ذکر عین ایرادات خودداری می کنم و تنها پاسخ آنها را می آورم. قبل از آن که به پاسخ ایرادات بپردازیم، یکبار دیگر، آیه مورد بحث را با ترجمه اش از نظر می گذرانیم:

وَ إِنَّ لَکُمْ فِی الْأَنْعامِ لَعِبْرَةً نُسْقیکُمْ مِمَّا فی‏ بُطُونِهِ مِنْ بَیْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ لَبَناً خالِصاً سائِغاً لِلشَّارِبینَ (نحل، 66)؛ و در دامها قطعاً براى شما عبرتى است: از آنچه در شکم آنهاست، از میان سرگین و خون، شیرى ناب به شما مى‏نوشانیم که براى نوشندگان گواراست.

گفتنی است که این آیه در سوره مکی نحل است و خطاب به مشرکان مکه نازل شده است تا آنان را به قدرت الهی متوجه سازد. در این آیه گفته شده، به قدرت خدا بنگرید که چگونه از میان سرگین و خون، شیری گوارا برایتان بیرون می آورد. باشد که سپاسگزار خدا باشید.

 

1. دلیل ذکر نظریه در آغاز بحث

اولاً، آنچه که در آغاز سخنم آوردم، مبنی بر این که «در قرآن هیچ یک از دستاوردهای علمی که بعد از نزول قرآن به دست آمده، وجود ندارد» نظریه ام بوده و بیان آن به جهت شفاف بودن چارچوب بحث بوده است. اگر گفته می شود که شما آیات را در چارچوب نظریه ات تفسیر کرده ای، اساساً نقش هر نظریه چنین است و باید یک نظریه بتواند موارد مربوط به خودش را تفسیر کند و گرنه نظریه نیست. شما برای نقض و رد این نظریه باید موردی از آیات قرآن را بیابید و نشان دهید که در آنها علوم مستحدث بعد از نزول بازتاب یافته باشد.

ثانیاً، من می پرسم: آیا شما از عبارت آیه مورد بحث بدون هیچ ذهنیت زیست شناختی و فیزیولوژیستی چه می فهمید؟ آیا جز این می فهمید که خداوند خطاب به مشرکان مکه می فرماید، ما شما را از شکم چارپایان از میان سرگین و خون شیری گوارا می نوشانیم؟ آیا شما از سرگین جز همان سرگین معهود و از خون جز همان خون معهود را می فهمید؟ بی تردید، اگر شما مطالعات جدید زیست شناختی و فیزیولوژیستی نداشته باشید، فقط همین را می فهمید و بس.

اما بعد می روید و مطالعات زیست شناختی و فیزیولوژیستی درباره فرایند پیدایش شیر به عمل می آورید، آنگاه می گویید، محل پیدایش شیر سلول های روده باریک است. بی تردید این آگهی را از مطالعه آیه قرآن حاصل نکردید، بلکه از مطالعه روده کوچک با میکروسکوپ حاصل کردید؛ اما آیه قرآن نمی خواهد بگوید، محل پیدایش شیر سلول های روده کوچک است. انتساب دادن چنین معنایی به آیه قرآن، تطبیق و تحمیل چنین معنایی بر آیه قرآن است و این تفسیر به رأی و حرام به شمار می آید. 

من تردید ندارم که آگاهی های بشری رو به تعمیق و توسعه است و افراد بشر نیز در درک آگاهی ها متفاوت اند؛ منتها آگاهی هایی که شما از آن بحث می کنید، متنی و مربوط به معنای عبارات قرآن نیست؛ زیرا از مطالعه خود عبارت قرآن حاصل نکرده اید؛ بلکه مربوط به عالم خارج و سلول هایی است که در روده باریک چارپایان وجود دارد و به کمک میکروسکوپ قابل مشاهده شده است. عرض من این است که این اطلاعاتی که شما به دست آوردید، از طریق مشاهده سلول های روده باریک توسط میکروسکوپ است؛ نه از طریق مطالعه روی عبارت آیه قرآن؛ لذا آن را باید به علم زیست شناسی و فیزیولوژی نسبت داد؛ نه به قرآن. این علوم بشری است که اینها را بیان کرده است؛ نه قرآن. چرا چیزی را که علوم بشری بیان کرده است، می فرمایید، قرآن بیان کرده است؟ قرآن تنها همان چیزی را بیان کرده است که عرب عصر نزول فهمیده بودند. آنها هم از «فرث» سرگین معهود و از «خون» خون معهود خود را فهمیده بودند و این که خدا از میان سرگین و خون به شما شیر می نوشاند، از نشانه های قدرت الهی برای آنان برشمرده شده بود و آنان هم به وضوح و بدون هیچ ابهامی آن را درک کرده بودند. آیه مورد بحث هرگز نمی خواسته بگوید، شیر از سلول های روده باریک تولید می شود.

ثالثاً، اگر بفرمایید، در آیه منطقه تولید شیر را در چارپایان گفته و به دقت جایش را مشخص نکرده؛ اما علم آمده و مشخص کرده و آنچه که علم گفته، با حدودی که قرآن مشخص کرده است، انطباق دارد و این یک تطابق قرآن را با علم نشان می دهد و بنابراین آنچه که قرآن بیان کرده، با بیان علم تفاوت ندارد، من عرض می کنم، هرگز این آیه منطقه تولید شیر را در چارپایان مشخص نکرده و نگفته است که منطقه آن میان «فرث» (سرگین) و «دم»(خون) است. چرا که جای «فرث» یعنی شکمبه مشخص است؛ اما «دم» جای خاصی ندارد و در تمام بدن هست. حمل «دم» در آیه بر خون خاص هم بدون شاهد و قرینه است و هیچ اعتبار علمی ندارد.

به علاوه، این نظریه که بیانات قرآنی با بیانات علمی تفاوت ندارد، موارد نقض بسیاری دارد. در بسیاری از موارد مشاهده می شود، آنچه که با چشم غیر مسلح دیده می شود، با آنچه که امروزه علم کشف کرده، تفاوت دارد. نظیر این که با چشم غیر مسلح مشاهده می شود که خورشید از مشرق به مغرب حرکت می کند و از این طریق است که شب و روز به وجود می آید؛ اما علم می گوید که خورشید ثابت است و این طلوع و غروب خورشید و پدید آمدن شب و روز بر اثر حرکت زمین به دور خودش است. در قرآن هم همان چیزی بیان شده که با چشم غیر مسلح قابل رؤیت و درک بوده؛ چنانکه در قرآن آمده است:

قالَ إِبْراهیمُ فَإِنَّ اللَّهَ یَأْتی‏ بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِب‏ (بقره، 258)؛ ابراهیم گفت: «خدا [ىِ من‏] خورشید را از خاور برمى‏آورد، تو آن را از باختر برآور.»

این مورد و بسیاری از موارد مشابه این نظریه مرا تأیید می کند که در قرآن همان چیزی آمده که با نگاه ظاهری و چشم غیر مسلح قابل مشاهده و درک بوده است؛ نه آن چیزی که امروزه با تلسکوپ و چشم مسلح قابل مشاهده و درک شده است.

چنان که در مثال مذکور ملاحظه شد، این گونه نیست که در همه موارد، فهم و درک امروزی بشر از طبیعت با بیان قرآنی تطابق داشته باشد تا بفرمایید که عرب عصر نزول یک لایه معنایی از بیان قرآنی را فهمیدند و دانشمندان معاصر لایه معنایی بالاتری از آن را درک کرده اند.

حاصل آن که آنچه بشر امروزی از طبیعت درک کرده، از خود طبیعت درک کرده و لذا قابل انتساب به علم جدید بشر از طبیعت است؛ نه به قرآن و عبارات قرآنی.

 

2. موارد تفسیر به رأی در مقاله

اولاً، عرض من این نبود که نویسنده مقاله، «عبرت» را در ترجمه درست ترجمه نکرده است؛ بلکه گفتم، در ترجمه آیه، «فرث» را به جای این که سرگین ترجمه کند، «مواد گوارشی» ترجمه کرده است تا با نظریه اش جور در بیاید.

البته شاید بفرمایید، سرگین و مواد گوارشی یکی است و مشکلی ایجاد نمی کند. اما من عرض می کنم، سرگین به معنای چیز بی ارزش و دورانداختنی انصراف دارد؛ حال آن که «مواد گوارشی» طبق بیان نویسنده منبع تولید شیر است. هرگز در قرآن قصد بر این نیست که بگوید، شیر از سرگین تولید می شود؛ بلکه می خواهد بگوید، شیر از میان سرگین و خون تولید می شود.

به علاوه، نویسنده «فرث» را به مواد گوارشی معنا کرد تا شامل مواد داخل روده باریک هم بشود؛ حال آن که «فرث» به آنچه داخل شکمبه است، اطلاق می شود؛ نه آنچه که داخل روده باریک است. آنچه داخل روده باریک است، مواد غذایی است و برای سلول ها قابل بهره برداری است؛ حال آن که آنچه داخل شکمبه است، فضولات است و باید دور ریخته شود.

در کتب لغت آمده است که «فرث» همان سرگین است، مادامی که در شکمبه بوده باشد (نک: العین و لسان العرب، ذیل فرث)؛ اما برخی از جمله نویسنده برای این که علوم بشری را بر قرآن تحمیل کنند، آن را به معنای علف جویده شده (قاموس قرآن، ذیل فرث) و یا «مواد گوارشی» گرفته اند.

به علاوه اگر مراد از عبارت «بین فرث و دم» میان شکمبه و خون بدانیم، مراد از خون کجا خواهد بود؟ نویسنده مقاله این معنا را که مراد از آن قلب باشد، رد کرده است. البته هیچ قرینه ای هم وجود ندارد که نشان دهد، مراد از «دم» قلب است. بنابراین، این که گفته شود، مراد از عبارت مورد بحث، روده باریک است، بی وجه است. به این ترتیب باید گفت: در آیه از خون جای خاصی اراده نشده و مقصود آیه فقط این بوده است که بگوید، ای مشرکان مکه قدرت خدا را بنگرید که از میان سرگین و خون، شیری گوارا بیرون می آورد؛ بنابراین سپاسگزار او باشید. لذا این که علم جدید کشف کرده، سلول های روده باریک منشأ تولید شیر است، هیچ ربطی به آیه قرآن ندارد. 

ثانیاً، عرض من این بود که نویسنده «عبرت» را در تفسیر خود، چیز مشابه معنا کرده است؛ نه در ترجمه. عین عبارت را هم آورده ام. عین عبارت او چنین است:

کلمه «عبرة» براى اصلى که چیزهاى مشابه را با آن مى سنجند، هم به کار مى رود، پس به جانوران دیگر همچون انسان هم نظرى مى افکنیم و مى بینیم که مثل همین وضعیت ـ یعنى وجود سلولهاى پوششى روده ـ در آنها نیز هست و هیچ جانور دارنده آن سلولها بدون درست کارکردن آنها نمى تواند سالم، قوى و حتى گاهى زنده باشد.

این چیزی جز تفسیر به رأی دانسته نمی شود. به هر حال، آنچه که به عنوان تفسیر و اعجاز علمی برای آیه بیان شده، هرگز با آیه تطابق ندارد. وقتی واژگان آیه نظیر «فرث» و «دم» و «بین فرث و دم» بر خلاف معنای لغوی و عرفی اش معنا شود تا با دستاورد علمی سازگار بگردد، چنین کاری تحمیل علم بر آیه و تفسیر به رأی است.

 

3. بطلان نظریه جهل عرب به مفاد آیه

مشکل این است که نویسنده گفته بود، عرب عصر نزول معنای حقیقی آیه را درک نکرده بودند و بشر امروزی قادر به درک آن شده است. سخن او چنین است:

حقیقت آن تا زمان دستیابى دانش بشرى آشکار نگردد و بدین گونه براى زمانه اى دیگر و مردمانى دیگر معجزه اى تازه و در خور زمانه و فرهنگ آنان به آنها ارائه شود تا آسمانى و خدایى بودن قرآن را بپذیرند و به آن ایمان آورند.

سخن نویسنده مشکل دارد. طبق نظریه او، نشانه معجزه بودن قرآن این است که در آن حقایقی آمده است که مردمان گذشته قادر به درک آن نبودند و بشر امروزی قادر به درک آنها شده است. سخن او لوازم باطل چندی دارد:

اولاً، لازمه اش این است که قرآن در زمان نزولش حداقل در آیاتی که به اصطلاح اعجاز علمی دارد، قابل درک عرب عصر نزول نبوده است و آنان آیات قرآن یا نفهمیدند و یا اشتباه فهمیدند. حال آن که این سخن با غرض نزولش که هدایت عرب حجاز عصر پیامبر(ص) بوده، منافات دارد و نیز با فصاحت و بلاغت و عربی مبین بودن قرآن سازگار نیست.

ثانیاً، اگر فرض را بر این بگذاریم که یک متنی در صورتی معجزه است که افراد بشر در گذشته، آن را درک نکرده و امروز قادر به درک آن شده باشند، باید گفت: بسیاری از آیات قرآن مثل آیات قصص و احکام اعجاز ندارند؛ چون آنها را عرب حجاز عصر نزول درک می کردند. حال آن که این سخن صحیح نیست. اساساً، معجزه بودن قرآن به این جهت نیست که در گذشته آن را درک نکرده باشند؛ بلکه به این جهت است که پیامبر(ص) بدون این که از کسی بیاموزد یا ناشی از نبوغ خودش باشد، واجد یک متونی شد که حتی خودش نیز به سبک آن متون سخن نمی گفت. جز این نبود که این متون از یک منبع غیبی به او القاء شده بود و وقتی هم به او القاء شد، هم خودش معنای آن متون را فهمید و هم عرب حجاز که در میانش و برای هدایتشان مبعوث شده بود، فهمیدند.

 

4. بطلان انتساب نظریه علمی به قرآن

چنان که پیش تر عرض کردم، آنچه را که شما به عنوان لایه های جدید آیات قرآن می خوانید، لایه های جدید فهم بشری از طبیعت است؛ نه از آیات قرآن. این که شیر از کدام سلول ها تولید می شود، ربطی به قرآن ندارد و قرآن هرگز در مقام بیان آن نبوده است. قرآن فقط همان چیزی را می خواسته است بگوید که عرب حجاز عصر نزول می توانسته درک کند.

اساساً، زبان یک وسیله برای انتقال پیام از متکلم به مخاطب است. مخاطب آیه مورد بحث نیز چنان که شواهد آن را نشان دادم، مشرکان مکه بودند. در صورتی پیام قرآن به آنان قابل انتقال بود که آنان می توانستند، آن را درک کنند. اگر فرض را بر این بگذاریم که پیام قرآن را مشرکان مکه دریافت نکردند، سخن گفتن خداوند عبث و بیهوده تلقی می شود؛ چرا که غرض از سخن گفتن به یک زبان، انتقال پیام است و وقتی از رهگذر ایراد یک سخن پیامی منتقل نشود، اصل سخن گفتن عبث است و خداوند فعل عبث انجام نمی دهد. همه افعال الهی حکیمانه است و لذا سخن گفتن او هم عبث نمی تواند باشد.

به هر حال، این که ما دستاوردهای علمی را با تفسیر به رأی و برقرار کردن ارتباطات آسمان و ریسمانی به قرآن نسبت دهیم، هیچ خدمتی به قرآن نکرده ایم؛ بلکه قرآن را آماجگاه هجمات مخالفان اسلام و قرآن قرار داده ایم و آنان با دست گذاشتن روی چنین آیات و تفاسیر آبکی به قرآن و اسلام هجمه می کنند. چرا ما باید قرآنی را که اساساً برای هدایت و رستگاری بشر نازل شده، به مسیر دیگری که هیچ ربطی به هدایت و سعادت آدم ندارد، بکشیم و آماجگاه دشمنان اسلام و قرآن قرار دهیم؟

لینک های مرتبط:  معناسازی و اعجازتراشی‏های بی‏جا برای قرآن کریم؛ متن دفاعیه ای درباره نقد اعجاز علمی